آب
فرد لیبرون
برگردان حمید یزدان پناه
کنار رودخانه موهای مرد را لمس می کند.
در آپارتمان هستم، مشغول کار. دست هایش بر پشت شانه های مرد پایین می آید.
ظرفشویی آشپزخانه را از آشغال خالی می کنم و آب عبور می کند. دوست دخترهای قبلی اش رفته بودند به باشگاه طرفداران زنان. کلید آپارتمان اش را برداشتم. آن را به من داده بود تا در طول تابستان گل هایش را آب بدهم. مرد گونه را برای بوسه به طرف گونه ی او خم می کند.
خیلی راحت به آپارتمان اش می رسم. نزدیک است. فقط دو خیابان آن طرف تر، آن ها ساق پاهای شان را در آب رودخانه رها کرده اند.
در را باز می کنم و پشت سر می بندم. اتاق بوی عرق پا می دهد و بوی ته سیگارهای داخل زیر سیگاری. در آشپزخانه یک اجاق گاز هست.
بدون این که آن را روشن کنم، شیر اجاق را باز می گذارم.
در پایین دست رودخانه، دسته ای غاز وحشی پرواز می کنند. حتمن آن دو، وقتی دست هم را می گیرند، از دیدن غازها سیر نمی شوند. خیلی زود این زن را به آپارتمان خود می آورد. خیلی زود همان جا دراز می کشند و حاضر می شوند برای دود کردن سیگار.
دوباره، در آپارتمان را قفل می کنم و در خیابان به راه می افتم. هوا بوی پاییز می دهد. بوی سوختگی. در آسمان، پرنده ها، به دنبال هم راه جنوب را در پیش گرفته اند.
می دانم دیگر هیچ چیز میان ما وجود ندارد، ولی این زن هر صبح طوری نگاهم می کند که انگار من در زندگی برایش دردسر درست کرده ام.
۲ لایک شده
One Comment
محبوبه میرقدیری
قشنگ و دلنشین.