آثار هنری، کودکی و بلوغ
حسن اصغری
عــده اى مى گویند و مى نویســند کــه در عصر ارتباطــات ماهــواره اى و رایانه اى و تولید گســترده و انبــوه آثــار هنــرى بــا اشــکال تــازه و نگاه هاى متنــوع نوگرایانه، عمر آثار گذشــتگان و میراث کهنســال دوران کودکى بشریت در حال غروب اســت. عده اى بر ایــن باورند که دســتگاه ها و ابزارهاى پیشــرفته ی ارتباطات دیدارى و تصویرى و شنیدارى، دارند نگاه ها و ذهن ها و اندیشه هاى مردم را اشغال مى کنند و این روند، به ناگزیر باعث افول و غروب و مرگ آثار گذشــتگان مى گردد و در آینده اى نه چندان دور، تاریخ مصرف این گونه آثار به پایان خواهد رســید. نظــرات فوق، عمومنشبیه سخن آن نظریه پرداز لیبرال مسلک ژاپنى است که «پایان تاریخ» را اعلام کرد و در توهم خود، به قهقهه و پایکوبى مشغول شد.
صــدور این گونه احکام قطعى با لفاظى، کار آســانى است. اما داورى زمان، سخت گیر و باطل کننده ی احکام نادرست و خیالى است.ما امروزه با مشــاهده ی تحولات اجتماعى و فرهنگى و سیاســى چند دهه ی اخیــر به این باور رســیده ایم که دوران صدور احکام قطعى درباره ی پدیده هــاى فرهنگــى و اجتماعــى به ویــژه در عرصه ى علوم انسانى سپرى شده است. مى تــوان پدیده هاى اجتماعى و فرهنگى را با دقت مشــاهده کرد و افــت و خیزها و آغاز و افول شــان را نشــان داد. صدور احکام قطعى در طول ســده ها و دهه ها مطرح شــده اما واقعیت زمانه بر پیشانى آن ها مهر باطل کوبیده است.
اکنــون نیز نظریه پــردازان «آغــاز تاریخ» مقابل نظریه پردازان «پایان تاریخ» ایستاده اند و داورى زمــان نیز بر لبــان و چهره ی نظریه پردازان »پایان تاریخ» اخم نشــانده اســت؛ همچنان که نظریه پردازان «غروب آثار هنرى گذشتگان» نیز درجا زده اند و پس نشسته اند!
آیــا جایگاه و ارزش آثــار فرهنگى مکتوب گذشــتگان، رو به افول اســت و مــردم در زمانه ی مــا دارند از آن ها دور مى شــوند؟ مى دانیم که با نگاه و قضاوت انتزاعــى و دل بخواهى نمى توان به ســوال فوق پاسخ داد. باید به آمار و مستندات و تأثیرگیــرى و تأثیرگذارى هــا نــگاه کرد. باید چاپ هاى متعدد و گســترده با تیراژهاى بالا در چند دهه ی اخیر و اســتقبال مردم از آن ها را دید و با دلایل عینى و واقعى به تحلیل دقیق و درست رسید. نبایــد در کنــج پنــدار واهــى نشســت و دســتگاه هاى ارتباطــات ماهــواره اى و رایانه اى و تولیــد انبوه آثــار هنرى جدیــد را عامل افول آثار گذشــتگان پنداشــت و احکام صادر کرد که میراث کهنســال را باید به بایگانى تاریخ سپرد. مــا نمى توانیم زمینه هــاى فرهنگى گذشــته و دســتاوردهاى آن را با پدیده هاى فرهنگى جدید و ظهــور ارتباطات در چند دهــه ی اخیر از هم جدا فرض کنیم و هر کدام شــان را عنصرى فى نفسه و مستقل از دیگرى بپنداریم.
مى دانیم که همــه ی پدیده ها- چه قدیم و چه جدیــد-تأثیر متقابل خونــى و عضوى از یک دیگر گرفته اند و هیچ گاه گسســتى باطنى نداشــته اند. بهره گیــرى مــردم از دســتگاه هاى دیــدارى و شــنیدارى جدید، نه تنها عامــل بازدارنده و دور کننده از آثار مکتوب قدیم و جدید نیســت، بلکه عامل محرکه و زمینه ساز گرایش مردم به سوى دستاوردهاى فرهنگى گذشته است. ما نمى توانیم دستاوردهاى فرهنگى ملل گوناگون را از هم جدا کنیم و هر فرهنگ بومى را با خاستگاهى مجرد و جدا از سایر فرهنگ ها ببینیم.مــا نمى توانیــم تأثیرگیــرى و تأثیرگذارى متقابــل فرهنگ ها را بــه حســاب نیاوریم. اگر بخواهیم هر پدیده را جدا از سایر پدیده ها ببینیم، آن گاه دچار صدور احکام ســیاه یا سفید خواهیم شــد و خودمــان نیز به دیوار ســنگى و غیرقابل عبــورى خواهیــم رســید. زمینه هــاى فرهنگى ملت هــا در طــول تاریخ هــم، از یک دیگــر تأثیرگرفته انــد و هم بر یک دیگر تأثیر گذاشــته اند. در طول تاریــخ، هیچ فرهنگى فرهنــگ دیگرى را نفــى نکرده و کنار نزده اســت و بــا تاثیرگیرى و تاثیرگذارى، همواره یک دیگر را بارورتر کرده اند و گاه نیز در هم ترکیب شده و زمینه ی فرهنگى نو و شکوهمندى را ایجاد کردند.تأثیرات متقابل فرهنگــى و هنرى همواره عناصر میرنده و رو به زوال و پوسیده ی عرصه هاى فرهنگى را نفى کرده و مى زدایند و عناصر تپنده و زنده را بارورتر مى ســازند و باعث زایش تازه و شکوفایى مى شوند. مى دانیم که زمان، داور بزرگى است و سخن نهایى درباره ى آثار هنرى گذشته و حال، با الک آن، غربال مى شــود و گوهرها نیز از غربــال آن بیرون مى جهند. مــا نمى توانیم از یک اثر هنرى، بتى جاودانه بسازیم و دایم به آن ســجده کنیم و جایگاهش را به عرش برســانیم و کورکورانه راهگشــایى هرگونه نگاه انتقادى را ســد کنیم. در عرصه هاى فرهنگى و هنرى خط قرمــزى وجود ندارد و تولیدات فرهنگى و هنرى در روند زمان و تاریخ همواره شــکننده یا صعود کننده و با داورى زمانه و با نگاه آدم ها در شرایط مختلف فروشکسته یا صعود کرده اند. زمان و شــرایط زندگى و نوع نــگاه و نیاز مــردم، آثــار هنــرى را داورى مى کنند و ضعف و قوت اش را نشــان مى دهنــد. هیــچ هنرمندى نمى توانــد ادعا کنــد که تمام آثــارش در قله ى متعالى و ناب نشسته و در طول تاریخ نیز بى خلل و بى گزند باقى خواهــد ماند و با پذیرش عام و مطلق روبه رو خواهد شد. اکنون دوران بت سازى و کارخانه ی مطلق ســازى گذشته است. آثار هنرى در طول زمان و با گذر از پیچ و خم هاى فرهنگى و نوآورى هاى هنــرى مى توانند خود را باز تولید کنند و جلوه اى نو از خود بروز دهند.
شــرایط اجتماعى و سیاســى بى شــک بر نوســانات و صعود و فرود آثــار هنرى، گاه تعیین کننده اســت. گمگشتگى در هاله ى نیمه ی تاریک وهم و خیال و غره شــدن به داورى خویش و در برج عاج نشســتن و همه چیز را از بالا نگریستن و جســت وجو نکردن و قانع شــدن به عرصه ى فرهنگى گذشــته و ندیدن پدیده هــاى نوظهور نیز مى توانند ذهن و فکر منتقد هنرى را فســیل کننــد و باعث صدور احــکام در نفى پدیده هاى نو گردند.
انســان هنگامى که چیزى به نام «کتاب» پدیــد آورد، بــه چشــم دومــى دســت یافت که دگرگونى ژرفى در زندگى و نگاه اش ایجاد شــد. مى توان گفت که اکنون کتاب، چشــم جهان بین انسان شده است.
اکنون سوالم این است که چرا برخى از آثار هنرى کشــورمان، فرا زمانى و فرا مکانى شده اند و در ذهن و اندیشــه ی خوانندگان ما و حتا ســایر کشورها تأثیر گذاشــته و همچنان نیز تاثیرگذار باقــى مانده اند؟ عمر برخى از این آثار به ۷، ۸ ویا ۱۰ سده رسیده اســت؛ اما اقبال مردم از آن ها و تأثیرگذارى فراگیرشان انگار سده به سده و دهه به دهه در حال افزایش اســت. راز این اســتقبال و فراگیرى تاثیــرات فرهنگى و معنوى آن ها بر ذهن و فکر مردم در چیست؟ چرا آثار هنرى که در دوران زمیندارى «فئودالیته» زاده شــده اند و در دوران ســرمایه ســالارى در حال باز تولیدند، همچنان مردم آن ها را مى خوانند و پژوهشگران نیز درباره ی جایگاه و تاثیر فرهنگى و هنرى شــان قلم فرسایى مى کنند؟ ما مى توانیم تا حد بضاعت و آگاهى مان پاســخ کلى ســوال فــوق را بیابیم و نشــان بدهیــم؛ امــا راه پاســخ هاى دیگران با نگاه هاى متفاوت مى تواند همچنان گشوده باشد. دیگران مى توانند به این ســوال، پاسخ دیگرى با نگاه و قضاوت دیگرى بدهند و راه هاى پژوهشى تازه را نیز در این زمینه بگشایند.
«کارل مارکــس» در کتاب «گروندریســه، مبانى نقــد اقتصاد سیاســى» درباره ی خاســتگاه اجتماعــى و اقتصــادى هنــر شــکوهمند «یونان باستان» مى نویسد:
«… اما دشــوارى این جا اســت کــه هنر و حماســه ی یونان که بــا شــکل هاى معین تحول اجتماعــى ارتباط دارند، هنــوز در ما لذت هنرى ایجــاد مى کننــد و از برخى جهــات، نمونه ی یک هنجار یا الگوى دست نیافتى در هنرند.«
«مارکــس» در کتاب فوق الذکر در فصل هنر «یونان»، بحث کلى و طرح گونه اى را مى گشــاید. با نــگاه عمیــق بــه بحــث او، در مى یابیم که «مارکــس» احکامى قطعى صــادر نکرده و با طرح ســؤالاتى بحث انگیز، پاسخ ها و پژوهش ها را به راى خواننده وا گذاشــته است. البته در چند سطر پایین تر همین فصل، «مارکس» مى کوشــد تا علل لذت هنرى مــردم زمانه ی خودش را از آثار هنرى «یونان باستان» شرح دهد؛ اما شرح و توضیح او باز هم، کلى اســت و براى خواننده ســوال تازه ایجاد مى کند. او نمى گوید که هنر «یونان باســتان» چرا پس از گــذار از دو زیربناى روابط تولیدى، هنوز براى مردم دوران سرمایه ســالارى، لذت هنرى ایجاد مى کند؟ پاسخ کلى مارکس این است:
»مــرد بالغ دوباره به کودکــى بر نمى گردد مگر آن که کودکانه عمل کند، اما آیا مرد بالغ از بى خبــرى کودکانــه لذت نمى بــرد؟ آیا نباید بکوشد تا حقیقت کودکى را در مرحله ی بالاترى باز آفرینى کند؟ آیا ممیزه ی راســتین هر دوران، در طبیعت کودکى آن زنده نمى شود؟ پس چرا نباید کودکى تاریخ بشــر در شکوفاترین دوره ی کمال او به مثابه ی مرحله اى که هرگز باز نمى گردد فریبایى سرمدى براى او نداشته باشد؟ ما کودکان بى ادب داریم و کودکانى که زود بالغ مى شــوند. بسیارى از مــردم کهن به این مقوله تعلق دارند. یونانیان کودکانى به هنجار بودند. فریبایى هنرشان براى ما با رشد نیافتگى جامعه اى که آن هنر را پدید آورد تناقصى ندارد.»
سخن طرح گونه و کلى «مارکس» در توضیح و علل این که پس از دو هزار و اندى سال و گذار جوامــع از دو روابط تولیــدى «نظام برده دارى» و «فئودالى» این ســوال را در ذهن ما پدید مى آورد کــه چرا اکنون آثار هنرى «یونان» هنوز در ذهن و روح و نگاه انسان هاى زمانه ی ما لذت هنرى ایجاد می کند؟ اصلن لذت هنرى چیســت؟ و این که آثار هنرى «یونان باســتان» در برخى جهات نمونه ی یک هنجــار یا الگوى دســت نیافتنى در هنرند، یعنى چه؟ این پرســش ها در فصل «هنــر یونان» کتاب »گروندریسه» پاســخ داده نشده است. «مارکس» در همیــن فصل بــا لحن و جمله هایى ســوالى، پرســش هایى را مطرح کرده است که پاسخ هاى پیچیده اش را به خواننده وا گذاشــته است. حسن ســخن «مارکس» در همین نکته نهفته اســت که ســوال طرح کرده و خودش حکم نهایى را صــادر نکرده و پاســخ ها را به جســت و جو و اندیشه ى کنجکاو خواننده وا نهاده است.
«مارکــس» حتــا آن جا که خواســته پاســخ شــاعرانه و اســتعارى ارائه کند، بــاز در ذهن ما ســوال پدیــد مى آید کــه آیا انســان هاى عصر سرمایه ســالارى، هنــوز به بلوغ رســیده اند تا از بى خبــرى کودکانه ی انســان هاى دوران گذشــته لذت هنرى ببرند؟ آیا رســیدن به بلوغ به معناى کوشــش در جهــت باز آفرینى حقیقــت کودکى خویش است؟ اصلن ما چــه نیازى داریم کــه هنر دوران کودکى تاریخ گذشــته مان را اکنــون باز آفرینى کنیم؟ با خواندن چند صفحه از «فصل هنر یونان» کتاب «گروندریســه» ده ها ســوال در ذهن مان زاییده مى شــود که هر یک، سوال شالوده اى و بنیــادى اســت و باید به آن پاســخ داد.
چرا آثار هنــرى «یونان باســتان»، پــس از گــذار از دو زیر ســاخت تولیدى و اجتماعى و فرهنگى هنوز در ما لذت هنرى ایجــاد مى کنند؟ این لذت هنرى چیست؟ آیا نوعى نوســتالژى بازگشت به دوران کودکى اســت تــا آن را در مرحلــه ی بلوغ خویش باز آفرینى کنیم؟ انسان روزگار ما، در این لذت در جست و جوى چیست؟
مى دانیم که انسان هاى روزگار ما بنا به نیاز مادى و معنوى و روحى، آثار خلاقه و چند لایه ی گذشتگان را مى خوانند و آن ها را بــا نگاه امروزى، باز تولید و باز تأویل مى کنند.
نگاه جســت و جو گر و تاویل گر ما مى تواند از سه چشــم انداز وارد بســتر آثار هنرى اعم از نظم و نثر شود.
۱. زبان
۲. خطوط روایى
۳. وقایع و شخصیت ها
مى دانیــم کــه هنرمندان بــزرگ و خلاق و اندیشــمند، همــواره به قلمرو خیال اندیشــه زا و گاه دســت نیافته ها مى اندیشــند تا نماى کلى و آرمانــى از آن هــا بیافرینند. به عنــوان نمونه، شخصیت اسطوره اى و آرمانى «رستم» در«شاهنامه» و شــخصیت اســطوره اى و آرمانــى «اولیس» در کتاب «ادیســه» ی «هومر» یونانى قابــل ذکرند. این دو شــخصیت، آفریده ی ذهن دو هنرمند خلاق اند که بخشــى از کردار و اعمال آن ها که حماســى وار ترسیم شــده اند، همان قلمرو خیال و آرمان هاى دست نیافتنى است. یعنی آرزوها و خواســته هاى دور و دراز و آرمانــى هنرمندان که به یــارى خیال بازآفرینى شــده اند. در هــر اثر هنرى، همیشــه پیامى غیر مســتقیم نهفته اســت کــه دغدغه هــا و ذهن مشــغولى هاى آفرینشــگر را نشــان مى دهــد. هنرمندان در باز خلــق وقایع زندگــى، همواره مى کوشند تا زندگى را آن چنان که با آرمان هاشان هم آوایى و همخوانى باید داشــته باشــد، ترسیم کنند. یا در بافت و رنگ و خون و پیام شــان، این ســخن را تزریق مى کنند که زندگى باید آن گونه باشد که آرزو و آرمان من هنرمند است.
واقعیــت این اســت که با وجــود تحولات عظیــم مادى و دســتاوردهاى فنى و فرهنگى واجتماعى و سیاســى، انسان ها هنوز تا رسیدن به درگاه بلــوغ فرهنگى و معنوى، قرن ها و شــاید هــم هزاره ها فاصلــه دارند. پس آثــار هنرى و معنــوى دوران کودکــى اش هنــوز آرمان هــاى کودکانه اش را ارضا مى کنند. درون مایه هایى که به طور کلــى آثار هنرى، تصاویــرى از آن ها را ارائه مى دهند، همچون گذشته، «قدرت خواهى«،»جنــگ و صلح»،«پایــدارى»،«فــداکارى و ایثار»،«نوع دوســتى»،«عشق و رابطه ى انسان بــا انســان»،«قهرمان گرایى»،«جان فشــانى بــزرگ» و ده هــا درون مایــه ی دیگــر که در آثار هنرى گذشــتگان بازتــاب یافته اند، تمام طول تاریخ چند هزار ســاله ی جوامع انسانى مطرح بوده انــد و اکنون نیز به شــکل هاى بــاز تولید و بازتاویل شــده پاســخگوى نیازها و آرمان هاى امــروزى ما هســتند و هنوز تاریــخ کارکردهاى معنوى و اجتماعى شــان پایان نیافته است. شاید هم بســیارى از ایــن درون مایه هــا در قرن ها و هزاره هــاى بعــد نیــز کارکرد هنــرى و معنوى خودشــان را حفــظ کننــد. پس لــذت هنرى از آثار هنرى گذشــتگان با توجه بــه نیاز معنوى و روحــى و اجتماعى روزگار ما باز تولید و باز تأویل مى شــوند تا پاســخگوى خواســته هاى روحى و اجتماعى مردم روزگار ما باشند.
مــا اکنــون، آثــار هنــرى «خیــام» و«حافظ» و«سعدى» و «فردوســى» و «عطار» و«ناصر خسرو» و ده ها هنر آفرین و هنرمند کشورمان را براى سرگرمى و تفنــن نمى خوانیم. درون مایه ها و موضوع ها و اندیشــه ها و پیام هاى خلق شده ى این آثار، براى ما جاذبه دارند و در ما اندیشه هایى پدید مى آورند و به نیاز روحى و معنوى و خواسته هاى اجتماعى و آرمانى ما پاسخ می دهند.
مهم تــر ایــن که مــا اکنــون آثــار هنرى گذشتگان را با نگاه امروزی بازتاویل مى کنیم تا به نیاز کنونى ما پاســخ دهند. پس لذت هنرى از آثار گذشــتگان و باز آفرینى و بازتاویل آن ها، بنا به ضرورت و نیاز معنوى امروز ما است که شاید هم به فرداها نیز به درازا کشد.