تذکر:
متن ذیل برگرفته از «ماهنامه اینترنتی رخداد» شماره ۵ ، اردی بهشت ۱۳۸۸ با موضوع ادبیات و انقلاب: «فتح نامه مغان» هوشنگ گلشیری می باشد. شماره ۵ رخداد، شامل یازده مقاله از امیر احمدی آریان، بارانه عمادیان، باوند بهپور، رحمان بوذری، «آریا ثابتیان و ایمان گنجی»، مازیار اسلامی، صالح نجفی، امیر احمدی آریان، ارسلان ریحان زاده، امیر هوشنگ افتخاری راد، صادق حمزه علیپور می باشد. موضوع مرکزی این شماره، داستان فتح نامه مغان از هوشنگ گلشیری است.
تحریریه حضور به علت حساسیت موضوع، مقدمه مجموعه مقالات فوق را به قلم امیر احمدی آریان انتخاب و توجه علاقه مندان را به آن جلب می نماید.
ادبیات و انقلاب/ امیر احمدی آریان
آقایان فلاسفه و نظریه پردازان، در مملکت ما داستان نمی خوانند، و به طریق اولی، داستان ایرانی نمی خوانند. لازم نیست از زندگی خصوصی شان با خبر باشیم و در کتابخانه هاشان کند و کاو کنیم تا این مدعا ثابت شود، از نوشته هاشان عیان است، جز چند مورد نصفه نیمه، هیچ تامل جدی بر متون ادبی صد سال اخیر ایران از جانب مدعیان سیاست و تاریخ و نظریه در این مملکت صورت نگرفته است، و روشنفکران ما داستان را هرگز جدی نگرفته اند. در همین سنت چپ که بمانیم، از حزب توده تا نئومارکسیست های معاصر، کدام یک از حضرات که ادعای شناخت تاریخ و سیاست ایران را دارند، کتابی یا حتا مقاله ای جدی درباره ی یکی از رمان های صد سال اخیر زبان فارسی منتشر کرده اند؟ کدام شان تلاش کرده اند از خلال خواندن متنی ادبی به عرصه ی نظریه گام بگذارند؟ این در حالی است که از همین نئو مارکسیست های متاخر نظیر رانسیر و بدیو و نگری که بگیریم و به عقب برویم، تا آدرنو و بنیامین و لوکاچ و گرامشی، تا تروتسکی و لنین، تا حتا خود مارکس که نوشته هایش در باب بالزاک و اوژنسو عالی است خروارها متن نظری و انتقادی درجه ی یک درباره ی ادبیات در این سنت منتشر شده است، و تمام این بت های سنت چپ، که متفکران وطنی به موی شان قسم می خورند، به شدت با ادبیات عصر خود و زبان خود درگیر بوده اند، عجیب است که این جا هزار جور به به و چه چه نثار کار لوکاچ راجع به گوته و تالستوی، کار آدرنو راجع به بکت و دیکنز و بالزاک، کار بنیامین راجع به لسکوف و کافکا و داستایوسکی و هزار نمونه ی دیگر می شود، به روح شان درود فرستاده می شود و به خلاقیت شان که چنین نقد را پاس می دارند، و با این حال کسی قدمی جلو نمی گذارد تا کاری را که آنان با سنت ادبی خود کردند، این جا با سنت ادبی ما بکنند. این در حالی است که بر خلاف ادعای بسیاری از این حضرات، به هیچ وجه ادبیات صد سال اخیر ما آشغال نبوده است، و در شعر و داستان کوتاه آثاری به فارسی خلق شده که با بهترین نمونه های غربی اش قابل قیاس است، و این مدعایی است از هر نظر قابل اثبات.
از آن سو، نویسندگان و ادیبان ما نیز به نظریه و فلسفه وقعی نمی نهند، و در این جناح کار حتا خراب تر است. سال هاست هیچ مقاله ای که بار و غنای نظری قابل اعتنایی داشته باشد به قلم هیچ یک از نویسندگان سرشناس ما، حتا در باب خود ادبیات، منتشر نشده است. هر آن چه بالا در باب نظریه پردازان و فلاسفه گفتیم در باب نویسندگان نیز صدق می کند، نویسندگان ما هم به درگاه انواع و اقسام نویسندگان غربی سجده می روند و با این حال نمی بینند که هر نویسنده ی بزرگ غربی بی تردید پشتوانه ی فکری و نظری محکمی دارد که کمکش می کند در ساحت رمان پیش برود و موانع را بر دارد، نمی بینند بخش عمده ای از نیرویی که در هر اثر ادبی درخشانی نهفته است به واسطه ی پشتوانه ی فکری غنی نویسنده است که همچون صخره ای در متن می ایستد و نقطه ی اتکای مناسبی برای روایت پدید می آورد، نه به خاطر شور و هیجان نویسنده یا نامتعارف بودن او. تصویری که از نویسنده در ذهن خود ساخته ایم بیش تر تصویر وضع فردی خل وضع و ماجراجوست که نئشگی و مستی، خلاقیت اش را به جولان در می آورد. نمونه ی همینگوی بسیار گویاست. انواع و اقسام حکایت ها درباره ی شکار و گاوبازی و بدمستی و دعوا در کافه را درباره ی همینگوی شنیده ایم و کم تر به یاد داشته ایم که این نویسنده ی امریکایی به شهادتِ نامه ها و خاطرات اش، در هر شرایطی که بود، از جنگل های کنیا گرفته تا کافه های پاریس، حتما روزی چهار پنج ساعت کتاب می خواند. نویسنده ی ایرانی به طرز عجیبی، ترس از نظریه دارد، و گمان می برد نظریه، خلاقیت اش را کور خواهد کرد. این جمله ی بیش از اندازه مبتذل را از دهان بسیاری از بزرگان، درباب شعر دهه ی هفتاد شنیده ایم که شعرهای این دوره بی ارزش اند چون بر اساس نظریه های بارت، فوکو و دریدا نوشته شده اند، و نظریه باید بعد از شعر بیاید نه قبل از آن، بزرگان قوم هرگز به ما جوانان توضیح ندادند که چه طور می شود بر اساس «مراقبت و تنبیه» فوکو یا «نوشتار و تفاوت» دریدا یا «امپراتوری نشانه ها» ی رولان بارت شعر نوشت، و نیز، توضیح ندادند که این سه نفر چه ربطی به هم دارند جز این که به شکلی تصادفی در دهه ی هفتاد نام شان بر سر زبان ها افتاد…
نظریه و ادبیات، به شکلی پیشینی، به هم گره خورده اند، و فکر کردن بدون ادبیات و شعر و داستان نوشتن بدون نظریه، به خلق مرد بی بیضتین بی شباهت نیست.
۱۱ لایک شده
4 Comments
خسروپرویز
سپاسگزار.
بهزاد
یکی از چندین ربط فوکو و دریدا و بارت این است که هر سه نفر پساساختگرا به حساب می آیند.
حالا با این کاری نداریم. حرف اصلی من این است که مگر کسی می آید بگوید آقای داستان نویس، چرا اینقدر از نظر سیاسی و اجتماعی اخته هستید و غیر از فلسفۀ قاره ای بلغور کردن کار دیگری بلد نیستید؟ چرا کوچک ترین واکنشی به اوضاع اجتماع معاصر نشان نمی دهید؟ فقر، مسئلۀ کودک، زندانیان سیاسی و غیرسیاسی، اصولا زندگی بی ارزش شدۀ آدمها؟ آنوقت انتظار دارید همه داستان بخوانند و آن هم داستان فارسی بخوانند و آن هم احتمالا نوشته های شما را بخوانند و تئوری تدوین کنند؟
سایه
جناب بهزاد
البته تذکر شما برای ربط فوکو و دریدا و بارت خیلی با معنا وبه متن مرتبط بود! اطلاعات نویسنده متن و همچنین خوانندگان را بالا برد حالا با این که کاری نداشته باشیم لطفا از سطر ۱۸ این متن را تا آخر دو باره مطالعه بفرمایید. اگر در تایید حرف اصلی تان چیزی پیدا نکردید البته حرف اصلی تان خیلی اصلی است ، لطفا آن را در یک جای اصلی هم بیان بفرمایید.
بهزاد
در آخر متن فرموده اند که این سه نظریه پرداز چه ربطی به هم دارند؟ جواب آن سوال را دادم.
متأسفانه دوباره خواندم و چیزی پیدا نکردم.
فکر می کنم کتاب خواندن را فی نفسه ارزشمند دانستن اشتباه است. به این دلیل که جمع های بورژوایی متعددی تشکیل می شود که از ادبیات و فلسفه صحبت می کنند و متأخرترین فیلسوف ها را توضیح می دهند و تفسیر می کنند، ولی این ها را کوچک ترین ربطی به شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی سرزمینی که تویش زنده اند نمیدهند.
مصداق چیزی که مد نظر دارم را براهنی می دانم و ایده اش دربارۀ اینکه در کشوری با شرایط کشور ما، ادبیات قطعن باید سیاسی باشد و باید به مسائل روز تنه بزند. فکر میکنم مطرح کردن دوگانۀ ادبیات/نظریه موضوعیتی ندارد.
وقتی ایشان به اجتماع و سیاست و اقتصاد و غیره کاری ندارند، چه انتظاری دارند که سیاستمدار و جامعه شناس و اقتصاد دان به رمان کار داشته باشد؟