اعترافات
من انسان خوبی هستم.
هر روز به موقع بیدار می شوم.
یاد گرفته ام برای شستن
لباس های رنگی را از لباس های سفید
جدا کنم.
من جدا کردن را یاد گرفته ام.
یاد گرفته ام خط اتوی مقنعه
با خط اتوی شلوار فرق دارد.
من فرق داشتن را یاد گرفته ام.
و یک سیب پوسیده
همه ی سیب ها را می پوساند.
من پوسیدن را یاد گرفته ام.
یاد گرفته ام قبل از باز کردن در
از چشمی اش نگاه کنم
مبادا تو باشی.
من ترس را یاد گرفته ام.
یاد گرفته ام
یاد گرفته ام…
پس من انسان خوبی هستم.
اما
من…..من…..چه طور بگویم… من
یک… نفر را… کشته ام.
نه کسی می داند
نه کسی می شناسدش!
نسترن بشر دوست
۱۲ لایک شده
6 Comments
میثم عبدالملکی
مثل همیشه خوب بود خانم بشردوست
مهناز
خانم بشر دوست عزیز شعرتان بی نهایت زیبا بود.
متشکرم و امیدوارم همیشه موفق و سلامت باشید.
بهمن
خانم بشر دوست عزیز
ما همه مان کمابیش یک نفر را کشته ایم، همه مان دستمان به خون آلوده است. کاش آن نفسی بیاید که پیش از آن که برود بشود زنده اش کرد یا لحظه ای وقت بهش داد تا از خودش بگوید.
موفق باشید
حبیب
خانم بشردوست
شعرتان بسیار زیبا و صمیمی بود آفرین موفق باشید
bahman
وقتی آدم از خودش می گذرد از اعتقاداتش از بهشت، به انسانیت می رسد خیلی بهای سنگینی دارد.
برای من و شما هم چنین کردند چون هستیم.
دریا
سلام سرکار بانو ، شاعر زیبا کلام …
بنده اشعار شما را می پسندم و الحق و الانصاف بر خلاف شعرای امروز که هر نثری را با تقطیع، شعر می نامند ، شما جوانب شعری را سنجیده و بکار بسته اید و خوب نیز پیش می روید … البته فارغ از اشعار دیگرتان که بنده قطعا آنها را نیک مطالعه کرده ام این شعرتان در نهایت زیبایی مشکلی دارد، و به خاطر اینکه شعری تاثیر گذار است و قهرا تالیانی دارد و خواهد داشت ناچارم در اینجا آن را تذکر دهم …
* با آنکه بهترین شعر دروغ ترین آن است، اما چون اشعارتان صادقانه است و منتشر نیز نموده اید، بنده این نظر رادر اینجا اعلام می دارم …
این شعر در اشتباه بزرگی ست ، شما و در کل مخاطبی چون شما هرگز قاتل نیستید هرگز ! زیرا اگر بودید بنده در عین غم، خوشحال می شدم ، زیرا کار تمام بود . قاتل ، قاتل است و تمام . قاتل قتل را مرتکب می گردد و با تبدیل جسم به جسد ، کارش پایان می پذیرد ، اما شما ، شاید بنده یا تالیان و مخاطبان شعرتان ، هر روز و هنوز این فعل سعی در کشتن را مدام در هر ثانیه انجام می دهیم و خود خود یا من منمان را در حال، تکرار می کنم در حال کشتن هستیم ، و این یعنی در عین ناباوری ، قاتل نیستیم ، زیرا هنوز با تصور هر لحظه جان دادن، جان نداده ایم . پس ای کاش قاتل بودیم زیرا فعل قتل هر قدر زشت یا هر چه، تمام می شد ! ما نه به معصومیت یک قاتل که تنها و تنها به بی رحمانه ترین حالت … شکنجه گر هستیم !!! شکنجه گر بسیار بار فاجعه بار تر از قاتل است . ما هر روز خودمان را به نیت قتل اما تا ابد زجر می دهیم و آن یعنی ، این درد پایانی ندارد … پس نهادن نام قطعی قاتل بر خود اندکی مسامحه است ، در این صورت نبایست هر دم انهدام خود را ساده و سهل پنداشت …
ما شکنجه گرانیم و طلایه داران قتل تا ابد حیران به پایمان برخاسته اند … تا به ابد …
* پس لطفا بر واژه ی معصوم قاتل در برابر شکنجه گر … حساسیت همیشگی خود را ابراز دارید … دست کم در ادامه …
بی نهایت سپاس از شما که نه تنها شاعر و نه شعر که … کلمه هستید … (( در آغاز هیچ نبود / کلمه بود / و آن کلمه خدا بود ! ))
منتظر تکه تکه های دلتان در ورق های بعدی کتاب زندگی هستیم … با تشکر، من که توام .