با بوطیقای نو در آثار بزرگ علوی
بخش سوم
ادبیات زندان
جواد اسحاقیان
جز ادبیات فرویدی، “علوی” به حق بنیانگذار “ادبیات زندان” در ادبیات داستانی فارسی معاصر است. او در بیست و یک اردیبهشت ماه ۱۳۱۶ در حالی که در “مدرسه ی صنعتی” تهران در حال تدریس بود، بازداشت و سرانجام در زندان “قصر” محبوس و در بیست و پنج شهریور ماه ۱۳۲۰با اشغال کشور به وسیله ی نیروهای متفقین از “قصر” آزاد شد. اگر به دلایلی از ایام محبس (۱۳۰۱) “علی دشتی” و یادداشت های زندان “سید جعفر پیشه وری” ـ که سال ها بعد انتشار یافت ـ بگذریم، انتشار مجموعه داستان ورق پاره های زندان (۱۳۲۱) و دو سال بعد کتاب پنجاه و سه نفر او (۱۳۲۳) نقطه ی عطفی در تاریخ ادبیات سیاسی ما به شمار می آید. هر دو اثر ـ که نخستین، مجموعه ای از پنج داستان کوتاه و دومین، خاطره نویسی های او به گونه ای منظم و روایی است ـ به چند دلیل از اهمیت خاصی برخوردار است :
- دو اثر ورق پاره های زندان و پنجاه و سه نفر و آنچه نویسنده در مورد “زندان” و”زندانی” و در دیگر رمان
ها و داستان های خود مانند موریانه و روایت و مصاحبه ی مفصل خود با دکتر “حمید احمدی” و با عنوان خاطرات بزرگ علوی (۱۳۷۷) آورده است، به اعتبار چند و چون چشمگیر است و او را به حق بنیانگذار “ادبیات زندان” معرفی می کند.
- تحمل بیش از چهـارسال مرارت زندان و فعالیت سیاسی “توده ای ” او در حزب و داشتن سمت “مشاوری” در
کمیته ی مرکزی آن حزب تا مقطع کودتای سال ۱۳۳۲ نویسنده را از عوالم شبه عرفانی ( گیاهخواری و قرارگرفتن در مدار ذهنیت “هدایت” )، تازی ستیزی، ناسیونالیسم افراطی و یک سویه، و غرقه شدن در ذهنیت فرویدی ( مانند آنچه در مجموعه داستان چمدان آمده است ) و به طور کلی ذهنیت فردی و گوشه گیرانه، دور و به تفکر اجتماعی ـ سیاسی نزدیک ساخت.
- “آنتونیو گرامشی” ۱ از رهبران جنبش کـارگری و مارکسیستی ایتالیا در سال های ۱۳۲۶ به بعد ـ که مانند
“علوی” روزگاری دراز، اما یازده ساله را در زندان سپری کرده و دفترهای زندان۲ او ثبت دقیق خاطرات او در زندان است ـ به دو گونه روشنفکر باور دارد: نخست، “روشنفکر سنتی” ـ که وی استادان دانشگاه، فن سالاران، اقتصاددانان سیاسی و حقوقدانان را مصداق آن می داند و تنها اهل نظر و تجربه ی محدود حرفه ای هستند ـ و دوم، “روشنفکر ارگانیک” که از آگاهی طبقاتی خود برای ارتقای سطح “آگاهی تجربی” نیروهای بالنده ی اجتماع به سطح “آگاهی ممکن” سود می جوید و دانش خود را در پراتیک مبارزات اجتماعی به کار می برد (ایگلتون، ۱۳۸۱، ۱۸۸-۱۸۷).
“علوی” تا پیش از افتادن به زندان و قرار گرفتن در مدار ذهنیت مبارزات روشنفکـری ـ سیاسی، ذهنیتی رمانتیک، فـردی، محدود و سنتی دارد اما با همنشینی با شخصیت هایی که در پراتیک مبارزاتی، آبدیده شده اند ( دکتر ارانی، پیشه وری، ایرج اسکندری ) ذهنیت محفلی به ذهنیت اجتماعی فرامی رود و مبارزه با خودکامگی رضا شاه، برقراری عدالت و پیشرفت اجتماعی در مرکز اندیشه ی وی قرار می گیرد.
آنچه در “ادبیات زندان” مورد توجه یک منتقد قرار می گیرد، یافتن پیوندی میان گونه های “هژمونی” و سرکوب اندیشه و اندیشه ورز با ساخت اجتماعی است. امروزه با دور شدن از مارکسیسم کلاسیک، بهتر می توان به نقاط ضعف این دیدگاه فلسفی ـ اجتماعی پی برد. شخصیت اندیشه ورز چون “گرامشی” به این نتیجه گیری می رسد که بیهوده است
برای پی بردن به خاستگاه تحولات اجتماعی، رجوع به زیربنای اقتصادی جامعه را نخستین گام در شناخت ضروری تحولات اجتماعی بدانیم. “گرامشی” درست در نقطه ی مقابل نظریه پردازان “بین الملل دوم” بر “عامل ذهنی” ( روبنایی ) بیش از “عامل عینی” ( زیر بنای مادّی، اقتصادی ) تأکید می کرد.
ناگزیر برای تبیین علل و اسباب پیدایی و تشدید “سرکوب” در دوره ی معروف به “عصر طلایی” (۱۳۲۰ـ۱۳۰۵) به جای تحلیل ساختارهای زیربنایی اقتصادی و روابط تولیدی ترجیح می دهم به آن بخش از نمودهای روبنایی ( اجتماعی ـ فرهنگی ) بپردازم که باعث سرکوب همه ی نهادهای مدنی، حقوقی، فرهنگی، برقراری خودکامگی مطلق “رضا شاه” و حبس شماری از روشنفکران واندیشه ورزان اجتماعی، فرهنگی و فعالان جنبش روشنگری و کارگری در سال ۱۳۱۶ شده است.
به باور من “عصر طلایی” را به مثلث مختلف الاضلاعی می توان مانند کرد که قاعده ی آن به عنوان بزرگ ترین ضلع، “خودکامگی” و دو ضلع نابرابر دیگر آن “سنت” و “تجدد” است. از “سنت” آغاز می کنم که ظاهرا ً جایی برای “تجدد” به معنی دقیق اصطلاح باقی نمی گذارد، اما شگفت این که در جامعه ی ما ـ که رشدی ناموزون دارد ـ این دو پدیده، دوش به دوش هم حرکت می کنند و گونه ای همزیستی مسالمت آمیز با هم دارند. جالب تر از همه این که تمام نمودهای تجدد کاذب از جانب “بالا” یی ها و از رهگذر “زور و فشار” اعمال می شود. ترسیم این مثلث جادویی، زمینه را برای درک ایجاد زندان “قصر” و پدیده ای به نام “زندانی سیاسی” و حتی “زندان زنان” آماده می کند. برای این که این بررسی کوتاه “مشخص” باشد، ترجیح می دهم به اقوال، افعال و رخدادهایی اشاره کنم که جنبه ی تاریخی دارد و به رخدادهای دو سال پیش و دو سال پس از زندانی شدن “پنجاه و سه نفر” (۱۳۱۸ـ۱۳۱۴) مربوط می شود.
سنت گرایی و تعصب دینی شخص “رضا شاه” چندان است که تا متوجه شیطنتی از “همدم السلطنه” دختر بزرگ و فرزند اولش شد، تصمیم به قتل او گرفت و اگر “آتابای” داوطلب ازدواج با او نشده بود، سرش به باد فته بود ” (بهنود، ۱۳۸۳، ۱۳۸). در حالی که “علی اصغر حکمت” وزیر معارف زمینه های لازم را برای “کشف حجاب” آماده می کند و “تیمورتاش” وزیر سابق دربار با انتشار عارف نامه ی “ایرج میرزا” در سطح وسیع، به زمینه سازی قبلی پرداخته بود، “حاج مخبرالسلطنه” ( “مهدی قلی هدایت” از نخست وزیران اسبق رضا شاه ) در مذمت بی حجابی قصیده می سرود اما از ترس شاه خودکامه، توان ابراز نداشت. در همان زمان که “رضا شاه” کلاه لبه دار پهلوی را جانشین شاپو می کرد و قانون “لباس متحدالشکل” را به نشانه ی تجدد مرسوم می ساخت “سید حسام الدین فالی” در شیراز و “حاج آقا حسین قمی” در مشهد به نشانه ی حفظ سنت، با این بخش نامه ها به مخالفت برخاستند. آن یک دستگیر و محبوس و این یک به عتبات تبعید شد.
پاسبان ها به دستور سرلشکر “آیرم” در خیابان ها مأمور بودند تا با زنان محجبه برخورد کنند. به زور چادر و روسری از سر آنان می کشیدند اما خود مأموران، زنان و دختران خود را از آمدن به خیابان و کوچه بازمی داشتند، زیرا اعتقادات استوار دینی داشتند. وزیر معارف با اجازه ی شاه، تدریس قرآن و شرعیات را در مدارس ممنوع می کند اما “مخبرالسلطنه” وزیر معارف را تشویق می کند که جزوه ای از نصایح قرآن و کلمات قصار حضرت علی (ع) گردآوری و در مدارس تدریس شود. همه ی زنان متعین و درباری ( حتی “تاج الملوک” همسر رضا شاه و “شمس” و “اشرف” دخترانش ) ـ که در مراسم روز “کشف حجاب” در هفدهم دی ماه ۱۳۱۴ در دانشسرای مقدماتی دختران حاضر شدند ـ پس از اتمام مراسم، نرسیده به کوچه و خیابان دیگر بار چادرهای مخفی خود را بر سر انداخته به جایی گریختند. چنین بود جنگ تجدد دستوری، عجولانه و اجباری با سنت هزار ساله در ایران عصر طلایی.
از سوی دیگر، “رضا شاه” ـ که آدمی بی سواد، بلندپرواز، خودکامه، خشن، بی ادب و بی فرهنگ بود ـ نمی توانست کسی را سرافراز، آزاد، مستقل، خوشنام و باکفایت ببیند. “مدرس”، “فرخی یزدی”، “آقازاده” ( فرزند آخوند خراسانی )، “تیمورتاش”، “عبدالحسین دیبا”، “شیخ خزعل”، “صولت الدوله”، “نصرت الدوله”، “اسعد بختیاری”، دکتر “تقی ارانی” و بسیاری دیگر به اشاره ی “آیرم” و “سرپاس مختاری” کشته، مسموم و خفه شدند. جمعی از بزرگ ترین رجال دولت و هنر چون “علی اکبر داور” وزیر عدلیه و بنیانگذار نهاد دادگستری در ایران، سپهسالار “محمد ولی خان تنکابنی”، “حبیب میکده” ، “سیف الدین کرمانشاهی”، “رضا کمال شهرزاد”، “مجتبی طباطبائی” و “سید رضـــا صدر” از بیم سازمان مخوف تأمینات خودکشی کردند و کشور از رجال کارآمد بی بهره شد.
گروه موسوم به “پنجاه و سه نفر” نیز از “تجدد” می گفتند؛ اما آنان تلقی دیگری از این مفهوم داشتند. آنچه “علوی” در مجله ی دنیا ـ که مخفیانه به ایران ارسال می شد و مورد استقبال قرار می گرفت ـ در باره ی زنان می نوشت، ناظر به “حقوق اجتماعی زنان” در کشور بود و با “کشف حجاب” کذایی خودکامگان تفاوت داشت. او در مقاله ی زن و ماتریالیسم ـ که در شماره ی ششم این مجله و در تاریخ تیر ماه ۱۳۱۳ انتشار یافت ـ شرط پیشرفت اجتماعی زنان را فراهم ساختن بستر آماده ی فرهنگی و اجتماعی می داند. ( دوازده شماره ی “دنیا”). او تأمین استقلال اقتصادی زن را پیش شرط زیربنایی برای تأمین حقوق اجتماعی زن و ایجاد زمینه برای رسیدن به دیگر حقوق اجتماعی وی می داند (همان) .
“علوی” مانند “وزیر معارف” از وطن دوستی و افتخار به تاریخ گذشته ی ایران می گوید، اما برداشت و اهداف “رضا شاه”، “علی اصغر حکمت” و زیرمجموعه ی او از نوع دیگری است. هدف “هدایت” و “علوی” از نوشتن آثاری چون نمایش نامه و داستان و بزرگداشت شخصیت های تاریخی و تاریخ عصر ساسانیان، پر کردن شکاف فرهنگی میان گذشته با حال است. “علوی” در داستان دیو ، دیو ! می خواهد از زیان هایی بگوید که تازیان به ایران رساندند و افتخارات ایران را در آن روزگار بستاید؛ در حالی که هدف “سازمان پرورش افکار” وزیر معارف از باستان گرایی، پرورش روحیه ی شاه پرستی و ضرورت پیروی بی چون و چرای مردم ایران از یک خودکامه ی بی فرهنگ است. هدف “وزیر معارف” از تأسیس این سازمان، این است که “رضا شاه” را منجی ایران و ایرانی معرفی کند. او در آذر ماه ۱۳۱۸ میهن عزیز را به مادری بیمار مانند کرد که پیوسته می گفت: ” خدایا یکی را برسان تا مرا علاج کند !”
” یک دفعه از دور، یک فرزند رشید این مادر ـ که از هیچ نظر شبیه به دیگران نبود ـ پیدا شد . . . زخم های او را با دواهای ضد عفونی شست و خطاب به مام میهن گفت: دیر آمدم؛ شیر آمدم. ” اما این مادر، یک بیماری روانی هم داشت که تنها با تأسیس “سازمان پرورش افکار” بهبود می یافت: به اشاره ی آن حضرت، سازمان پرورش افکار را درست کردند و مدتی دور هم گرد آمدند؛ برای هر مرض روحی نسخه ای نوشتند. یکی از آن ها را هم به این بنده دادند تا ساخته و پرداخته، تقدیم دارم ” (گلبن، ۱۳۶۳، ۳۸۹-۳۸۸).
غایت مبارزه ی “رضا شاه” با روحانیت و مراجع، به واقع “تجدد” و مبارزه با “سنت” نبود؛ از میان بردن قدرت فیزیکی و معنوی کسانی بود که توان یارویی با خودکامگی او را داشتند. “رضا شاه” باور داشت که با محو فیزیکی افراد، شخصیت ها و رجال، می تواند تمامی قدرت را تصاحب کند. دکتر “تقی ارانی” نیز متجدد بود، اما می کوشید از کانال مبارزه ی علمی و ارتقای سطح دانش عمومی، با خرافه ها و عقاید فلج کننده ی غیر علمی مبارزه کند. مقالات او در نشریه ی دنیا چنین هدفی داشت. او در کتاب خود با عنوان پسیکولوژی چنین نیتی را دنبال می کرد. این کتاب ـ که متأسفانه شناخته نیست ـ شباهت زیادی به کتاب روان شناسی در شوروی نوشته ی “پلاتونوف” ۳ دارد که با دید ماتریالیستی به جنبه های ذهنی و متافیزیکی می نگرد. تجدد خواهی “ارانی” از مجرای علم و سنت ستیزی “رضا شاه” از راه “اِعمال قهر” نمود می یابد. کار “علوی” و “ارانی” و “ایرج اسکندری” جنبه ی دموکراتیسم اجتماعی دارد؛ یعنی آنان می خواهند با نوسازی اجتماعی، منافع طبقه ی کارگر نوپای کشور را پاس دارند و در برابر استثمار زمینداران و کارخانه داران دولتی ـ که عمدتا ً به خانواده ی “رضا شاه” تعلق دارد ـ از نیروی کار و طبقه ی مولّد ثروت حمایت کنند. آن یک، به طبقه ی مولد می اندیشد و این یک، خود را می کوشد. رویارویی “پنجاه و سه نفر” با خودکامگی شاه، رویارویی تجدد با سنت است. تنها با چنین برداشتی است که می توان به اهمیت کار این گروه پی برد. “ادبیات زندان” تنها در چنین بستری است که مفهوم پیدا می کند. آنچه در زیر می آید، نمودهای از “اعمال قهر” نظام خودکامه ای است که تجدد راستین را برنمی تابد، اما از سوی دیگر نمودی از پایداری جریانی پویا و سازنده است که می خواهد به روشنگری و نوسازی اجتماعی بپردازد.
- شکنجه ی بدنی : این گونه شکنجه اشکال گونه گون دارد. یکی از معمول ترین شیوه های ددمنشانه ی مقامات
زندان در دوره ی سیاه، شلاق زدن زندانی برای اعتراف به اتهام، شکستن پایداری و زهر چشم گرفتن از او است. حدود صد نفر از زندانیان سیاسی و غیر سیاسی به اعتصاب غذا دست زده اند تا شرایط زندان را در جهت خواسته های خود دگرگون کنند. یکی از این خواسته ها، احضار مدعی العموم یا دادستان به زندان است تا از آنچه بر آن ها رفته مستقیماً با وی سخن گویند اما پاسخ سرهنگ “نیرومند” به این تقاضا تنها، شلاق است و بس :
” پاهای هشت نفر از زندانیان را در باغ خارج از زندان در حضور رئیس زندان و رئیس تفتیش . . . توی فلک گذاردند و به هریک در حدود ۳۰۰ تازیانه زدند . . . گفته شد که به هریک از این آژان ها در مقابل خدماتی که انجام داده بودند، پنج تومان دادند. در حینی که زندانیان شلاق می خوردند، رئیس زندان نعره می کشید و می گفت : این مدعی العموم است. این همان مدعی العمومی است که شما می خواهید. موقعی که دکتر ارانی را تازیانه می زدند، موسوی ـ زندانی سیاسی که در اثر ده سال اقامت در زندان به کلی پیر و شکسته شده بود ـ به رئیس زندان گفت : سرهنگ ! بس است. قباحت دارد. خجالت بکشید ” (علوی، ۱۳۵۷، ۱۱۱-۱۱۰).
گونه ی دیگر شکنجه، استفاده از دستبند قپانی است. “علوی” را به خاطر داشتن برخی نامه هایی مشکوک و مرموز ـ که چند تن از دانش آموزان ماجراجو و تن آسان به او نوشته و وی را به خاطر ندادن نمره ی امتحانی به مرگ تهدید کرده بودند ـ به دفتر اداره ی سیاسی احضار کرده برای اعتراف به داشتن ارتباطات مشکوک با عناصر اخلالگر خارجی دستبند قپانی می زنند:
” ا. ی. کهنه ای به دور مچ من بست و دو مچ مرا در حالی که دست چپ از بالای کتف چپ و دست راست از پهلوی راست روی کمر قرار داشت، در دو حلقه ی فولادین دستبند قرار داد و زنجیر ارتباط مابین این دو حلقه را به وسیله ی آلتی . . . به هم نزدیک کرد؛ به طوری که دو مچ دست به هم رسیده بودند و در نتیجه تمام قفسه ی سینه پیش آمده بود. من ابتدا دردی احساس نکردم ولی چند دقیقه ای نگذشته، خواب رفتگی در کتف ها و بازوها و دست ها و انگشتان خود احساس کردم. درد شدیدی تمام تنه را گرفته بود. نمی توانستم آرام بنشینم. بلند می شدم؛ روی صندلی می نشستم. به زمین می افتادم؛ روی زمین می غلتیدم؛ خود را به صندلی و میز می زدم؛ فریاد می کردم؛ ناسزا می گفتم؛ برمی خاستم؛ می نشستم تا بالاخره احساس کردم که دیگر نفسم قطع می شود و هر آن، درد شدیدتر می شد. چقدر می شود طاقت آورد، معلوم نیست. دکتر بهرامی به من گفت که او را یک شب سه مرتبه دستبند زدند . به عقیده ی او بیش از نیم ساعت نمی توان تحمل کرد. سرِ ناهار همه به من توصیه می کردند که زودتر بگویم و راحت بشوم . . .
” ا. ی. ” دو بار مشت روی شانه های من زد. در اثر این تشنج، گویی هزاران سوزن یک مرتبه به تن من فرو کردند. یک بار “ج. ر. “
وارد اتاق شد و با کمال عصبانیت چند سیلی به سر و صورت من زد . . . . دستم را بازکرد. طبیعتاً انسان میل دارد دست های خود را به حالت معمولی درآورد ولی گویا این حرکت ممکن است خطرناک باشد، زیرا آهسته دست های مرا به جلو آورد ولی هنگامی که من بعد با دو دست لبه ی میز را گرفتم، چندشم شد، زیرا هیچ احساس نکردم؛ گویی که عضلات به کلی مرده و از کار افتاده بود. تا یک هفته بعد وقتی که به کناره های بند اول شست خود . . . سوزن می زدم، هیچ گونه احساسی به من دست نمی داد ” (همان، ۲۹ـ ۲۸).
شکل دیگر این شکنجه ، کتک کاری زندانی است. یکی از زندانیان، نامه ای به همسر خود نوشته از وضع خویش برایش سخن می گوید و نامه را به وسیله ی آژانی به خارج از زندان می فرستد اما آژان مراتب را بی درنگ به مدیر زندان اطلاع می دهد. مدیر زندان :
” او را به فحش و کتک و مشت و بالاخره به تخته شلاق بست و می خواست بداند که به چه وسیله وی به خانواده ی خود خبر داده است که در نتیجه برای او پولی فرستاده اند؟ وقتی او را کتک می زدند، مدیر زندان ـ که مثل سگ هار عوعو می کرد و نعره می کشید ـ می گفت: خیال می کنید اینجا اداره ی سیاسی است که با شما با نزاکت رفتار کنند؟ اینجا حکومت من است. شما جرأت می کنید با حکومت من مخالفت کنید؟ ببندیدش به شلاق! آن قدر می زنمت تا بمیری ” (همان ۳۸) .
در رمان موریانه ـ که اعترافات و خاطرات یک مقام بلند پایه ی “ساواک” است ـ از شکنجه هایی سخن می رود که خــود شاهد آن بوده و در مورد برخی از چریک های مخالف ستم شاهی در “ساواک” اعمال می شده است :
” برادر دختر شکنجه شده، پانزده روز هر گونه زجری را تحمل کرد. در اثر ضربه های مشت و لگد، جدارهای کلیه اش پاره شد و از ادرارش خون می آمد. قلبش تاب نیاورد و درگذشت “ (علوی، ۱۳۶۸، ۹۸) .
- شکنجه های روانی : چند و چون این شکنجه ها از ساده ترین تا پیچیده ترین آنها متفاوت است. یکی از رایج
ترین و گسترده ترین آنها توهین به زندانی سیاسی است. اهانت در هر شکل و پوشش، در نهایت جزکوچک انگاری زندانی و بزرگ نمایی مقامات زندان، هدفی ندارد. “علوی” در پنجاه و سه نفر بر نقش برجسته ی اهانت و خرد کردن شخصیت زندانی آن هم از جانب حقیرترین موجودات ناشسته روی زندان، آژان ها، تأکید دارد :
” اداره ی زندان خوب به این حقیقت پی برده بود و می دانست که فقط از این راه می توان دلیرترین مردان رویین تن را نیز از پای درآورد. آژان ها مخصوصاً برای توهین به زندانی سیاسی تربیت می شدند. چه کسانی در دوره ی سیاه آژان می شدند؟ آن هایی که در زندگانی معمولی هیچ کار دیگری ازشان برنمی آمد . . . این ها مردمانی توسری خورده ای بودند و فشار زندگانی روز به روز آن ها را توسری خورتر می کرد. از این جهت نادانسته انتقامی در دل آن ها از اجتماعی که بدین روزشان انداخته بود، ایجاد شده بود و چون قدرت نداشتند که از اجتماع انتقام بکشند، دق دل خود را سر کسانی که اوضاع و احوال دوری سیاه زیر دست آنها کرده بود، درمی آوردند. توهین از همان ساعت اول ـ که انسان وارد زندان موقت می شد ـ آغاز می گردید . . . حتی گاهی بدن لخت انسان را لمس می کنند. اجرای این دستورات . . . چندان زننده نیست؛ طرز اجرای آن ـ که گویی خدایی امر به قربانی گوسفندی می دهد ـ زننده است ” (علوی، ۱۳۵۷، ۱۹ـ ۱۸) .
گونه ی دیگر تحقیر زندانی سیاسی، تراشیدن موی سر، صورت و ریش و سبیل و حتی ابروی زندانی است. “علوی” در مورد این گونه شکنجه ی روانی می نویسد:
” مقصود از این نظافت ـ که بنا بر امر مأمورینی که ماه به ماه رنگ حمام را نمی دیدند و به دست سلمانی ای که از سر و صورتش کثافت تراوش می کرد [ می بارید ] انجام می گرفت ـ هیچ چیز جز توهین به زندانی سیاسی نبود ” (همان، ۳۷) .
نوع دیگر شکنجه ی روانی و ذهنی، تهدید و ارعاب زندانی سیاسی و الزام وی به اعتراف به اتهام واقعی یا ادعایی با وعده یا وعید است. “حسین فرزانه” در کتاب پرونده ی پنجاه و سه نفر با تأمل در متن بازجویی های این گروه به این دقیقه پی برده که بسیاری از اعترافات، از رهگذر فشار روانی از متهمان گرفته شده است :
” مثلا ً بزرگ ترین و محکم ترین دلیلی که علیه این گونه متهمان آمده ” بیانات دیگران ” در باره ی متهم و یا اقرارهای بعد از انکاری بوده است که غالباً در اثر تهدید یا وعده و وعید و یا شکنجه و یا در فضای ترس و وحشت و یا فریب صورت گرفته و در بسیاری موارد حتی از متن همان بازجویی ها نیز می توان این مطلب را تشخیص داد؛ برای نمونه دست خط بزرگ علوی در اولین بازجویی ـ که بیش از نصف صفحه هم نیست ـ با خط معمولی او در بازجویی های بعدی، تفاوت محسوس دارد و از قراری که خود او در کتاب یادآوری کرده، متن بازجویی اولی پس از یک دستبند قپانی نوشته شده و طبعاً ارزش قضایی ندارد. جالب اینجا است که در جلسه ی بعدی بازجویی ـ که یازده روز پس از آن صورت گرفته ـ علوی جواب خود را با این جمله شروع می کند که “ در راپرت فوق مقصود من استنکاف نبوده بلکه چون زیاد پریشان بودم، می خواستم مختصر شرح بدهم ” (فرزانه، ۱۳۷۲، ۹۷) .
“علوی” در رمان موریانه به برخی دیگر از گونه های فشار روانی در روزگار ستم شاهی دوم اشاراتی دارد. یک مقام امنیتی تعریف می کند که وقتی دو برادر یک چریک دختر را گرفته اند از آن دو، طعمه ای برای شکنجه ی روحی یک دیگر سود می جویند:
” موقعی که برادر بزرگ تر را بازجویی می کردند و شکنجه می دادند، فریادها و دشنام ها و ناله های او را در ضبط صوت نگه داشتند و آن را برای برادر کوچکتر هنگام بازجویی به صدا درآوردند و وانمود کردند که در همین لحظه داریم برادرت را زجر می دهیم. تو اگر اسرار را بگویی، او را نجات می دهی. برادر کوچک تر در نتیجه این ستمگری ها اختلال حواس پیداکرد . . . شکنجه ها تنها از این قبیل نبود؛ به قول اعلی حضرت همایونی، سازمان وسائل فشار روحی در اختیار داشت مؤثرتر از شکنجه های قرون وسطایی. به دختر شکنجه دیده، لگن های خونی را نشان می دادند که برادرش پس از بیماری، قی کرده بود. به برادری گفته بودند: اگر اقرار نکنی و اسم و رسم یارانت را نگویی، خواهرت را لخت پیش تو می آوریم تا سر غیرت بیایی. یکی دیگر از وسائل روحی، نمایش اعدام ساختگی بود. صبح زود به قصد تیر باران کردن، زندانی را با چشم های بسته به درختی می بستند و جوخه ی اعدام، تشریفات را به جا می آوردند. حکم اعدام خوانده می شد. چند ثانیه پیش از شلیک تیر، کسی خود را می رساند و فریاد می کرد: دستور آمده اعدام به تأخیر بیفتد ” (علوی، ۱۲۶۸، ۹۹-۹۲) .
“علوی” در موریانه نیز از زبان یک ساواکی از ترفندهایی می گوید که شکنجه گران ساواک جهنمی به چریک های نستوهی می گویند که شیوه ی رندان بلاکش گزیده اند و بر دل شکنجه گران خود داغ حسرت می نهند:
” این دختر را در حضور چند مرد، دمرو روی زمین خواباندند. لخت و عور بود . . . با انبر گوشتهای تنش را نیشگان می گرفتند و او تن به استنطاق نمی داد. من خودم چند بار در اتاقی تنها . . . با زبان خوش به او نصیحت کردم: چرا به خود آن قدر زجر می دهی؟ چرا به خود رحم نمی کنی؟ چرا فریب آدم های نادان را می خوری؟ به فکر پدر و مادرت باش. آن ها درد می کشند. زندگیشان تباه شده است. یک برادرت را به کشتن دادی. برادر کوچکترت را هم گرفته اند. یک کلمه بنویس که دوستانت چه کسانی هستند و مرخص می شوی. به تو پول می دهند. می توانی به تحصیل ادامه دهی؛ هرجا که می خواهی، سفر کنی. آن قدر خلق، خلق نزن. این ها چه کسانی هستند؟ مگر من خلق نیستم؟ من دلم می سوزد. من هم با خیلی چیزها مخالفم. اعلی حضرت . . . اما وی [ چریک ] ناگهان مثل شکار تیر خورده می پرید می خواست با من گلاویز شود. بد می گفت و فحش می داد و بعد آرام می شد و آواز می خواند :
بـــرو این دام بر مـــــرغ دگـــــر نه که عنقا را بلند است آشیانه (همان، ۹۶)
با این همه، شاید دردناک ترین و مؤثرترین گونه ی شکنجه ی روحی، به میان کشیدن پای اعضای خانواده به ویژه همسر، پدر و مادر، رذیلانه ترین گونه ی چاره گری ضد مردمی است. همین شکنجه و تهدید، باعث طلاق و جدایی همسر “علوی”، “گیتا” برای همه ی عمر شد و تأثیر آن بر ذهنیت و روان نویسنده اندک نبود. خود می گوید :
” این سه نفر جلاد به من فشار می آوردند که اگر نگویی؛ اگر همه ی حقایق را نگویی، ما زنت را هم می آوریم اینجا و یک عمر باید در زندان بماند. این بدبختی که گرفتار زن من شده بود و این اشک هایی که می ریخت، این ها را برمی انگیخت که من را تهدید کنند. گفتم که یک پایور می خواست من را بچزاند پس از گفتگو با آن پاسبان ولی من جرأت نکردم و دلم نمی آمد که به زنم بگویم که به زندان نیاید. بعدها وقتی از زندان آزاد شدم و چند بار او را دیدم که شنیدم روزی پس از بازگشت او از زندان، افسری او را . . . فریب داده و سوار اتومبیلش کرده و پیش یکی از برادران شاه [ شاهپور علی رضا ] برده. این برادر شاه می خواسته به او تعرض کند . . . آن طور که او برای من گفت با هزار حیله و وعده خودش را آن روز نجات داده و به خانه رفته و برای پدرش آنچه [ را ] اتفاق افتاده نقل کرد . . . مختاری [ رئیس کل شهربانی ] به او [ گیتا ] اطمینان می دهد که دیگر کسی مزاحم شما نخواهد شد. اما به او پیشنهاد می کند که با شهربانی همکاری کند . . . این گرفتاری ـ که برای زن من فراهم شده بود ـ به اندازه ای از ایران بیزار می شود که همان وقت تصمیم می گیرد که از این مملکت بگریزد. من را به هفت سال محکوم کرده بودند و ما هر دو پذیرفتیم که از هم جدا شویم. عموی من، پرتو علوی واسطه شد و این امر طلاق را انجام داد ” (احمدی، ۱۳۷۷، ۲۰۳ـ۲۰۲).
شیوه ی رذیلانه ی دیگر، ایجاد نفاق و دو دستگی میان زندانیان و برانگیختن دسته ای بر ضد گروه دیگر است. ” در پنجاه و سه نفر می نویسد :
” زندان نه فقط دسته های مختلف زندانیان سیاسی را علیه یک دیگر تحریک می کرد، مثلا ً دسته ی پنجاه و سه نفر را از زندانیان سیاسی قدیم تر می ترساند و بختیاری ها را به ضد زندانیان سیاسی برمی انگیخت و دسته ی افسران را فریب می داد که ” اعلی حضرت همایونی نسبت به شما بدبین نیست ولی امان از دسته ی کمونیست ها ! ” بلکه در عین حال سعی می کرد ما بین افراد دسته ی پنجاه و سه نفر نیز نفاق تولید کند. وقتی ” ا. س ” به آژانی که به او توهین کرده بود سیلی نواخت، رئیس زندان دستور داد که او را به کریدور ۲ زندان قصر تبعید کنند. خانواده ی “ا. س. ” در تکاپو شدند؛ رئیس زندان به مادر وی گفته بود: ” تقصیر من چیست؟ خود رفقایش ا. س را لو داده اند و از جمله اسم مرا برده بود. مأموران زندان به مادر دکتر ارانی گفته بودند که همه ی پنجاه و سه نفر به خون دکتر تشنه هستند و از این جهت ما او را در زندان موقت نگاه داشته ایم و به زندان قصر انتقال نخواهیم داد ” (۴۸ـ۴۷) .
گونه ی دیگر شکنجه ی روانی، انداختن زندانیان سیاسی به زندان غیر سیاسی ها، اوباش و مجرمان بی فرهنگ و خطرناک است. در پی توهین برخی از زندانیان به پلیس زندان، بعضی به حبس مجرد محکوم می شوند. به این برخورد زندانبانان نیز اعتراض می شود. در این میان پرخاشگری “خلیل ملکی” از دیگران بیش تر است. او در جواب گفته ی نایب “م. ی. ” که می پرسد: من اگر شما را به کریدور پنج بردم، دیگر حرفی ندارید؟ ” پاسخ می دهد: ” چطور حرفی نخواهم داشت؟ من البته تا موقعی که مرا مرخص نکردید، حرف خواهم داشت. ” در پی دیگر تهدیدهای “ملکی” ، زندانبانان وی را به کریدور پنج ـ که مخصوص دزدان بوده ـ می برند. “علوی” می نویسد:
” در کریدور پنج، جمعیت به حدی زیاد است که گاه بوی تعفن آن تمام فلکه را می گیرد. هنگامی که زندانیان این کریدور از حیاط دایره ای شکل موقت به حیاط بزرگ تر کریدور شش برای گردش می رفتند، بوی گندی که از این زندانیان بیچاره بلند می شد، به حدی زیاد بود که ما اغلب مجبور بودیم بینی خود را بگیریم. دزدها و جیب برها وقتی آدم تمیزی را در میان خود دیدند، ابتدا تعجب کردند. بعضی خیال کردند که مأمور آگاهی آمده است تا از احوال آن ها اطلاعاتی به دست آورد. بعضی از وضعیت خود پیش “ملکی” شکایت کردند. دیدار این نکبت و بدبختی، “ملکی” را به حدی متأثر کرد که او مجبور شد با آن ها صحبت کند و به آنها چنین گفت: ” زندان حق شما را می دزدد. شما نباید در جایی به این کثیفی زندگی کنید. برای شما دولت لباس داده است. لباس شما را مأمورین زندان دزدیده اند. بیچاره ها ! ببینید شما چقدر تنزل کرده اید که وقتی می خواهند مرا تنبیه و مجازات کنند، پیش شما می فرستند ” (۶۵).
گونه ی دیگر شکنجه ی روحی زندانیان، عصبی ساختن آن ها است. برای این منظور نه تنها ضرب و شتم زندانیان معترض پیش روی آنان انجام و به آنان توهین می شد، بلکه مأموران دستور اکید داشتند که با آشفته تر کردن خاطر زندانیان سیاسی، به اعلی حضرت خدمت کنند. جمع کردن کتاب و گرفتن کاغذ و مداد و خودداری از دادن پول های ارسالی به زندانیان و دادن مهر به جای آن از این گونه تمهیدات بوده است. “علوی” در ورق پاره های زندان به مناسبت شایعه ی عفو عمومی زندانیان نوشته است:
” مأمورین زندان دستور داشتند که هر روز و هر ساعت ما را تحریک کنند و در حال عصبانیت نگاه دارند. در روزهای اسفند و فروردین [ ۱۳۱۷] مکرر زندانیان سیاسی اعتصاب گرسنگی ده روزه و سیزده روزه کردند و جواب تمام نارضایتی ها را زندان با شلاق می داد . . . از آن روز به بعد دیگر تفتیش هاـ که بهترین وسیله برای عصبانی کردن زندانی بودند ـ هر چهار هفته یک مرتبه و گاهی هم هر دو هفته یک مرتبه، تکرار می شد. سختگیر ترین و بی شرم ترین سرپاسبان ها مأمور کریدورهای سیاسی بودند و به آن ها هر روز تزریق [ تلقین ] می شد که زندانیان سیاسی دشمن مال و جان و خانواده و زن و بچه ی فرد فرد شما هستند و باید وظیفه ی مقدس شما، آزار و اذیت آن ها باشد. همه روزه به آن ها گوشزد می شد که بزرگترین خدمتی که شما به اعلی حضرت همایونی می کنید، این است که حرکات و رفتار آن ها را تحت نظر گرفته و آنی آن ها را آسوده نگذارید ” (علوی، ۱۳۵۷، ۸۱-۸۰ ) .
زندان به ویژه برای آنان که به استحمام روزانه عادت کرده اند و به نظافت حساسند، البته مایه ی ضعف اعصاب است و خود شکنجه ای روحی است. “علوی” تعریف می کند که در چند روز نخستین بازداشت که ترک عادت کرده، بسیار پریشان خاطر بوده و از خودش نفرت می داشته است. او که تحصیل کرده ی اروپا بوده و از خانواده ای
متشخص برخاسته، لباس های آکنده از شپش را برنمی تابد :
” عادت داشتم که هر روز صبح شست و شو کنم. روز دوم و سوم خود را نشسته بودم. از این گذشته عرقی که در اثر تحمل شکنجه به بدن من نشسته بود، مرا کسل کرده بود. رغبت نمی کردم غذا بخورم. در مستراح لوله کشی کرده بودند. آب سرد و خنکی داشت. صابون نداشتم . . . شپس از سر و روی من بالا می رفت. روز بعد که لباس های کثیفم را به خانه فرستادم، به خیال این که تمام شپش های آن را کشتم، که در خانه ملتفت وضعیت ما نشوند، اما روز بعد برای من یک صابون طبی فرستادند. معلوم شد که آنها نیز متوجه شپش ها شده اند “ (۱۳۵۷، ۳۵ـ۳۳) .
* * *
عوامل زندان به ِصرف بهره جویی از شکنجه، با همه ی گوناگونی و کارآیی آن ها، قادر به پیشبرد مقاصد خود نیستند. مدیریت زندان از یک رشته ساز و کارها و شیوه هایی سود می جوید که هم به منزله ی تاکتیک و هم در حکم استراتژی است. این شیوه ها، راه را برای شکستن مقاومت و تضعیف حیات فعال زندانی سیاسی هموار می کند و به معدوم ساختن فیزیکی و ذهنی وی می انجامد. با توجه به آنچه از ادبیات زندان در اختیار ما است، به بررسی چند تاکتیک اصلی می توان پرداخت .
- بهره جویی از کار جاسوسان : زندانبانان عالم الغیب و الشهاده نیستند؛ با این همــه از تمام حرکات و سکنات زندانیان نیک آگاهاهند. بی گمان عوامل و عناصر ریز و درشت و پنهانکار زندان، روز و شب در کار تجسس هستند. بسیاری از اطلاعات زندانبانان ، حاصل جاسوسی کارگزاران بی مقدار زندان است و بسیاری از ضربه های جدی بدنی و روانی زندانیان نیز محصول ساده اندیشی، زودباوری، صداقت و بی تجربگی آنان است که گاه به بهای جان آنان تمام می شود. “علوی” برای جاسازی نوشته های ارزشمند خویش در بالش و ارسال آن ها به خانه، به جاسوسی نظافتچی و از خود بیگانه ی زندان اهمیت نمی دهد. ناگزیر به بن بستی گرفتار می آید که رهایی از آن آسان نیست:
” موقعی که نظافتچی وارد اتاق من شد، من همه ی اثاثیه ی خود را آماده کرده بودم؛ فقط بالش از یادم رفته بود. بالش را نیز از روی تخت خواب خود برداشتم و پهلوی اثاثیه ای که باید به منزل برود، گذاشتم. این عمل من مورد سوء ظن نظافتچی ـ که از جاسوس های مخصوص زندان بود ـ واقع شد. ”
از حسن تصادف، علوی اوراق خود را با رمزی خاص صفحه گذاری کرده و در نتیجه زندانبانان بی تجربه از آن چیزی نمی فهمند، اما عباراتی از آن ها سخت انتقادی است:
” معمولاً وقتی اوراقی از زندانیان به دست می آید که جنبه ی سیاسی داشت، اداره ی زندان مجبور بود پرونده ای ترتیب داده و پرونده را به اداره ی سیاسی بفرستد. به طور قطع این پرونده ـ که در آن نظریه ی یک نفر زندانی راجع به زندان نوشته شده بود ـ درست به درد اداره ی سیاسی می خورد. اداره ی سیاسی می توانست این پرونده را قدری با شاخ و برگ بزرگ کرده، به آن جنبه ی جاسوسی داده، چندین نفر را توقیف کرده و پول های کلانی به دست آورد ” (علوی، ۱۳۵۷، ۱۴۶ـ۱۴۴) .
اما آنچه علوی کوشیده به خانه ی خویش ارسال دارد، داستانی کوتاه به نام جارجویل است که بر محور شیوه های بیجان کردن زندانیان سیاسی است که گذرشان به “بهداری” زندان می افتد و از آن زنده بازنمی گردند. این داستان در دفتر زندان بایگانی شد و “علوی” بعدها هم نتوانست آن را بازنویسی کند و برای همیشه از میان رفت.
- بهره جویی از کار خائنان سیاسی : کارنامه ی ننگین جاسوسان ـ هرچه هم سیاه باشد ـ فردی است و جبران مافاتش آسان، اما در مورد خائنان سیاه نامه و سیه روی چه می توان کرد که دانسته هاشان در مورد رفقای گرفتار بسیار است و آسیبشان فراگیر و جبرانش محال؟ در تاریخ جنبش چپ و پیشرو ما زیان هیچ کس یا گروهی به اندازه ی خیانت این “همرهان سست عناصر” مایه ی شکست، نا امیدی و انفعال رهبری، اعضا و نستوهان مبارزان چپ، انقلابی و پیشرو نشده است. از “عبدالصمد کام بخش” آغاز کنیم که چون سیاه گوش فریادکنان به خدمت شیر می شتابد؛ باید و نباید نمی شناسد و اسرار مگو می گوید. “علوی” به یاد می آورد که روز پرونده خوانی، چگونه دکتر ارانی ـ که تصور می شد همگی را لو داده است ـ
” دستش را به پشتش زده بود . . . و سینه سپر کرده بود ” و سرفراز بازگشت و ” کـام بخش خیانت پیشه ” مثل یک سوسـک خودش را کوچک کرده بود و نشان نمی داد “ (احمدی، ۲۲۱) .
خیانت، انفعال و وابستگی سران حزب توده به نهاد پلیس سیاسی شوروی، پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نه تنها بزرگترین ضربه به نهضت ملی و اجتماعی ما بود، بلکه زمینه ای فراهم ساخت تا خادم از خائن بازشناخته شود. ما سپس از مقاومت های نخستین دکتر “محمد بهرامی” (دبیر کل حزب توده ی ایران) در زندان موقت و زندان قصر تهران خواهیم گفت اما از اشاره به خیانت او نیز ناگزیریم. آنچه برای “علوی” مهم تر است، توجه به علل مسخ و از خودبیگانگی او است:
” او از کسانی بود که پس از چند ماه زندان، آمد پشت رادیو و به طور مفتضحی تمام تقصیرها را به عهده ی خودش گرفت و [ به اعضای حزب ] توصیه کرد که هرچه دارید، بگویید و نفرت نامه بنویسید و مرخصتان می کنند. این نشان داد که این مرد آهنین در این دوره، از موم هم نرم تر شده بود؛ یعنی وقتی ایمانش را در بیست سال بعد از دست داده بود، دیگر تحمل هیچ گونه زجر و مصیبتی و دردی را نداشت “ (احمدی، ۲۱۲) .
مجسمه ی وقاحت دیگر، “باهری” و “دکتر باهری” پس از کودتا است که “افتخار” فعالیت در حزب شاه ساخته ی “رستاخیز ملی” یافت و در رمان روایت و نیز رمان موریانه از وی با نام “اهرامی” یاد می شود. “فرود” شخصیت اصلی رمان روایت در نـوروز ۱۳۳۶ در زندان زرهی است:
” روزی اهرامی را برای مصاحبه در رادیو بردند و هنگام بازگشت به او یک جلد کتاب “سیر کمونیسم” دادند که آن را همراه خود به زندان آورد. این روز را فرود، هرگز فراموش نمی کند. در نوار عیناً چنین می گوید: ” من ماجراجویی، خودستایی، تکبر، لجاجت و بدخویی بعضی از رهبران و اعضای حزب را به تجربه دیده بودم. ترس و ضعف و بی مایگی، ندانم کاری، بی حالی و دست و پا گم کردن از خصال انسانی است که ممکن است هرکس به تناسب روحیه ی فردی و اجتماعی خود در اوضاع و احوال خاصی گرفتار آن ها شود، اما پستی و بی حیایی و بی تفاوتی در برابر زشتی و پلیدی و فخر به نامردی، آن چیزی است که انسان را به درجه ی حیوانیت تنزل می دهد “(علوی، ۱۳۷۷، ۳۳۶) .
“علوی” یک بار دیگر در موریانه به این خودفروش سیاسی می پردازد. او که در این اثر داستانی با نام “آهاری” معروف است، از جمله ی نیروهای فعال امنیتی است که خود را به عنوان یک عضو حزبی معتقد معرفی کرده و در شیراز به عنوان دانشجو و حسابدار کمیته ی ایالتی فعالیت دارد. یک مقام امنیتی ـ که به حزب نفوذ کرده ـ او را از شیراز به تهران منتقل می کند. او در اینجا موجودی صندوق حزب را دزدیده به اروپا می گریزد :
” در پرونده [ های ساواک ] اشاره ای هست که پس از دستبرد، اجازه یافت به اروپا سفر کند. در روزنامه ای خواندم که آهاری به اقرار خودش، پول حزب را به این قصد ربوده که به اروپا برود و درس بخواند و دکترا بگیرد ” (۲۹) .
“علوی” در خاطرات خویش، یک بار دیگر به وی اشاره می کند :
” جریان باهری و بالا کشیدن او از صندوق کمک مالی حزب توده را که می دانید؛ سر و صدایش را آن روز درنیاوردند ” (احمدی، ۲۸۶).
موریانهرمان است نه واقعیت تاریخی و ما به دقت نمی دانیم آیا “باهری” ابتدا یک عضو صدیق حزبی بوده و سپس
به راه خطا و فرصت طلبی افتاده یا چنان که در رمان آمده، اصولاً یک جاسوس دوجانبه و نفوذی بوده است. باری آنچه در آن نمی توان تردید کرد، اختلاس وی از صندوق حزب و مسافرت به پاریس و گرفتن مدرک دکترا و سپس فعالیت در حزب “رستاخیز ملی” شاه ساخته است. ما سپس به مناسبت و به هنگام پرداختن به “ادبیات روشنفکری ـ سیاسی” دیگر بار به این مسأله بازخواهیم گشت و این دقیقه را در پیوند با ساختار سیاسی حزب، عضویت اعضا و رهبری آن مورد بررسی قرار خواهیم داد .
- بهره گیری از شایعه سازی و اغفال زندانیان : مقامات زندان، محبس را آرام و زندانیان را مطیع می خواهند.
پس اگر شایعه پراکنی بتواند گروهی را امیدوار و جمعی را پریشان خاطر سازد، عملاً کارگشا است. شایعه ی ازدواج ولیعهد ایران با “فوزیه” در سال ۱۳۱۷ موجی از بیم و امید در دل زندانیان سیاسی و عادی آفرید. این شایعات چنان با آب و تاب تعریف می شد و مستند و قطعی وانمود می شد که امر بر کهنه کاران سیاسی نیز مشتبه می شد. “عـلوی” در پنچاه و سه نفر در مورد انگیزه های شایعه پراکنی می نویسد:
” عفو عمومی، بهترین وسیله در دست زندانبانان برای آرام نگه داشتن زندانیان بود. اغلب زندانیان قدیمی چه سیاسی و یا غیر سیاسی . . . اشخاصی بودند که بدون هیچ گونه محکومیت قانونی، روزگار شومی را به سر می بردند . . . البته آرام نگه داشتن آنها در زندان بسیار مشکل بود و اولیای زندان مجبور بودند که به وعد و عید آنها را آرام کنند. روحیه ی زندانی مانند روحیه ی اطفال است. با یک کلمه ی دروغ می شد ماه ها آنها را فریب داد و بزرگترین حربه ی زندان بر ضد این زندانیان بلاتکلیف قدیمی، داستان عفو بود ” (۱۹۷) .
علوی تأثیر این ترفند را بر زندانیان غیر سیاسی مانند کردها و لرها بیش از دیگر زندانیان می داند. به باور وی در تابستان ـ که زندانیان به علت گرما در حیاط می خوابند ـ بیش از دیگر فصول است. شایعه ی عفو عمومی، هیچ گاه تازگی ندارد و به مناسبت های گوناگون، شایعه پراکنی، تجدید می شود :
” موقعی که تیمورتاش گرفتار شد، زندانبانان شهرت دادند که این وزیر، مخالف عفو محبوسین قدیمی بوده و حالا که او از کار افتاده، دیگر کارها رو به راه خواهد شد. یک بار ده سال حکومت رضا شاه را وسیله قرار دادند؛ بار دیگر مسافرت ولیعهد به فرنگستان دلیل امکان عفو عمومی شد، دفعه ی دیگر مراجعت ولیعهد را وسیله قرار دادند ” (علوی، ۱۳۵۷، ۱۹۸ـ ۱۹۷) .
با این همه، حق با دکتر “ب” است که در داستان عفو عمومی در مجموعه ی ورق پاره های زندان به زندانیان سیاسی می گوید :
” من نمی فهمم؛ شما چقدر احمق هستید؟ چطور می توانید از یک چنین حکومتی عفو عمومی توقع داشته باشید؟ مگر زمامداران را نمی شناسید؟ بیچاره ها ! برای این که کتاب خوانده اید، به پنج سال و ده سال حبس محکوم شده اید و حالا به حرف رئیس نظمیه و این و آن اطمینان پیدا کرده اید؟ ” (۶۱ـ۶۰)
پیش بینی دکتر درست بود. هیچ زندانی سیاسی آزاد نشد اما در میان دزدان، قاتلان، رشوه خواران و دیگر مجرمین، دو تن از کسانی که مورد عفو قرار گرفتند، یکی مأمور تأمینات بود که :
” پای متهمی را برای این که از او اقرار بگیرد، در بخاری گذاشته و سوزانده بود و دیگری زن آبستنی را شبانه به اداره ی تأمینات آورده و در اثر زجر و شکنجه تا صبح کشته بود ” (علوی، ۱۳۵۷، ۲۰۱) .
- بهره گیری از ایجاد جوّ وحشت و ارعاب : یکی از شگردهای زندانبانان برای ایجاد فضای وحشت، سر به نیست کردن زندانیانی است که به تشخیص شهربانی کل کشور خطرناک به نظر رسیده اند. با این همه، اصراری هست که این قتل های مرموز و مشکوک، طبیعی و عادی تلقی شوند. “علوی” از یک زندانی به نام “امیرانی” یاد می کند که یک بار پنهانی به باغ “رضاشاه” در یکی از شهرهای مازندران رفته تا شخصاً عریضه ای به دست او دهد. او بی درنگ دستگیر و به زندان موقت منتقل می شود. دو تن از پزشکان بیمارستان زندان می بینند که :
” چگونه امیرانی پس از آن که فاصله ای به طول سی ـ چهل قدم را از اتاق بزرگ مریض خانه تا نزدیکی شیر آب طی کرده در حالی که یک دستش به طرف شیر دراز بوده و دست دیگرش را روی سینه قرار داده، خشکش زده بوده است . . . همان روز صاحب منصب کشیک چنین اظهار داشته بود: چیز غریبی است. یک نفر زندانی ـ که حکم مرخصی او دیشب آمده و قرار بود همین امروز صبح مرخص شود ـ دیشب فوت کرد “ (علوی، ۱۳۵۷، ۵۹).
پس از مرگ ناگهانی و مرموز امیرانی به دست ُدژخیم بهداری زندان “پزشک احمدی” معروف، دیگر هیچ کس جرأت نمی کند برای مداوا به بهداری زندان رجوع کند. یکی از زندانیان به نام ابونصر عضد به “علوی” در زندان موقت رهنمود می دهد:
” اگر در شب، این آدم [ پزشک احمدی ] بالای سر تو آمد، تو فقط داد و فریاد کن که ما هم داد و بیداد بکنیم و جلوش را بگیریم و این تنها کاری است که از ما برمی آید ” (احمدی، ۲۱۷) .
- بهره گیری از قوه ی قضائیه : شاید نیرومندترین ابزار برای پیشبرد مقاصد شوم قوه ی اجرائیه در دوره ی سیاه استبداد، پیروی بی چون و چرای قوه ی قضائیه از احکام قوه ی مجریه و ارگان سرکوب دولتی است. “رضا شاه” ـ که به همه اطرافیان خود بدگمان بود – به اهرم هایی نیاز داشت که گوش به فرمان ، نیات او را اجراکنند. ناگزیر می بایست قوای مقننه، مجریه و قضائیه را به تابعی از اهداف شوم و خودکامانه ی خویش تبدیل کند. “علوی” در پنجاه و سه نفر خود در بخش “مقدمه ی محاکمه” ی پنجاه و سه نفر، با آوردن صحنه ای نمادین از چیرگی قوه ی مجریه و شهربانی بر قوه ی قضائیه و از بی اعتباری اصل تفکیک قوای سه گانه در کشور یادکرده است :
” در اتاقی که در آن ما می بایستی وکلای مدافع خود را “انتخاب” کنیم، پهلوی رئیس استیناف ( ع. ل ) و مدعی العموم ( ع. د ) دو نفر سرهنگ نشسته بودند. یکی از آن ها رئیس زندان بود. جثه ی نحیف مدعی العموم و قیافه ی مردنی رئیس استیناف در مقابل تنه های گنده ی دو سرهنگ نظمیه، انسان را به یاد تصویرهایی می انداخت که در کتب درسی فرنگی دیده می شود؛ گویی دو سرهنگ با لباس زرق و برقدار و پاگونهای درخشانشان، دو مأمور عدلیه را کاملاً مجذوب کرده بودند؛ مانند مارهایی که با چشمان گیرنده شان، کبوترها را گیج و مست می کنند. رئیس استیناف به حدی مرعوب شده بود که اصلاً از ترس این که رئیس شهربانی با او چپ بیفتد، حتی اجازه ی صحبت هم به ما نمی داد ” (علوی، ۱۳۵۷، ۱۵۰ـ۱۴۹) .
** *
“میشل فوکو” ۴ در اثر معروف خود با عنوان تأدیب و کیفر: پیدایش زندان ۵ برای تبیین برداشت جدید خود از شیوه های اِعمال قدرت و به تسلیم کشاندن متخلّف، به ذکر و توضیح مثالی می پردازد که “جِرِمی بنتام” ۶ از زندان های قرن نوزدهم ترسیم می کند که در آن ها یک برج مراقبت مرکزی، پیوسته تمامی حرکات و سکنات زندانیان را زیر کنترل دقیق خود دارد تا زندانیان هر لحظه به خود تلقین کنند که برج مراقبت، “درونی” و “ذهنی” آنان شده است و سپس می افزاید:
” بنتام چنین رفورمی را در ساخت زندان، الگویی از جامعه ی نو می داند. برای ابقای چنین نظمی در جامعه ی دموکراتیک و سرمایه داری، توده ی مردم به این باور نیاز دارند که هرکسی در هر لحظه باید مورد نظارت قرار داشته باشد. در چنین ساختاری می توان اطمینان حاصل کرد که مردم به زودی برج مراقبت همگانی را درونی و ذاتی خود می کنند و خود، پلیس خود خواهند شد و به قول “فوکو” :
” اکنون زندانی تابع محیط دیدِ خودش می شود و فرض را بر این می گذارد که باید مطیع محدودیت های برج مراقبت باشد و خود به خود آن محدودیت ها و تضییقات را نمایشی و برج کنترل را درونی خود سازد و به طور همزمان، دو نقش مختلف را ایفا کند؛ یعنی او خود هم به قانون و هم به برج مراقبت خود تبدیل شود ” (فلوگا، ۲۰۱۷) .
تجربه ی سیاسی “پنجاه سه نفر” در زندان های مخوف “رضا شاه” نشان می دهد که کوشش مقامات زندان برای شکست مقاومت زندانیان و تبدیل “زندان قصر” به “زندان اندیشه” ی آنان به شکست انجامیده است. هرچه در جبهه مردم ستیزان رفتارها ابلهانه، انفعالی، خودکامانه، بیدادگرانه و خودخواهانه است، در صفوف پنجاه و سه نفر، کردارها فعالانه، استبداد ستیزانه، مردمدارانه، دادگرانه و ایثارگرانه است. به خاطر برجسته نمایی بیش تر، می کوشیم این تفاوت ها را در برابر یک دیگر نهیم .
- حُمق ذاتی آنان و هشیاری انقلابی اینان : مأموران تأمینات برای تجسس خانه ی “علوی” همراه وی آمده اند. طبعاً مأموران باید بکوشند تا آنجا که ممکن است برای نشان دادن اهمیت کار و خوش خدمتی به رؤسای خود، در تفتیش مدارک و اسناد جرم سیاسی بازداشتی، از تمام تجربه ی شغلی و حرفه ای خود بهره جویند، اما خدای را سپاس که خداوند دشمنان مردم را گول آفریده است! هرچه در این سوی، از جهل مرکبشان نشان دارد، در سوی فرزانگان بر هشیاری انقلابیشان دلیل می کند. دقت کنیم :
” هنگامی که آن ها مشغول جستجوی اوراق مظنون بودند، من از فرصت استفاده کردم و یک رساله خطی، ترجمه ی مانیفست و چند بیانیه ی دیگر را ـ که به مناسبت اول ماه مه منتشر شده بود ـ جزو کاغذهای غیر مظنون ـ که کنار گذاشته بودند ـ انداختم. باید بگویم این اولین بار بود که من در زندگانی موفق شدم در حضور پلیس، از عهده ی کار مشکلی برآیم . . . و تأثیر آن این بود که از فشاری که بر من در اداره ی سیاسی وارد می آوردند، به حد زیادی کاست . در یکی از ملافه ها ی بزرگ، کاغذها و روزنامه هایی را که به نظر آنها مظنون می آمد، با خود همراه بردند. به فهم و عقل آن ها چه چیز مظنون بود، امری است علی حده؛ آن روز هنوز متوجه نشده بودند که کتاب هم ممکن است “مضر” باشد ولی در خانه های عده ی زیادی از پنجاه و سه نفر بینوایان ویکتور هوگو، اساس انواع داروین و کتب طبی ـ که جلد سرخ داشت ـ و حتی تاریخ روسیه ی تزاری نیز جزو کتب مضره محسوب شده بود ” (علوی، ۱۳۵۷، ۱۶) .
یکی از مضحکه های رئیس زندان وقتی است که به رنگ تخم مرغ های رنگ شده ای که از مازندران برای “احسان طبری” فرستاده شده شک کرده، زندانی سیاسی را برای استنطاق احضار می کنند که چرا تخم مرغ ها چنین رنگی دارد؟ رئیس زندان که تصور می کرد به نکته ی مهمی پی برده، نتیجه ی تحقیقات ارزنده ی خود را برای رئیس اداره ی سیاسی می فرستد :
” تصور کنید مطلب چقدر بی نمک بود که جلاد کوتاه قد اداره ی سیاسی نیز به ریش رئیس زندان خندید ” (همان ۴۳ ـ۴۲) .
اینک گولی این رئیس زندان را با هشیاری و تیزبینی دکتر “ارانی” می سنجیم تا آن گولی را نمودی از گولی نیروهای اهریمنی و فراست دکتر “ارانی” را جلوه ای از نیروهای اهورایی ارزیابی کنیم. طبق قرار قبلی، دکتر “ارانی” می خواهد پیامی به یکی از زندانیان سیاسی برساند و به او رهنمود بدهد. پیام ـ که روی قطعه کاغذی زیر کوزه ی آب گذاشته شده ـ کشف می شود و دکتر “ارانی” را به خاطر آن مدت ها شکنجه می دهند و می گویند حتی از سلول انفرادی خود به تحریک زندانیان پرداخته است:
” موقعی که استوار “م” این پاره کاغذ را به دکتر نشان داد و از او پرسید که آیا این خط شما است؟ دکتر در جواب گفت: بله ، ولی اینجا
اشتباه شده است؛ مدادتان را بدهید. ” مداد را از دست نایب گرفت و جمله ی “پلیس، هار شده ” را به صورت ” ملبوس ها رد شده ” تغییر داد. نایب هم از این قضیه دم نزد چون نمی توانست اقرار کند که به دکتر مداد خود را داده است “ (همان،۵۳) .
چون دکتر “ارانی” حق نداشت با دیگر زندانیان سیاسی حرف بزند، گاه پیام ها و رهنمودهای خود را به صورت آواز به زبان های فرانسه و آلمانی به دیگران می رساند و پاسبان ها هم چیزی نمی فهمیدند، یا تا می آمدند بفهمند و تذکر دهند، او کار خطیر خود کرده بود. او حتی آژانی را تطمیع کرده بود تا پیام وی را به “علوی” برساند:
” علوی شما هستید؟ دکتر ارانی گفته است خودتان را نبازید. هر سؤالی که می کنند، جواب نفی بدهید ” (همان،۵۰) .
پیدا است که در برابر عنصر آگاهی، جاهل خود وسیله ی ابلاغ آگاهی می شود. آیا پنجاه و سه نفر قربانی آگاهی خویش نیستند؟ تشبیه تمثیلی که یکی از درجه داران جزء و سختگیر زندان به یکی از زندانیان سیاسی گفته، دست کم نشان می دهد که گروه پنجاه و سه نفر به دلیل عنصر آگاهی تا چه اندازه می توانند برای نظام ستم شاهی خطرناک باشند:
” خیمه شب بازی رفته اید؟ عروسک ها می آیند؛ می رقصند و می روند. بچه ها تماشا می کنند و خوششان می آید، زیرا آن ها نمی بینند که در پشت پرده، کسی نشسته و این عروسک ها را به بازی می گیرد. تارهای سیاهی از نوک انگشتان مرد پشت پرده، به این عروسک ها وصل است و با حرکت انگشت ها، این عروسک ها حرکت می کنند و تماشاچیان را مشغول می کنند و می خندانند. کمتر اشخاصی هستند که این تارها را ببینند؛ هرکسی این تارهایی را ـ که مدیر زندان و مأمورین اداره ی سیاسی و قضات و وکلا و وزرا و رضا شاه را می رقصاند ـ دید، می افتد توی زندان. جایش همین کریدور است ” (همان،۴۰).
- از آیه های یأس تا سوره های امید: در نخستین روزهای زندان، معمولا ً زندانبانان برای گرفتن شور زندگی
و امید زندانی از یک سو و و غلبه ی شور مرگ، ناامیدی، انفعال و تسلیم بر زندانی سیاسی می کوشند به بیکاری اش محکوم کنند. “علوی” نوشته است :
” زجر و شکنجه ای که به زندانیان در نتیجه ی بیکاری دست می دهد، برای کسانی که در زندان دوره ی سیاه به سر نبرده اند، غیر قابل تصور است. در زندگانی عادی بیکاری لذت [بخش] است و از همین جهت است که اشخاص نمی توانند درست تصور کنند که چه عذاب الیمی به ما زندانیان سیاسی مخصوصاً در دوره ی اول زندان دست داده است ! “ (۴۱)
اما عنصر آگاهی، گروه پنجاه و سه نفر را به خلاقیت فکری می کشاند و زندان را به دانشکده ای برای ارتقای مهارت ها و توانایی های زندانیان تبدیل می کند. آنچه این گروه در مدت چهار ساله آموختند، از همه ی آموزه هایشان در تمامی عمرشان بیشتر بوده است. آنان نه تنها بر میزان دانش های نظری خود افزودند، بلکه تجاربی کسب کردند که امکان نداشت در جایی دیگر فراگیرند.
“علوی” زبان های انگلیسی و روسی را در زندان و به یاری کسانی آموخته که یا این زبان ها را می دانسته اند و یا خود به کمک کتاب لغت آن را فراگرفته است. او در ورق پاره های زندان تعریف می کند با گیر آوردن دیوان “حافظ” توانسته پانزده غزل از دیوان را حفظ کند و گاه گاه در آثار خود از آن ها شاهد می آورد. گاه می گوید برخی کتب علمی و فرهنگ لغت را ـ که به لطایف الحیل به زندان وارد کرده اند ـ تکه تکه کرده میان چند تن بخش کرده اند و هرکس پس از یادگیری، آن را به دیگری می داده و بخشی دیگر را از آنان که خوانده اند می گرفته اند. برای وقت گذرانی قرار می شود :
” شب ها هرکه هرچه بلد است برای دیگران تعریف کند. در میان ما دکتر و لیسانسیه زیاد است. ما طبیب درجه ی اول، حقوقدان، مهندس و همه نوع عالِم، جزو زندانیان سیاسی داریم. شب ها هریک از آن ها راجع به مطالبی از تخصص خودش بحث می کند. چه بکنیم، آن ها کتاب به ما نمی دهند و بدین طریق می خواهند با زور و شلاق علیه علم و تمدن مبارزه کنند. ما هم در پنهان، کتاب قاچاق می کنیم و یا این که بدین طریق به هم چیز یاد می دهیم. اغلب مباحثات به زبان ساده است؛ به طوری که آن هایی هم که دارای اطلاعات مکفی نیستند، بی بهره نمی مانند ” (علوی، ۱۳۵۷، ۴۰) .
در پنجاه و سه نفر ” یکی از گروه پنجاه و سه نفر، کفاشی به نام “شعبان رمضانی” است که تنها از آدرس او استفاده می شده و خود، کاره ای نبوده اما به هر حال دستگیر شده و به این گروه پیوسته است. حتی او نیز در زندان به سوادآموزی مشغول می شود : ” شعبان زمانی، کارگر بیسوادی بود که با نطق ساده ی خود محکمه ی پنجاه و سه نفر را به لرزه درآورد ، چندین مرتبه نان خود را فروخته، کتاب اول تهیه کرده بود که سواد یاد بگیرد. چندین مرتبه مأمورین زندان، کتاب را ازش گرفتند. بالاخره پیش رئیس زندان رفت و از او پرسید: چه مانعی دارد که من در زندان سواد یاد بگیرم؟ به کجای دنیا برمی خورد؟ رئیس زندان در جوابش گفته بود: تو سواد نداری، زبانت به این درازی است؛ می خواهی سواد یاد بگیری که لیدر بشوی؟ برو لازم نیست سواد یاد بگیری. ولی به کوری چشم این رئیس زندان دوره ی سیاه، بالاخره شعبان زمانی نه فقط باسواد شد بلکه امروز می تواند به امثال رؤسای زندان درس بدهد که در مقابل علم و فضیلت هیچ زوری پا برجا نیست “ (۸۴) .
- از آیه های یأس تا سوره های امید: در نخستین روزهای زندان معمولاً حالت یأس بر زندانی چیره است، اما بتدریج با تطبیق و سازگاری خود با وضعیت موجود، بر توانایی روحی او افزوده می شود. گاه خشونت و رفتار ناامیدکننده ی زندانبانان به جای این که زندانی را بدبین و نسبت به آینده ی خویش مأیوس سازد، مایه ی امیدش می شود ؛ به آینده خوشبین و به توانایی روحی و ذهنی خود پشتگرم می گردد. پیدا است که این گونه امیدواری، در ایمان و اعتقاد به راه و آیین زندانی ریشه دارد. “بزرگ علوی” پس از تحمل چند روز پریشان اندیشی و شکنجه ی بدنی و روحی می نویسد :
” ما پس از چندین ماه، دیگر به روش زندان و این سیاست مزورانه عادت کرده بودیم و هر چه بر فشار آن ها افزوده می شد، واکنش ما و مقاومت ما نیز شدیدتر می شد. هرچه آن ها بیشتر فشار می آوردند، ما احساس می کردیم که ضعیف تر هستند و ما ایمان محکم تری پیدا می کردیم که این دستگاه، در حال زوال است و دیر یا زود از هم خواهد پاشید. هرچه آن ها بیشتر ما را عذاب می دادند، امید ما به مرخصی و ایمان ما به آزادی ملت ایران، رو به فزونی می رفت و بالاخره وقتی ده نفر از زندانیان سیاسی را ـ که چند نفر آنها از پنجاه و سه نفر بودند ـ دزدیدند و بردند، خوشبینی ما ـ که به منتها درجه رسیده بود ـ به حدی بود که می گفتیم آنها را مرخص کردند و ما را نیز مرخص خواهند کرد. همه ی پنجاه و سه نفر اثاثیه ی خود را بسته و آماده ی حرکت بودند؛ بعضی منتظر مرگ هم بودند. راجع به این مطلب ما بین زندانیان سیاسی اختلاف نظر بود. در این که دستگاه رضا شاه در حال از هم ریختن بود، هیچ کس شک نداشت اما بعضی می گفتند که در آن ساعت آخر، ما را خواهند کشت و بعد فرار خواهند کرد؛ برخی عقیده داشتند که اضطراب و از هم پاشیدگی دستگاه به پایه ای خواهد رسید که آن ها ما را به کلـــی فراموش خواهند کرد و در حقیقت معلوم شد که حق با این دسته ی اخیر بوده است. (همان، ۴۹ـ ۴۸) .
- از نفاق زندانبان تا وِفاق زندانی : زندانبانان زندان قصر، تمایزات طبقاتی زندانیان سیاسی را مبنا گرفته می کوشیدند با تمایز میان رفتار خود با زندانیان، آنان را نسبت به هم بدبین و کینه توز سازند تا به هنگام اعتصاب غذا، یا اعتراض به وضع زندان و جز آن، مانع از وحدت عمل آنان شوند. این تمایزات هرچند شدید و برجسته بود، برخی از زندانیان را نسبت به دیگر رفقای دربند، مظنون و محتاط می ساخت اما عنصر آگاهی و شعور انقلابی مانع از تصمیم گیری حاد می شد. برعکس به هنگام بروز پیش آمدهای ناگهانی و اضطراری یکباره همه ی این تمهیدات، بی اثر می گردید و میل به همکاری و ایثار بر تمایزات ظاهری چیره و نقشه ی زندانبانان خنثی می شد. “علوی” می نویسد:
” به محض ورود به زندان قصر، یک ارتباط معنوی نزدیک تر و همدستی بیش تری در بین آن ها برقرار شده بود. به علاوه، فشار طاقت فرسای زندان آن ها را خواهی نخواهی متحدتر کرده بود؛ به طوری که همه روزه به انواع و اقسام مختلف، ارتباط ما بین کلیه ی زندانیان سیاسی چه پنجاه و سه نفر و چه زندانیان سیاسی قدیمی دایر بود ” (همان، ۱۰۱) .
۵) از فرودِ زاری تا فرازِ پایداری : مقاومت زندانیان ( از سیاسی تا غیر سیاسی ) گونه هایی متفاوت دارد. از گونه
ی ساده و مقاومت منفی آغاز کنیم که تمرینی برای گونه های پیچیده تر و دشوارتر پایداری است. از جمله رهنمودهای ارزنده ی دکتر “ارانی” برای مقاومت به زندانیانی که برای بازجویی برده می شدند این بود :
” فرض بکنید که سر ِ شما در حال عادی قرار دارد و سر نیزه ای زیر گلوی شما نگاه داشته اند؛ به طوری که اگر سرتان را تکان بدهید، تیزی سرنیزه به گلوی شما فرومی رود. در این صورت باید همیشه سر را بالا نگاه دارید و هیچ وقت فرود نیاورید. هر سؤالی که در اداره ی سیاسی از زندانیان سیاسی می شود، مانند همان سرنیزه است که زیر گلوی شما نگاه داشته اند. اگر بگویید “نه” گلوی خود را از تیزی سرنیزه دور کرده اید و اگر “آره” بگویید و تصدیق کنید، به دست خودتان، خود را به کشتن داده اید. جواب هر سؤال اداره ی سیاسی “نه” است ” (همان، ۵۱) .
نوع دیگر مقاومت فردی، جنبه ی افشاگری سیاسی دارد و به ارتقای بینش اجتماعی و سیاسی زندانیا ن سیاسی می انجامد. رفتار تهورآمیز “خان بابا اسعد بختیاری” یکی از مصداق های بارز آن است. او با علم به این که پخش اخبار جنگی تا چه اندازه زندانبانان را خشمگین می کند:
” به هر قیمتی بود روزنامه تهیه می کرد؛ زیر مطالبی از آن ـ که به ضرر حکومت و رضاخان بود ـ خط می کشید و روزنامه را به وسیله ی آژان برای رئیس زندان می فرستاد. جای تعجب نیست که رئیس زندان از این حرکت او آتش می گرفت ولی چه می توانست بکند؟ در سلول او را قفل کردند و کلید آن را پیش یک نفر صاحب منصب زندان گذاردند؛ باز روز بعد روزنامه ای به رئیس زندان تحویل داد. بالاخره زندان مجبور شد تمام سوراخ های سلول او را ِگل بگیرد تا این که از رساندن روزنامه ها جلوگیری شود ” (همان،۱۲۶) .
در موریانه از مقاومت چریک هایی سخن رفته که اسطوره های تحمل شکنجه های بدنی بوده اند. این شکنجه ها کوچک ترین همانندی با شکنجه های قابل تحمل روزگار سیاه رضا شاهی نداشته است و مقاومت و نستوهی این شیران بیشه ی پایداری را باید با معیارهایی دیگر سنجید. او از شیرزنی یاد می کند که به اسطوره ی مقاومتمشهور شده است:
” او را با شلاق سیمی برقدار می زدند و با باتون جاهای حساسش را می سوزاندند. یک بار کوشیده بود با چنگال ، گلوی خود را پاره کند و خودش را بکشد. شنیده بود که یک آزادی خواه و انقلابی برزیلی با دندان، زبان خودش را بریده بود تا نتواند به سؤال های بازجویان جواب بدهد. خواست از او پیروی کند اما از عهده بر نیامد. این دختر را در حضور چند مرد دمرو روی زمین خواباندند . . . . با انبـر گوشت های تنش را نیشگان می گرفتند و او تن به استنطاق نمی داد ” (علوی، ۱۳۶۸، ۹۶) .
“علوی” از چریکی نابدل یاد می کند که تیرخورده و فرصت نیافته خود را با سمّ سیانوری که همراه داشته بی جان کند:
” او را به شکنجه گاه می برند و زجرش می دهند. باز خبری [ اطلاعاتی] از او [ نمی توانند] بگیرند. در یک آن فرصت می کند و خودش را از پنجره به حیاط پرت می کند. فقط بخیه های شکمش پاره می شود. کوشش او که دل و روده ی خود را بیرون بیاورد تا بمیرد، بی اثر می ماند ” (همان، ۹۷ـ۹۵) .
ولی گونه ی ارزنده تر مقاومت زندانی، نوع مقاومت و مبارزه ی جمعی زندانیان برای رسیدن به هدفی مشخص است. این مبارزه، اعتصاب غذای این گروه و دیگر زندانیان سیاسی در روز یک شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۱۷ در زندان “قصر” تهران است. بهانه ی اعتصاب، هرزگی و سر و صدای نگهبانان در زمان خواب شبانه ی زندانیان سیاسی و اعتراض “خلیل ملکی” به صاحب منصب کشیک، ضرب و جرح “ملکی” و حبس در زندان موقت بود. در پنجاه و سه نفر می خوانیم:
” ظهر روز یک شنبه هرکس هرچه خوراکی در اتاق خود داشت بیرون گذاشت . . . روز یک شنبه قریب شصت نفر اعتصاب کردند و روز
بعد عدّه ی اعتصاب کنندگان به صد نفر بالغ شد. فرخی [یزدی] در این زمان هنوز زنده بود و با وجود این که در این اعتصاب غذا شرکت نکرد، از دل و جان با ما بود و این رباعی از او است :
صد مرد چو شیر عهد و پیمان کــردند اعلا ن گرسنگــی به زندا ن کردند
شیرا ن گرسنه از پی حفظ مرام با شور و شعف ترک سر و جان کردند
. . . در کریدورهای دو وچهار، بعضی از جوانان از فرط عصبانیت، کاسه های آش و آبگوشت را به سقف کریدور پرتاب کرده بودند. در کریدور هفت، زد و خورد مختصری ما بین یکی از زندانیان سیاسی و یکی از جاسوس های زندان درگرفته بود. در ملاقات بعضی از پنجاه و سه نفر از فرط پریشانی و عصبانیت با وجود ی که تک تک پشت پنجره ی آهنی، کسان خود را می دیدند و این طرف پنجره صاحب منصبان زندان و آن طرف پنجره مأمور اداره ی سیاسی ایستاده بودند، فریاد کشیده و به خانواده های خود گفته بودند که این میرغضبان قصد کشتن ما را دارند ” (۱۰۶ـ ۱۰۴) .
دنباله ی اعتصاب سه روزه ی غذا به شلاق خوردن هشت تن از زندانیان به تعداد سی صد ضربه، انتقال تعدادی از زندانیان به زندان موقت، پایان دادن بخشی از زندانیان به اعتصاب غذا و ادامه ی آن در بخشی دیگر به دلیل ناهماهنگی در رهبری مبارزه، به پیروزی نینجامید. با این همه، اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در زندان قصر :
” بار دیگر ثابت کرد که در ملت ایران نیز اشخاص فداکار و از خود گذشته وجود دارند و زجر و شکنجه های اداره ی ی سیاسی و انژکسیون و غذای مسموم حکومت رضاخان نیز نتوانسته این روح را در در ملت ایران بکشد و در این ملت نیز مانند همه ی ملت ها، روح شهامت و دلیری زنده است. من در هر مورد این مطلب را تکرار می کنم؛ زیرا این دروغ ـ که ملت ایران دیگر فاسد شده و از آن هیچ کاری برنمی آید ـ بزرگترین سلاحی است که طبقه ی حاکمه و بیگانگان دشمن ایران به زیان طبقات زحمتکش و ستم دیده ی ایران به کار می برند و هر ایرانی باشرفی موظف است که جداً با آن مبارزه کند ” (همان، ۱۱۸) .
- از کمونیسم ستیزی تا دفاع از آن : یکی از شگردهای خودکامگی برای تثبیت موجودیت خود از یک سو و
حذف نیروهای روشنفکری و سیاسی مخالف، ترویج این باور کاذب به شهروندان است که گویا “دولت” مدافع خیر و صلاح مردم و نیروهای دیگر اندیش، دشمنان سوگند خورده و مزدوربیگانگان هستند. “هژمونی” ۱ به معنی “سلطه” و “ِاعمال نفوذ” سیاسی ـ فرهنگی نهادهای قانونی و دولتی به منظور مشروعیت بخشی به خود و تحمیل اراده ی سیاسی خود بر مردم و به نمایندگی از جانب همه ی مردم است. “آنتونیو گرامشی” نظریه پرداز مارکسیست ایتالیایی در کتابش با عنوان گزیده هایی از یادداشت های زندان می نویسد:
” هژمونی، توانایی بورژوازی در جلب رضایت آگاهانه ی توده های عظیم مردم برای تعیین جهت کلی حیات اجتماعی از جانب گروه های بنیادی و مسلط است. این رضایت از نظر تاریخی باعث ایجاد “وجاهت” و “جلب اعتماد نهایی” مردم و نهایتا ً بهره مندی گروه های مسلط اجتماعی به خاطر موقعیت و نقششان در جهان تولید می گردد ” (بوکر، ۱۹۹۶، ۸۲-۸۱) .
نهادهای دولتی از نوع ارتش، ژاندارمری، ساواک، دادگاه های نظامی در نظام سیاسی پیش از انقلاب، به عنوان تأسیساتی اجتماعی معرفی می شدند که گویا وظیفه دارند نظم و امنیت فردی و اجتماعی، حقوقی و قانونی شهروندان را تأمین کنند اما در عمل، همین نهادها به عنوان اهرم های سرکوب برای مطالبه ی همان حقوق و آزادی های فردی، اجتماعی و سیاسی به کار می رفت. شایعاتی که ارگان های دولتی در مورد عقیده و آرمان گروه موسوم به “پنجاه و سه نفر” در سطح اجتماعی انتشار می دادند، کوششی برای تثبیت “ایده ئولوژی” حاکم و مبارزه با آرمان های آزادی خواهانه، مردمی و دموکراتیک و مدرنیته است. با این همه، اگر از کارگزاران ریز و درشت و عمّال پنهان و آشکار پلیس سیاسی شوروی ( مانند “کامبخش” ) و گروهش بگذریم، بیش تر گروه پنجاه و سه نفر، شخصیت هایی مردمی، میهن پرست و تشنه ی عدالت اجتماعی بودند اما کمونیسم دست کم به اعتبار نظری در آن روزگار تنها جریان اجتماعی ـ سیاسی پیشروی بود که مردم زیر ستم سرمایه داری و بزرگ زمینداری و استعمار، بر ضد بهره کشی انسان از انسان و در پوشش آن مبارزه می کردند. مندرجات نشریه ی دنیا تا اندازه ای مبیّن اندیشه های پیشرو این جریان فکری و سیاسی است. با این همه، دستگاه تبلیغاتی رضا شاه با تمام نیروی خود با قلع و قمع مارکسیست ها و تصویب قانون سیاه خرداد ۱۳۱۰ به مبارزه ای بی امان با آموزه های این مکتب پرداخته بود.
برداشت های “مشیر همایون” در زندان در باره ی این نگرش فلسفی، اجتماعی و سیاسی با توجه به شناختی اندکی که از این پیچ و مهره ی پلیس سیاسی داریم به ما کمک می کند تا اختلاف دیدگاه کارگزاران حکومت ستم شاهی را با نگرش پیشرو دکتر “تقی ارانی” دریابیم. “علوی” ـ که با “مشیر همایون” همنفس بوده ـ در باره ی القائات و ایده ئولوژی شیطانی دولت در پنجاه و سه نفر می نویسد :
” مشیرالسادات نیز مانند تمام مردم ساده لوحی که در این مملکت زندگانی می کردند، چیزهای وحشتناکی از بلشویک ها و کمونیست ها و دسته ی پنجاه و سه نفر ـ که قصد داشتند ایران را اسپانی کنند و بمب در سعدآباد بترکانند ـ شنیده بود. شاید او نیز تصور می کرد که هریک از گروه، کارد تیزی زیر لباس دارد و هر روز باید یک شکم پاره کند و چند پستان ببرد و دل و روده ی آن ها را دور گردن و سرشان بپیچاند. شاید به او نیز گفته بودند که کمونیست ها با چشم های ورقلنبیده و دندان های کلید شده در گوشه ای در کمین مردمان آرام و بی گناه می نشینند و برای خوردن خون آنان له له می زنند. اتفاقا ً وقتی وارد فلکه شد و چند روزی با ما آمیزش کرد، دید نه؛ ما هم مانند سایر مردم دنیا به خانواده و کسانمان علاقه داریم؛ هیچ احتیاجی به شکم پاره کردن در ما نیست. از این گذشته اغلب ما با کسی کاری نداریم و با کتاب مشغولیم. بزرگترین تفریح ما این است که کتابی پیداکنیم و وقت خود را به طوری که برای ما نیز فایده داشته باشد ـ بگذرانیم. حتی متوجه شد که عده ی زیادی از ما از قمار و عرق خوری نیز بیزارند. از همه ی اینها گذشته، کمک طبی ـ که دکتر یزدی شب اول گرفتاری در فلکه به او کرد و او را از مرگ نجات داد ـ در او تأثیر عمیقی کرد. پس از چند روز مشیرالسادات یکی از دوستان پنجاه و سه نفر شد و همه جا و به همه کس به شوخی و جدی می گفت: این ها را چرا گرفته اند؟ این ها چه کار کرده اند؟ اعلی حضرت همایونی چرا از این ها می ترسد؟ یقین اعلی حضرت همایونی را فریب داده اند “ (۷۳ـ۷۲) .
** *
اکنون که به گونه ای مشروح از تأثیر روزگار حبس بر ذهنیت اجتماعی و سیاسی “علوی” سخن گفتیم، شایسته می دانیم به نقد نظریاتی اشاره کنیم که ناروا یافته ایم. نویسنده در پیش گفتار این کتاب، دلایل ناخرسندی خوانندگانش را از ورق پاره های زندان ـ که پیش از این اثر انتشار یافته بود ـ برمی شمارد:
” عده ای می گفتند که چرا این میرغضب ها و دوستاقبان ها را به نام و نشان اسم نبرده ام. مردم می خواهند بدانند این شمرهای دوره ی جدید ـ که به لباس شهربانی و قاضی و وزیر درآمده اند ـ چه کسانی هستند ” (همان، ۳) .
“علوی” سپس توضیح می دهد که غرض اصلی وی از نوشتن این خاطره نگاری مستند، تشریح اوضاع و احوال روزگار است، نه معرفی اشخاص:
” من می خواهم پیچ و مهره ی اجتماع سیاه را به طور بارز به خوانندگان خود نشان دهم. محاکمه ی پنجاه و سه نفر با این وضع افتضاح آور . . . محصول اوضاع و احوالی است که دوره ی سیاه را پرجا کرده بودند . . . بنا بر این اگر من موفق شوم که حادثه ی پنجاه و سه نفر را ـ به طوری که در حقیقت بوده ـ چنان که شاید و باید شرح دهم ، گمان می کنم توانسته ام اوضاع اجتماعی ایران را در این بیست سال اخیر تشریح کنم (همان ۴ ) .
با این همه این کتاب نیز از برخی کوتاهی ها برکنار نیست. این قصورها یا تقصیرها زاده ی مصلحت جویی، عاقبت اندیشی و احتیاطی است که نویسنده در نگارش، تدوین یا حک و اصلاح بعدی در کتاب خود اعمال کرده یا از تغییر آن ناگزیر شده است. یکی از خرده گیران این اثر، دکتر “انور خامه ای” از شاگردان پیشین نویسنده در “مدرسه ی صنعتی تهران” و از اعضای فعال و زندانی همین گروه است. او با توجه به فعالیت گسترده، سریع و ناگهانی حزب توده پس از ایجاد فضای باز سیاسی کشور در شهریور ۱۳۲۰ بر تبلیغاتی بودن کتاب “علوی” تأکید می کند. به باور وی “علوی” با توجه به پیشینه ی نویسندگی و فعالیت هنری و سیاسی خود به ویژه پس از انتشار مجله ی دنیا، انتخاب وی به عضویت کمیته ی مرکزی حزب توده و صداقت و استواری در باور سیاسی خود، می توانست به عنوان سیمایی موجه و مقبول، بیشترین تأثیر را در آوازه گری به سود این حزب بگذارد؛ ناگزیر شاید به اشاره ی حزب و مصلحت بینی سیاسی، بر برخی مسائل بیش از اندازه تأکید جسته و به بزرگ نمایی شخصیت ها و رخدادهـا پرداخته و در پاره ای موارد از آن ها گذشته است :
” دوران رشد و گسترش حزب توده و هنگامی که رهبران این حزب خود را در آستانه ی رسیدن به قدرت می پنداشته اند؛ این ها که اکثر از افراد پنجاه و سه نفر بودند، نیاز به تبلیغات به سود خود داشتند؛ نه به بیان حقیقت و واقعیات تاریخی. علوی این نیاز را برآورده است. در حقیقت کتاب او فقط یک اثر سیاسی و تبلیغاتی است نه چیز دیگر. باز به همین علت است که در باره ی ایده ئولوژی سازمان، پیدایش و دستگیری پنجاه و سه نفر چیزی نمی گوید، چون می خواهد ماهیت مارکسیستی و پیوند این جریان را با شوروی بپوشاند و آن را در مجموع، یک جریان لیبرال و ضد استبدادی نشان دهد.باید اذعان کرد که با زبردستی خاص یک نویسنده ی ماهر از عهده ی این کار برآمده است ” (خامه ای، ۱۳۶۳، ۸-۷) .
آنچه صدق این دعوی را ثابت می کند مقایسه ی مندرجات پنجاه و سه نفر با خاطرات بزرگ علوی و دیگر مصاحبه های اوست؛ مثلا ً در گفت و گوهای خود با “حمید احمدی” از ملاقات های خود با “جعفر پیشه وری” در زندان “قصر” یاد کرده به نقش سازنده ی وی در خاطره نویسی در روزگار زندان اشاره می کند:
” کسی که مرا تشویق به نوشتن می کرد، پیشه وری بود. پیشه وری در سلول مقابل سلول من بود. من با او دوست شده بودم. پیشه وری گاهی به من می گفت: چه چیز تازه نوشته ای؟ چرا نمی آیی برای من بخوانی؟ وقتی می گفتم : تازه چیزی ننوشته ام، او می گفت: عیب ندارد ؛ همان چیزی را که الآن در مخیله ات هست، برای من بگو و این خود کمکی است برای این که تو بتوانی آن ها را آسان تر بنویسی ” (احمدی، ۲۳۳-۲۳۲ ) .
“جعفر پیشه وری” ـ که در سال ۱۳۰۹ یعنی هفت سال پیش از ۵۳ نفر به زندان قصر افتاده ـ در یکی از بدترین و سخت ترین سلولهای بند دو زندانی بوده؛ بارها با “علوی” دیدار داشته و بسیاری از تجربیات و دانسته های نظری و عملی خود را در باره ی انقلاب اکتبر، رهبری و جناح های گوناگون آن بی دریغ با وی در میان می نهاده و “علوی” از دیدارهای وی، بهره برگرفته است؛ با این همه در پنجاه و سه نفر حتی یک بار از وی نام نبرده و این قابل درک است، زیرا رهبری تنگ نظر حزب توده، این شخصیت برجسته ی سوسیال دموکرات را به خاطر آزاد اندیشی اش برنمی تابد و نا رفقای شوروی نیز اندکی پس از فروپاشی جنبش دموکراتیک آذربایجان در ۱۳۲۵ به مرگ او اشاره می کنند، همان گونه که پیش از این، خدمت “مرتضی علوی”، ” برادر بزرگ تر “علوی” رسیدند.
“علوی” در خاطرات خویش ـ که پس از جدایی از حزب توده و در نهایت آزادی بر زبان رانده ـ در باره ی خیانت “عبدالصمد کام بخش” داد سخن می دهد و صحنه ی پرونده خوانی وی را در زندان به تفصیل باز می گوید اما در پنجاه و سه نفر کوچک ترین اشاره ای به آن نمی شود؛ هم چنان که از پرونده خوانی “خائن” دیگر حزبی “شورشیان” نیز نامی نمی رود، زیرا اینان از وابستگان به پلیس امنیتی ” کا. گ. ب ” شوروی می بوده اند و رهبری مصلحت گرای حزب ترجیح می داده هم خیانت آنان را پرده پوشی کند و هم وابستگی ایشان را به جناح های پنهانکار و مرموز خاصی در حاکمیت شوروی. با همه ی این ها، کتاب “علوی” در ادبیات زندان، جایگاهی ویژه دارد. دکتر “پرویز ناتل خانلری” در ارزیابی خود در این زمینه نوشته اند:
” در زندان، بزرگ علوی دو کتاب نوشت: یکی ورق پاره های زندان و دیگری پنجاه و سه نفر. این هر دو کتاب بعد از این که او از زندان بیرون آمد، به دست من رسید . . . راستش را بخواهید من از این زندانی انتظار بیش تری داشتم. منتظر بودم که علوی بعد از به زندان رفتن و به قول خودش آن شرایط سخت را تحمل کردن، بسی آبدیده و پرورده بیرون بیاید و باز انتظار من این بود که علوی از زندان با خود هدیه ای بیاورد که نشان دهنده ی حالات واقعی و رنج و عذاب های یک زندانی باشد. زندان در روح علوی اثری را که من انتظار داشتم، باقی نگذاشت. آدم وقتی به زندانیان بزرگ و شاهکارهایی که در زندان به وجود آمده می اندیشد، می بیند که علوی در این راه، نویسنده ی ناموفقی بوده است. اگر به شاهکار معروف داستایوسکی ـ که در زندان نوشته شده ـ و سری یادداشت های مشهور او نگاه کنیم به خوبی اثرات یک زندان سخت و تحمل ناپذیر را در روح یک نویسنده می بینیم و در کارهایش احساس می کنیم.
ورق پاره های زندان علوی این چنین نبود و علوی از زندان بهره ای را که باید، نگرفت اما در اینجا به عنوان یک خواننده بگویم که من بعد از خواندن ورق پاره های زندان نشستم و کلاهم را قاضی کردم و به این نتیجه رسیدم که اگر قرار است آدمی برای نوشتن چنین اثری به زندان بیفتد، دور از عقل سلیم است که وقتش را با زندان رفتن، تلف کند. این اشاره ی طنزآمیز را از آن جهت به میان کشیدم که باز بعضی خیال نکنند به صرف زندان رفتن، نویسنده می شوند . . . ممکن است یک نویسنده در اثر تحمل مرارت های زندان، اثر آبدار و نابی را بپروراند، اما یقیناً هر اثر آبداری با زندان رفتن به وجود نمی آید. امکان دارد که زندان، استعداد را صیقل بزند ولی آن را به وجود نمی آورد. در مورد علوی از این عمیق تر باید فکر کرد. علوی پیش از رفتن به زندان نویسنده بود؛ بعد از بیرون آمدن از زندان هم کارهای درخشانی کرد اما در مدتی که در زندان بود، چیزی از خود نشان نداد. به زندان افتادن علوی به گمان من یکی از حوادث بزرگ زندگی این نویسنده بود، زیرا از این زندان به بعد ریشه ها و رشته هایی که او را به سیاست می پیوست، محکم تر شد و این نویسنده در انتخاب راه نویسندگی، قدم های تازه تری برداشت؛ یعنی نویسنده ای که تا پیش از به زندان افتادن فقط مارکــــس را مورد مطالعه و تحقیق قرار می داد، پس از بیرون آمدن از زندان به کلی در جریان این اعتقاد سیاسی و اجتماعی افتاده بود ” (خانلری، ۱۳۷۵، ۷۸۴-۷۸۲ ) .
برخلاف پندار استاد، من بر این باورم که زندان، سمت و سوی ذهنیت “علوی” جوان را به تمامی دگرگون ساخته و این ذهنیت تا پایان عمر، به قوت خود باقی مانده است. ما پیش از این در مورد گرایش یک جانبه ی وی به فرویدیسم، غلبه ی اندیشه های شووینیستی، ستایش ایران باستان و نژاد ستایی، تحقیر نژادی عرب، نا استواری ذهنیت غیر مردمی و پریشان اندیشی های نسل روشنفکران سرگردان در ذهنیت غربی به تفصیل سخن گفته ایم. ما به راستی بر این باوریم که روزگار حبس برای “علوی” جوان، زمان درنگ در خود، خودباوری، خودیابی و یافتن هویت راستین خود و طبقه ی بالنده ی اجتماعی است که باید به رسالت خطیر اجتماعی و سیاسی خویش پی ببرد.
نخستین تغییر در ذهنیت فلسفی و اجتماعی علوی، ارتقای ذهنیت فردی و ذهنی وی به اندیشه و عمل اجتماعی و عینی بود. او پیش از رفتن به زندان، تنها فرد را می دید و برای مکانیسم هایی پیچیده ی اجتماعی چندان وزن و اعتباری قایل نبود. در ارزیابی ذهن و عمل پاسبانان تباهکار زندان می نویسد. داوری زیر نشان می دهد که علوی جوان، ذهنیت اجتماعی و پخته تری یافته است. در این کتاب می نویسد:
” یک نفر پاسبان نبود که نتوان او را با پنج شاهی تا یک تومان و دو تومان خرید . . . بنابراین اگر همه ی آن ها خبیث و دزد و
رشوه خوار و شقی بودند، دلیلی نداریم که آن ها را مقصر بدانیم. دستگاهی که این افراد را انتخاب می کرد، فاسد بود ” (۱۳) .
به هنگام داوری در باره ی مدیر خشن زندان منصفانه حکم می کند و بر این باور است که وجود و عدم وی تغییری در وضع جامعه ایجاد نمی کند. او ِکرمی است که تنها با خشک کردن باتلاق و سالم سازی محیط اجتماعی می توان از میا نش برد. او انتقام جویی و ماجراجویی را در اصلاح جامعه نادرست می داند و معتقد است تا شالوده ی اجتماعی و فرهنگی جامعه تغییری بنیادین نیابد، هیچ گونه امیدی به تحقق اصلاحات اجتماعی نمی توان داشت:
” مدیر زندان ـ که خود را حاکم و فعال مایشاء زندان می دانست، مانند شپشی بود که در وسط موهای آلوده به کثافت می لولد و گاهی برای تغذیه و حفظ وجود خود، نیشی به صاحب سر می زند. با کشتن این شپش، صاحب سر از خارش آسوده نمی شود؛ شپش دیگری همین مأموریت را انجام می دهد. باید سر را تمیزکرد ” (همان،۴۰ـ۳۹) .
علوی جوان درس جامعه گرایی، بلند نظری و چگونگی اصلاح راستین جامعه را از استادش دکتر “ارانی” آموخته بود. او بود که به “علوی” جوان آموخت عوامل اجتماعی بر ذهنیت و رفتار آدمی تأثیری به مراتب بیش از پارامترهای فردی دارند. “ارانی” در زندان حتی به زندانیان خائن و فاسد و تبهکار نیز کمک می کرد، زیرا باور داشت که خطای اینان در شرایط ناگوار اجتماعی ریشه دارد و با محو آن شرایط ، می توان خائن را به خادم و طالح را به صالح تبدیل ساخت. “ارانی” حتی به محبوسین واقعاً مقصر و سرهنگ ها و سرتیپ هایی که به جرم دزدی، خیانت به زندان افتاده بودند، کمک و مساعدت اخلاقی می کرد :
” دکتر عقیده اش این بود که در باره ی اینان هم ـ اگر مقصر باشند ـ این حکومت و دستگاه آن ـ که خود بر دزدی و جنایت پایدار است ـ حق قضاوت ندارد “ (همان، ۵۱ ـ ۵۰) .
“علوی” جوان تا زمانی که تنها با “صادق هدایت” و “مسعود فرزاد” و “مجتبی مینوی” محشور بود، می دید که چگونه “هدایت” به خاطر دفاعی که “مینوی” از اسلام کرده، نسبت به او کینه می وزرد و رشته ی استوار دوستی به یکباره می برد (علوی، ۱۳۶۱، ۲۴۱ ) .
اما در این سو، “علوی” جوان دکتر “ارانی” را می یابد که در اوج فشار و زجر مأموران زندان از پانزده قرانی که هر هفته از طرف خانواده برای او می رسید، تنها سه ریالش را خود برمی داشت و بقیه را میان زندانیان سیاسی نیازمندتر بخش می کرد (علوی، ۱۳۵۷، ۵۱). دکتر “ارانی” حتی در زندان برای این که به وظیفه ی انترناسیونالیستی خود عمل کرده باشد، برای نشان دادن مراتب همدردی و حمایت از مبارزان جمهوری خواه اسپانیا، پنجاه تومان پول گردآوری کرده را به شیوه ای خاص ارسال می دارد. وقتی این حرکات و رفتار سیاسی را با آن قهر و عتاب ها مقایسه می کنیم، نیک درمی یابیم که “علوی” جوان، آموزگاران راستین و تازه ی خود را یافته و به آنان تأسی می کند. او ضمن این که برای عوامل اجتماعی نقشی تعیین کننده قایل بود، نقش خطیر فرد را در جامعه و تاریخ از یاد نبرد و برای وکلای مدافعی که علیرغم محدودیت، از موکلین خود دفاع کردند، ارزشی شایسته قایل شد. او برای دفاع جانانه ی “عمیدی نوری” از موکل زندانی خود احترام قایل است و برای دکتر “آقایان” وکیل دکتر “بهرامی” ـ که براستی از وی دفاع کرد ـ ارزیابی منصفانه ای ارائه می کند. رعایت کردن جانب انصاف در چنین مسائلی از تفکر منطقی و دیالکتیکی “علوی” نشان دارد و به گمان ما این همه، اجر صبری است که از مرارت زندان یافته است اما اگر توقع استاد، مسخ و سقوط فکری “علوی” جوان و چیرگی عوالم عرفانی و جامعه گریزی همانند “داستایوسکی” است، سپاس خدای را که از آسیب آن ذهنیات بیمارگونه، ایمن ماند.
“ابراهیم گلستان” هم برای پنجاه و سه نفر “علوی” ارجی نمی شناسد و می اندیشد که ملاحظات سیاسی و فردینویسنده، از ارزش واقعی اثر بسی کاسته است:
” یک آدم چند سال توی حبس بوده همراه یک عده که دست کم به ادعای خود او ” گل سر سبد فهمیده های روزگار ” خودشان بوده اند؛ ببینید چه فرصتی داشته برای درک و وصف حالات خودش اما از این همه، آن پرت و پلاهای کتاب پنجاه و سه نفر را بیرون آورده؛ آن ها که برای اطلاعات و کیهان ستون حوادث روزانه می نویسند، بهتر می نویسند ” (گلستان، ۱۳۷۷، ۲۲۳-۲۲۲ ) .
انصاف باید داد که میان “گلستان” ـ که فارغ از تعهد سیاسی و حزبی می نویسد ـ با آن که به عضویت کمیته ی مرکزی حزب درآمده، بسی تفاوت هست. میان نویسنده ای که از میان تعهد اجتماعی ـ سیاسی و حیات فردی ـ روشنفکری، نخستین را برگزیده، فرق ها هست. میان ذهنیت آن که تنها به ذهنیت روشنفکری و ظرایف و دقایق فورم در داستان می اندیشد، با آن که بیشتر به محتوا و وظایف اجتماعی و توقعات حزبی و سیاسی روزگار می اندیشد، البته فاصله ای هست. باید گذاشت تا روزگار شور و شیدایی “حزبی” سپری شود؛ “علوی” از تالاب اندیشه های حزبی بیرون آید و آن گاه با کوله باری از تجربه ی سیاسی، باز هم خلق کند.
۱. Antonio Gramsci
۲. Selections from the Prison Notebooks
۳. Platonov
۴. M. Foucault
۵. Discipline and Punish: The Birth of Prison
۶. Jeremy Bentam
منابع:
احمدی، حمید. خاطرات بزرگ علوی. تهران: دنیای کتاب، ۱۳۷۷.
ایگلتون، تری. درآمدی بر ایده ئولوژی. ترجمه ی اکبر معصوم بیگی. تهران: نشر آگه، ۱۳۸۱.
ایگلتون، تری. مارکسیسم و نقد ادبی. ترجمه ی ا. امین لاهیجی. تهران: انتشارات کار، ۱۳۵۸.
بهنود، مسعود. از سیّد ضیاء تا بختیار. تهران: انتشارات دنیای دانش، چاپ دهم، ۱۳۸۳.
خامه ای، انور. پنجاه نفر و سه نفر. تهران: انتشارات هفته، ۱۳۶۳.
خانلری، پرویز ناتل. خاطراتی از بزرگ علوی. کلک. آبان ـ بهمن ۱۳۷۵، شماره های ۸۳ ـ۸۰.
علوی، بزرگ. پنجاه و سه نفر. تهران: سازمان انتشارات جاویدان، ۱۳۵۷.
————-. موریانه. تهران: انتشارات توس، ۱۳۶۸.
————. ورق پاره های زندان. تهران: انتشارات جاویدان، ۱۳۵۷.
————. روایت. تهران: انتشارات آگاه، ۱۳۷۷.
———— . فرزاد: انسان رنجیده و ستیزه گر. مجله ی آینده. شمارۀ ۸، سال ۱۳۶۱.
———— . زن و ماتریالیسم. دوازده شمارۀ دنیا. تهران: انتشارات حزب توده ی ایران ، ۱۳۵۸.
فرزانه، حسین. پروندۀ پنجاه و سه نفر. تهران: انتشارات نگاه، ۱۳۷۲.
گلبن، محمد؛ شریفی، یوسف. محاکمۀ محاکمه گران: عاملان کشتار مدرس، ارانی . . . تهران: نشر نقره، ۱۳۶۳.
گلستان، ابراهیم. گفته ها. تهران: نشر ویدا، چاپ دوم، ۱۳۷۷.
هالوب، رناته. آنتونیو گرامشی: فراسوی مارکسیسم و پسامدرنیسم. ترجمه ی محسن حکیمی. تهران: نشر چشمه، ۱۳۷۴.
Booker, M. Keith. A Practical Introduction to Literary Theory and Criticism. Longman Publishers USA, 1996.
Felluga, Dino. Modules on Foucault: On Panoptic and Carceral Society: Introdction Guide to Critical Theory. ۲۰۱۷.<http:www.purdue.edu /guidetotheory/
۴ لایک شده