با لبان تو پیر می شویم
نه بیشتر از پدیده ی نامت
همه ی شهریور و
همه ی روزهای بلند عاشقی ات
چیزی در تو گم می شود
مثل شعری نگفته و
هزار پله به دریایش
جهانِ اشیاء و
ستاره ای که از تو می گذرد
ترامی فهمم
ترا می بینم
یعنی/ هنوزپیدایت می کنم
خدایان و/ قدیسان
به شامِ تو می آیند و
آفتابگردان های ساکت پیر
دستت را می گیرند
تراژدی نوع دیگری برمی گردد و
ترا نشانه می رود
سکوتت را مهیا کن
همین !
محمود معتقدی
۳ لایک شده