یاشار کمال ، نویسنده ای که کُردی اندیشید ، ترکی نوشت و جهانی شد
جواد اسحاقیان
به موجب یادداشتی از ” شموئل عباسی ” روز بیست و هشتم فوریه ۲۰۱۵ ( نهم اسفند ماه ۱۳۹۳ ) کانال های تلویزیونی ترکیه در حالی برنامه های عادی خود را قطع کردند و به خبر درگذشت یاشار کمال پرداختند که آن سوتر ، آقای ” ثریا اوندر ” ، نماینده ی ترک زبان حزب کردی صلح و دموکراسی در مجلس ، پیام ” عبدالله اوجالان ” ، رهبر دربند حزب کارگران کردستان را خطاب به چریک های این سازمان قرائت کرد و از آنان خواست سلاح هایشان را به نشان احترام به صلح ، زمین بگذارند . “
گویی جریان رو به جلو تاریخ ، مهره های بازی سیاست در سرزمین آناتولی را بازچینی می کند . سال ها پیش عبدالله اوجالان ، نگرش یاشار کمال را به مسأله ی کُرد در ترکیه خیالی و دور از واقعیت دانسته و از وی انتقاد کرده بود ، اما این رهبر سمبولیک کُردها در ترکیه ، در روز درگذشت یاشار کمال ، گام در مسیری نهاد که خالق ” اینجه ممد ” سال ها پیش آن را پیش بینی کرده بود .
طغیان علیه اربابان ، قهرمانان برخاسته از توده های مردم ، روایت حال و روز دهقانان و مکانی چون کوهستان ، شناسه های مشخص نوشته های یاشار کمال بودند که بازخوردشان ، تولید هراس ذهنی ، در میان حاکمان ترک در ترکیه بود .
” اینجه ممد ” ـ که یاشار کمال را به شهرت جهانی رساند ـ داستان جوانی روستایی است که به قول سیستم حکومتی ، طغیان می کند و دهقانان و رعیت را علیه اربابان می شوراند . بسیاری از نظامیان در ترکیه ، یکصدا خواهان ممنوعیت چاپ رمان های یاشار کمال بودند ، چون بر این باور بودند که جوانان کُرد متأثر از تفکرات وی ، به حزب کارگران کردستان ( پ.ک.ک.) می پیوندند ، اما وی این اظهارات را ناشی از ضعف حکومت عنوان کرد تا جایی که به خاطر دفاع از حقوق اقلیت ها و آزادی بیان ، در سال ۱۹۹۵ به جدایی طلبی متهم و به بیست ماه زندان محکوم شد . فشارهای بین المللی بر سیستم قضایی ترکیه ، سبب لغو حکم شد . یاشار کمال ، پیش تر در سال ۱۹۵۰ به دلیل انتقاد از نوع رفتار با اقلیت ها در ترکیه ، مدتی را در زندان سپری کرده بود .
” اینجه ممد ” ، بارزترین اثر یاشار کمال ، نامزد جایزه ی نوبل شد اما این جایزه در سال ۲۰۰۶ به رمان نویس نسل دوم ترکیه ، اورهان پاموک ، رسید .
یاشار کمال ، در کودکی چشم راست خود را از دست داد اما تا لحظه ی مرگ ، دیدن پیرامون با یک چشم ، از وسعت نگاهش نکاست . در همان کودکی ، با دیدن صحنه ی کشته شدن پدرش در مسجد ، دچار لکنت گفتاری شد ، اما آنجا که راحت نگفت ، آسان نوشت ؛ نوشتاری که جوایز ” سینه دل دوکا ” (۱۹۸۲) ، ” لژیون دو نور ” (۱۹۸۴) و جایزه ی ” صلح ناشران آلمان ” (۱۹۹۷) را برای وی به همراه داشت . ” درگذشت این نویسنده ی بزرگ کُرد تبار ترک زبان را مغتنم شمرده ، با تحلیل جامعه شناسی ” اینجه ممد ” او ، نام و یادش را بزرگ می داریم .
رویکرد جامعه شناسی معاصر به اینجه مَمِد
رویکرد اجتماعی ـ تاریخی در رمان اینجه ِمِمد ۱( یادداشت ) ،اثر برجسته ی یاشار کِمال ۲ ( نام حقیقی ” ِکمال صادق گوک ِچلی ” ) ، و نیز رئالیسم تند انتقادی آن به خواننده اجازه می دهد تا اینجه ممد (۱۹۵۵) را از دیدگاه جامعه شناختی قرائت کند . این حکم ، هرگز به این معنی نیست که اثر غیررئالیستی ، فردیت گرا و حتی ذهنیت گرا را نمی توان با رویکرد جامعه شناختی مورد تحلیل قرارداد ؛ بلکه مقصود این است که چنین آثاری به دلیل آمیختگی بیش از اندازه شان با سازه های اجتماعی ، تاریخی و فرهنگی ، توانایی های بیش تری برای خوانش جامعه شناختی دارند تا آثاری که عمدتا ً با تکیه بر سیّالیت ذهن ، ناخودآگاه ، فردیت و تخیل آزاد نویسنده نوشته شده اند . افزودن صفت ” معاصر ” بر موصوف ” جامعه شناسی ” در عنوان مقاله ، برای مشخص تر کردن محدوده ی خوانش رمان است و نشان می دهد که در بررسی این رمان ، به یافته های نظری تازه ای نظر داریم که جامعه شناسی و مارکسیسم کنونی را از مارکسیسم کلاسیک ، سنتی و راست آیین( ارتودوکس ) متمایز می سازد .
۱.رویکرد تاریخی به رمان : رمان ، ستایشی از کوه نشینان ، ایلات و عشــایر ترکمن ، کُــرد و ترکی است که
در سرزمین های مجاور ” چوکورووا ” ۳ واقع در آناطولی و دامنه های کوه ” توروس ” زندگی می کرده اند . اینان پیوسته مورد تجاوز دشمنان داخلی و خارجی ، و ستم خویش و بیگانه قرار می گرفته اند . در سال های پایانی جنگ جهانی اول ـ که کشور عثمانی در جنگ با متفقین شکست خورد ـ این عشایر ، مورد حمله ی سپاهیان فرانسوی مهاجم به ترکیه قرار داشته اند و ایلات و عشایر کوچ نشین به شجاعت و مقاومت برخی رهبران خویش در برابر دشمن به خود می بالیده اند :
” قشون فرانسه ، چوکوراوا را اشغال کرده بود . یاغی و سرباز فراری ، راهزن و غیر راهزن . . . و تمام مردم چوکوراوا دست به یکی شدند و دشمن را از چوکوراوا بیرون ریختند ” (کمال ۳۳۸) .
در عرصه ی داخلی ، ایلات کوچ نشین با قهر دولت عثمانی ، برای اسکان اجباری آنان روبرو هستند . پیرمردی ترکمن و نود و اند ساله به نام ” اسماعیل بزرگه ” تعریف می کند :
” یه خانی بود به نام ” کوزان اوغلو ” تو همین دهی که بهش میگن ” کوزان ” ، خونه داشت . همه ی عشایر و ایلیات با عثمانی می جنگیدن و جلوی همه هم ، کوزان اوغلی سینه سپر کرده بود ، اما عثمانی ها زورشون چربید . کوزان اوغلی رو گرفتن و بردن . قبیله ی افشارم تاروندن به ” بوزاک ” . . . بعد از این بود که عثمانی ها ، عشایر و ایلیاتو با زور ، تو چوکوراوا اسکان دادن . به همه شون زمین دادن ؛ قباله دادن . . . برای این که ییلاق قشلاق نکنیم . تو کوه و کمر سرباز گذاشتن . کسی نتونس پا تو ییلاق ها بذاره . ایلیات و عشایر تو چوکوراوا مثل برگ خزون ریختن . مرگ و میر افتاد میونشون . . . عثمانی ها بهشون قلمه و نهال می دادن که بشونن و باغ درس کنن ، اما ایلیات ریشه ی قلمه ها و نهال ها رو می سوزوندن و تو خاک می شوندن ” ( ۳۳۸ـ۳۳۷) .
با این همه ، حال و روز روستاییانی که روی زمین کار می کردند ، از ایلات بهتر نبود . تب زمین خواری و بهره کشی از نیروی کار رایگان ، روستاییان را به ستوه می آورد . دولت ِ طرفدار بزرگ زمین داران ، دست مالکان را برای بهره کشی از دهقانان بازگذاشته بود و مالکان از هر وسیله ای برای تصاحب اراضی روستاییان ، خرده مالکان و استثمار دهقانان بهره می جستند . اکنون :
” به جای خان ها ، اربابان پولداری سر بلند می کردند . این اربابان برای تصاحب خاک ، برای داشتن هرچه بیش تر زمین ، دایم در کشمکش بودند . با هزار حیله و نیرنگ ، خاک را از دست دهاتی ها و مردم فقیر بیرون می آوردند : بعضی هاشان از راه های قانونی ، بعضی هاشان از راه رشوه و بعضی هاشان با زور و زورگویی . . . خاک اربابان ، روز به روز بیش تر می شد ؛ درعوض ، دهاتی ها فقیر و فقیرتر می شدند . در این دوران برای سرکوبی مردم بی چیزی که به قیمت جانشان نمی خواستند خاکشان را از دست بدهند ، اربابان دسته های مسلح یاغی را در کوه ها می پروراندند و پر و بال می دادند ” (۳۳۹) .
مقصود از این اشارات تاریخی ، توضیح ستم هایی است که بر عشایر از یک سو ، و روستاییان از سوی دیگر رفته است تا بر این پایه بتوانیم به زمینه های اقتصادی ـ اجتماعی جنبش عیّاران ، راهزنان جوانمرد و حمایت آنان از روستاییانی اشاره کنیم که مورد بهره کشی مالکان زمین خوار قرار گرفته اند و ” اینجه َمِمد ” ، تنها یکی از آنان است . در میان گونه های بهره کشی ، بدترین و سیاه ترین نوع استثمار ، بهره کشی سرمایه داری ارضی است ، زیرا سرمایه دار صنعتی ضمن بهره مندی از نیروی کار ، دست کم کالاها و ارزش هایی ایجاد می کند که همگان از آن بهره مند می شوند ؛ اما در سرمایه داری ارضی یا زمین خواری ، نه تنها روستاییان خرده مالک ، بی زمین می شوند و یا نیروی کارشان مورد بهره کشی قرار می گیرد ، بلکه چیزی به جامعه نمی دهند . ” یاشار کمال ” خود در جایی نوشته است :
” اشتهای زمین خواری و استثمار بی حد و مرز روستاییان به دست مالکان ، علل اصلی فقر کهن مردم ما ست . از یک سو مالکان زمین ـ که هر کدام ده ـ پانزده دهکده و صدها هکتار زمین دارند ـ از طرف دیگر ،استثمارشدگان بینوا و گرسنه که روی این زمین ها کار می کنند . چنین بی عدالتی ای نمی تواند در این قرن ادامه یابد . در قرن نیروی اتمی ، از مدت ها پیش می بایستی این لکه ی سیاه را حذف [ پاک ] کنند ” (سید حسینی ) .
در رمان ، اشاراتی هست که از پیشینه ی عیّاری در دهه های نخستین قرن بیستم و پیش از برآمد عیاری ” اینجه ممد ” در ” چوکوراوا ” حکایت می کند . وقتی ” ممد ” برای نخستین بار از روستای خود ، ” آسیاب چشمه ” ، بیرون می آید تا به ” قصبه ” یا شهرک برود ، به یکی از عیاران به نام ” احمد بزرگه ” [ احمد بیگ ] برخورد می کند . او از جمله عیاران و مدافعان مردم است که در طول شانزده سال عیاری خود ، تنها یک نفر راکشته است :
” آن هم مردی را که وقتی خودش سرباز بود ، با شکنجه و زور به مادرش دست درازی کرده بود . . . اسم آن مرد هم ارباب حسین بود . . . احمد بزرگه راهزن نبود . در قلمرو او هیچ یاغی هم جرأت راهزنی نداشت . او متمول ترین کسان را از اهالی چوکوراوا ، نشانه می کرد . بعد با یکی از تفنگدارهایش پیغام می فرستاد که فلان قدر باید بدهی . . . احمد بزرگه پولی را که می گرفت ، حرام نمی کرد . اصلا ً در سرِ کوه پول به چه دردش می خورد ؟ او با این پول برای بیمارانی که در قلمرو او زندگی می کردند ، دوا و درمان و برای آن هایی که گاو نداشتند ، گاو و برای آن هایی که فقیر بودند ، آذوقه می فرستاد . وقتی بخشوده شد و به ده برگشت ، دهاتی ها از دور و نزدیک برای دیدن او روزها راه را پشت سر گذاشتند ” ( ۷۸ـ۷۷) .
۲.رویکرد طبقاتی رمان : آنچه به ساخت و مبارزه ی طبقاتی اثر مربوط می شود ، دو نمود برجسته دارد :
نخست ، کوشش بزرگ زمین داران و زمین خواران برای تصاحب اراضی کشاورزی خرده مالکان و دوم ، بهره کشی بی شرمانه و غیر انسانی از نیروی کار روستاییان وابسته به اربابان است . یکی از بزرگ زمین خواران اراضی مجاور ِ” سیاه توت ” در کنار ” جیهان رود ” ، آزمندی به نام ” علی صفا بیگ ” است . او برای ارضای حرص زمین خواری خویش می خواهد اراضی رعیت روستای ” سیاه توت ” را غصب کند اما در این روستا ، رعیتی به نام ” آقا صالح ” هست که تنها باسواد و شخصیت آگاه روستاست و به خاطر نفوذی که بر مردم روستایش دارد ، کسی نمی تواند روستاییان را وادار به فروش اراضی خود کند :
” اگر او نبود ، علی صفا بیگ می توانست تمام مزارع ” سیاه توت ” را هم به راحتی بالا بکشد ، اما آقا صالح مثل کوهی میان علی صفا بیگ و زمین خودش و زمین دهاتی های خودش ، سینه سپر کرده بود . . . سال های سال بود که علی صفابیگ نتوانسته بود صدمه ای به او برساند ” (۳۶۶) .
” علی صفا بیگ ” با به راه انداختن دسته ی راهزن ” کالایجی ” به ارعاب روستاییان می پردازد و پسرعموی خود را به سرکردگی دسته می گمارد . درست در همان شب ، ” آقا صالح ” ـ که جشن دامادی گرفته است ـ ترور می شود :
” خانه ی عروسی ، شد خانه ی عزا ، و دست عروس ماند تو حنا . کالایجی هم زد به تاریکی و خودش را به کوه رساند ” (همان) .
پای ” اینجه ممد ” هنگامی به عنوان ” عیّار ” به رمان کشیده می شود که به مرحله ی بلوغ رسیده است . او در کودکی یک بار به خاطر شکنجه ای که به هنگام شخم زنی در مزرعه ی پراز خاربوته های ” ارباب عبدی ” تحمل کرده ، از ِده خود به روستای ” کسمه ” می گریزد و به ” عمو سلیمان ” پناهنده می شود (۱۷) . با این همه ، ” ارباب عبدی ” شخصا ً به ” کسمه ” رفته ، رعیت فراری را با خود به روستای ” آسیاب چشمه ” بازمی گرداند ، اما به نشانه ی انتقامجویی از وی و ارعاب دیگر روستاییان ، به جای این که دوسوم از گندمی را که مادر و پسرک کاشته ، داشته و برداشت کرده اند به ارباب بدهند ، تنها یک چهارمش بهره ی آنان می شود :
” آدم های ارباب شروع کردند به پیمانه کردن : سه کیله برای ارباب ، یک کیله برای دونه [ مادر اینجه ممد ] . . . سهم ارباب ، تل شد و به چه بزرگی ! اما سهم دونه ، کوچک و کوچک تر شد و شد یک کوپه ی کوچک ” (۵۷) .
ارباب برای این که از فرار رعیت خود از سرِ زمین پیشگیری کند ، نه تنها با ضرب و جرح و دشنام به سراغ مادر (۱۱۸) و فرزند (۲۳) می رود ، بلکه دیگر روستاییان را از هرگونه کمک به این خانواده ی فقیر ، بازمی دارد :
” تا امروز هیچ کی تو ” آسیاب چشمه ” از گشنگی نمرده اما ” دونه ” باید بمیره یا این که اگه چیزی داره ، باید بفروشه . اگه بشنفم که یه کدومتون گندم به ” دونه ” داده باشین ، یکی به یکی میام سراغتون و گندمی رو که بهتون داده م ، از همه تون پس می گیرم ” (۶۴) .
به ناچار ، مادر در زمستان سیاه آن سال ، به فروش گوساله ی خود تن درمی دهد :
” چاره ای نداریم . باید بدیمش . آردمون داره تموم می شه ” (۶۱) .
دیگر ستمی که بر ” ممد ” می رود ، تاوانی است که باید به خاطر عشق و ازدواج بپردازد . او از کودکی بر دختری ” خدیجه ” نام دل نهاده ، اما دخترک را به خاطر زیبایی و لیاقتی که دارد ، می خواهند به خواهرزاده ی کچل ” ارباب عبدی ” بدهند . ” عبدی ” بر رعیت خود ، مالکیت دارد و کسی حق ندارد سرِ خود و بی اذن مالک ” پنج ده ” ، کسی را به همسری برگزیند . ” ممد ” با دختر از روستا می گریزد تا در ” قصبه ” با وی ازدواج کند اما در جنگل مورد تعقیب ارباب قرار گرفته در کشاکشی ، ارباب زخمی ، خواهرزاده کشته ، ” خدیجه ” توقیف و ” ممد ” متواری می شوند (۱۳۴) . ” ممد ” که تصور می کند ارباب کشته شده و از حبس ” خدیجه ” در زندان ” قصبه ” ناآگاه است ، چاره ای جز پیوستن به دسته های راهزن ندارد . با این همه ، از منش تباه ” دوردو ” ی راهزن (۱۵۰) ، غارتگری ، ستمگری و رفتار غیر انسانی او نسبت به مردمی که لخت می کند (۱۸۶) خشنود نیست و جز قتل ” ارباب عبدی ” ، آزادی ” خدیجه ” و مهم تر از همه ، تقسیم زمین های اربابی میان روستاییان اندیشه ای ندارد .
او در عیاری ، به راه ” احمد بزرگه ” و شخصیت های تاریخی و اسطوره ای شده ای چون ” میخلی بابا ” در قراباغ آذربایجان و ارمنستان ، و ” جلالی لر ” در جنوب غربی آذربایجان و ” کوراوغلو ” در روزگار حکومت صفویان می رود و از خود ، نیک نامی باقی می نهد . عیاران ، بازتاب آرزوها و رؤیاهای مردم ناتوانی هستند که برای به دست آوردن آزادی از یوغ زمینداران ، به کمک قهرمانان نیاز دارند . این نیاز و آرزوها در روستاهای کنار ” چوکوراوا ” در رمان محسوس تر است . ” ممد ” ـ که یک باربه قصد کشتن ارباب فراری ، خانه ی کسی را که ارباب به او پناه برده است ، به آتش می کشد و تصور می کند که در آن سوخته است ـ به یکی از همرزمان خود ، ” جبار ” ، می گوید :
” می خوام برم خاردشت . می خوام دهاتی های پنج آبادی رو جمع کنم دورم ، و بهشون بگم که دیگه ارباب عبدی نیس . خیالشون راحت باشه . بهشون بگم زمینا مال خودتونه ؛ ورزاها ، مال خودتونه . دیگه بهره ی اربابی در کار نیس . بکارین هر چقدر دلتون می خواد . تا روزی که من تو کوهم ، وضع باید به همین منوال باشه . روزیم که کشته شدم ، خودتون یه فکری به حال خودتون می کنین ” (۳۵۵) .
خبر هلاکت ” ارباب عبدی ” و مژده ی آزادی رعیت از ستم وابستگی به ارباب ، موجی از خشنودی و امیدواری برای مردم می آورد . در غیاب حاکمیت دولت مرکزی و ” ارباب عبدی ” ، ” اینجه ممد ” محل رجوع مردم می شود . ” جبار ” ، همرزم وفادار ” ممد ” ، می گوید :
” ممد هم ارباب و هم حاکم و هم حکومت ” شکوفه درّه ” س . دیگه دهاتی های شکوفه دره اصلا ً سراغ حکومت نمی رن . همه ی گرفتاریاشونو به ممد می گن و ممد بهشون می رسه . ممدم تا بخوایی ، عادله ” (۴۱۲) .
رعیت روستایی در فاصله ی فرار ” ارباب عبدی ” از وحشت و هیبت ” اینجه ممد ” و مرگ نهایی اش ( ۵۱۴) از هیچ گونه کمکی برای اعتلای سرکشی وی کوتاهی نمی کنند . ” عموعثمان ” نامی ـ که از هواداران اوست ـ پیوسته کمک های مردمی را برایش می آورد :
” اینو دهاتیا برات فرستاده ن . الهی شکر ! باید برم به دهاتیا مژده بدم . باید توده ، جشن بگیرن ” (ص۴۱) .
” کریم اوغلی ” نامی از رهبران ایلات ترکمن ـ که جوانمردی و مردمی بودن ” اینجه ممد ” را به چشم دیده است ـ پیاپی برای وی پول و اسلحه می فرستد و او را تقویت می کند :
” کریم اوغلی هر جوری شده بود ، برایش اسلحه و فشنگ و آذوقه می فرستاد . پول هایی هم که از ” وایوای ” می فرستادند ، توسط کریم اوغلی به اینجه ممد می رسید ” (۵۰۳) .
پس از قتل ” ارباب عبدی ” و تصرف و تقسیم زمین ها ، مردم به دستور ” ممد ” خاربوته ها را می سوزانند و زمین ها را برای کشت آماده می کنند . کار در زمبن های خاربوته ها ـ که روزگاری مایه ی شکنجه ی روستاییان بود ـ اکنون به جشنی آزادی بخش تبدیل می شود :
” موقع شخم بود . دهاتی های هر پنج ده خاردشت جمع شدند . دخترهای جوان ، خوشگل ترین لباس هایشان را پوشیدند . پیرزن ها چارقدهای سفیدشان . . . را به سر بستند . دهل ها زده شد . جشنی راه افتاد ” (۵۱۵) .
۳. رویکرد فرهنگی به رمان : در بررسی مارکسیستی و طبقاتی اثر ادبی ، رویکرد فـرهنگی نقش برجسته ای دارد ، زیرا همان گونه که ” مایکل رایان “۴ در مقاله ی نقد سیاسی می نویسد ، گستردگی مکتب نقد مارکسیستی نه تنها به این دلیل است که :
” می خواهد تحلیل متن را با مطالعه ی زمینه های اجتماعی و تاریخی درآمیزد ، بلکه به این خاطر فرهنگی است که دربرگیرنده ی حوزه هایی از فرهنگ نظیر فیلم ، تلویزیون ، ادبیات عامه و عناصر نمادین زندگی روزمره است ” ( رایان ۲۱۶-۲۱۵) .
” اینجه ممد ” یکی از قوی ترین و برجسته ترین آثار فولکلوریک در ادبیات ترکیه و جهان است . این کتاب در فاصله ی ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ سه بار تجدید چاپ شده و از جمله ی پرفروش ترین رمان های مردمی جهان بوده است و از ترجمه ی آن به زبان های روسی ، آلمانی ، بلغاری ، انگلیسی ، فرانسوی و سوئدی آگاهی داریم . این رمان تا سال ۱۳۵۷ دوازده بار در ترکیه تجدید چاپ و در بیش از بیست کشور ترجمه و منتشر شده ( ۴ ، ۹ ) ، و در سال های بعد به چهل زبان برگردانده شده (Mymerhaba) ، و یک سال پس از چاپ یعنی در ۱۹۵۶ ، جایزه ی ادبی ” وارلیک ” را نصیب خود ساخته است (ویکی پدیا) . ما در رویکرد فرهنگی ، نخست به سویه های ادبیات عامه ی آن ، دو دیگر ، به تأثیر آن بر رمان کلیدر ” محمود دولت آبادی ” و سه دیگر ، به جنبه های زیبایی شناختی اثر می پردازیم که مقوله هایی فرهنگی اند .
* سویه ی اعتراضی عیاری : برخی از تحلیل گران این اثر ، به جنبه های عیاری و مردمی رمان نظر داشته اند . منتقدی نوشته است :
” یاغیگری ، نام دیگری برای دزدی ، سرکشی و عصیان نیست ؛ بلکه رفتاری غیر اجتماعی است که در بافت اجتماعی خاصی پدید می شود . این بافت ، بزرگ زمینداری ، ناتوانی در نظارت دولت ، ستم بر رعیت و حضور نیرویی انتظامی است که میان وحشیگری و خشونت و بی کفایتی مضحک در نوسان است ” (Underbelly) .
در نظام ارباب ـ رعیتی ، مالک برای آنچه می کند ، به کسی و نهادی پاسخگو نیست . او می تواند رعیت خود را تا سرحد مرگ تنبیه بدنی کند . ” ارباب عبدی ” وقتی می فهمد که ” ممد ” با ” خدیجه ” گریخته ، به جان مادر ” ممد ” می افتد :
” آمد و ” دونه ” را گرفت زیر چکمه و شروع کردن به لگد زدن . کوچک ترین صدایی از دونه درنمی آمد . غرق ِگل شده بود ” (۱۱۹) .
ارباب می تواند با ارعاب رعیت ، آنان را وادارد تا شهادت دروغین بدهند و ” خدیجه ” را ـ که قرار بوده عروسش شود ـ قاتل خواهرزاده ی خود معرفی کند و بر پایه ی همین دروغزنی ، دختر بی گناه را نه ماه در زندان نگاه دارد . به روستاییان ـ که قرار است در حضور مأموران انتظامی ، بازپرس و دکتر شهادت دروغین دهند ـ می گوید :
” سگ درِ خونه ی من [ ممد ] ، بچه مو [ ولی خان ] را کشته . . . ولی خانو ، دختره زد . . . منو اینجه ممد زد . . . مگه همه تون با چشمای خودتون ندیدین که اول پسره منو نشونه گرفت و شلیک کرد ، بعدم دختره ، ولی رو نشونه گرفت و شلیک کرد ؟ ” (۱۶۷)
مأمورانی که برای بازجویی آمده اند ، خوب پذیرایی و نمک گیر ” ارباب عبدی ” می شوند :
” زیرشان جفت جفت دشک پهن کردند . برایشان چند تا برّه سر بریدند ” (۱۷۲) .
مأمــور قضایی با علم بر بی گناهی ” خدیجه ” و پرونده سازی برای وی ، کاری نمی کند :
” قاضی فورا ً فهمید که خدیجه بی گناه است . فهمیده بود اما چاره ای نداشت و باید توقیفش می کرد ، چون که دلایل ، خیلی قوی بود ” (۱۷۴) .
مادر ” خدیجه ” ، به عریضه نویسان متوسل می شود و حقیقت را می گوید و به نتیجه ی آن امیدوار است :
“ بذار حکومت عرض حالمو بخونه ! ” (۱۸۰) .
در جامعه ای که نهادهای قانونگذاری ، قضایی و اجرایی نمی توانند به وظایف خود عمل کنند ، اقدام و ابتکار فردی ، تنها راه رسیدن به حق از دست رفته است . در چنین وضعیتی است که عیاری ، زمینه های مناسبی برای تکوین و گسترش خود پیدا می کند . ” اینجه ممد ” به تنهایی با کمین کردن بر سر راهی که قرار است ” خدیجه ” و همسلولی دیگر او را برای اعدام به نقطه ای دیگر ببرند ، می تواند دو تن از مأموران را زخمی و دو نفر دیگر را متواری و هر دو زندانی بی گناه را آزاد کند ( ۴۵۲) .
* سویه ی کاریزمایی عیار : حرکات و سکنات ، ظواهر و بواطن عیار باید با دیگران متفاوت باشد تا به او هیبت ، قداست ، شجاعت و فردیتی ببخشد که در دیگران نمی توان سراغ گرفت . ” ربکا تاهوس – دابرو ” ۵به ویژگی های اشاره می کند که ” اینجه ممد ” را از دیگران متمایز می سازد :
” شهرت ” ممد ” هم بی مورد نیست ، زیرا وقتی به حق خشمگین می شود ، به گونه ای رندانه و عیارانه تغییر حالت می دهد و برقی که در چشمانش می درخشد ، هرگونه تردیدی را از او دور می کند . گلوله هایی که به او می خورد ، از او دور می شود و این ، در حالی است که وقتی او شلیک می کند ، تیرش خطا نمی کند ” ( Tuhus Dubrow) .
اغراق در توانایی ها و مهارت های قهرمان و عیار ، از جمله ویژگی های ادبیات حماسی عامیانه است ، زیرا مردمی که بر قهرمان دل نهاده اند ، او را بی عیب و ایراد می خواهند . آنان توانایی هایی را به او منسوب می کنند که خود ، فاقد آنند . ناگزیر ، قهرمان محبوب آنان ، باید مثل اعلای توانایی های جسمی و معنوی و ” فوق انسانی ” باشد :
* سویه ی جوانمردی عیار : یکی از نشانه های جوانمردی یا ” فتوت ” در رفتار عیاران ، برجستگی جنبه های انسانی ، همدردی با توده های آسیب پذیر و حمایت از آنان است . در برخی منابع کلاسیک در مورد این جنبه ها ، تأکید شده است . در فتوت نامه ی ” واعظ کاشفی سبزواری ” آمده است :
” فتوت ، جمیع احوال جمیله و صفات حمیده و سلب اعمال قبیحه و اخلاق دیگر از راه تخلیه ، تزکیه و تصفیه است ” (ریاضی ۱۲۵) .
” اینجه ممد ” ، به راستی مصداق کامل همین اوصاف و نعوت است . او حتی در یازده سالگی هنگامی که به عنوان فراری در خانه ی ” عمو سلیمان ” و پسر وی زندگی می کند ، به خاطر تن آسانی کوتاه مدت و ” مفت خواری ” ، از خود شرمنده است (۲۵) . وقتی می بیند راهزنی به نام ” دوردو ” ، لباس از تن بیچاره ای زحمتکش بیرون می کند و به او می دهد ، اظهار ناخرسندی می کند (۱۶۱) . وقتی شاهد تحقیر تهیدستان از جانب او می شود ، با سرکرده ی راهزنان به مخالفت می پردازد (۱۸۶) . چون می بیند این راهزن ناجوانمرد ، جز گرفتن نقدینه های ” ارباب کریم اوغلو ” ، جوانمرد ترکمن ، حتی لباس های زیر او را هم می گیرد ، ترجیح می دهد ننگ همکاری با وی را از خود بشوید و از او جدا شود (۲۲۸) . وقتی ناگزیر می شود برای کشتن ” ارباب عبدی ” خانه های روستا را آتش بزند ، از خود شرم می کند و بر خود نمی بخشاید (۳۲۳ ، ۳۵۶) . فرمان عفو عمومی به مناسبت سالگرد به قدرت رسیدن ژنرال ” مصطفی کمال پاشا ” شامل حال ” اینجه ممد ” نیز می شود و او می خواهد مشمول این عفو قرار گیرد، اما به خاطر قولی که در مورد کشتن ” ارباب عبدی ” به مردم داده و دو بار در کشتن او ناموفق بوده ، دیگر بار به محل اختفای ارباب رفته ، او را بی جان می کند ، به سوی ” علی کوه ” می رود و از نظرها ناپدید می شود (۵۱۵) . در این حال ، او آزادی دیگران را بر زندگی خود برمی گزیند . ” یاغی دیگر ، ” احمد بزرگه ” ، وقتی می فهمد راهزنان ” ارباب عبدی ” و زنش را لخت کرده اند ، به نجات همسر او برمی خیزد :
” من رفتم زنشو گرفتم و آوردم تحویلش دادم . کاش که اون موقع فهمیده بودم که می خواد چه جونوری بشه ! ” (۷۷)
” ممد در تمام ِده ، در شکار گوزن تک بود . در تیراندازی چنان بود که ساس را هم می زد ” (۷۳) .
نام قهرمان ، تداعی کننده ی هیبت ، قدرت و حشمت اوست . مادران وقتی می خواهند کودکان خود را بخوابانند ، تهدید می کنند که اگر نخوابند ، ” احمد بزرگه ” به سراغشان می آید (ص۷۷) . کافی است ” اینجه ممد ” چند تن از دار و دسته ی ” کالایجی ” راهزن را تارو مار کند ، تا چنان افسانه هایی در باره ی او بپردازند که :
” حتی عمر ده انسان هم کفاف آن ها را نمی داد ” (۴۰۴) .
اسب قهرمان ، کوچک ترین همانندی به دیگر اسبان ندارد :
” هر اسبی نمی تواند اسب او باشد . کفل اسبش باید کشیده و تخم مرغی باشد . گوش ها تیز و خنجری ، پیشانی تخت و سخت مثل صخره ، رنگش نه کِرِند و نه بور و نه خاکستری ، نه کهر و نه ابرش و ابلق . باید خلنگ باشد ؛ خلنگ آهنی و سراپا خط و خال ” (۵۱۰) .
* سویه های قومی جوانمرد : “یاشار کمال ” اومانیست است و بر انسان از هر قوم و ملیتی مهر می افکند . آثار او ستایش نامه ای از همه ی اقوام ساکن ترکیه است و کرد ، ترکمن ، ترک ، ارمنی و یونانی های کشورش را بزرگ می دارد و آنان را قطع نظر از جنسیت ، طبقه ی اجتماعی ، قومیت و فرهنگشان ارج می نهد . یکی از قومیت هایی که در این رمان مورد تکریم وی قرار گرفته ، ترکمن های مقیم ترکیه اند . وقتی قهرمان رمان با دوست وفادارش ، ” جبار ” ، در حالی که از گرسنگی دل بر هلاک نهاده ، به چادر ” کریم اوغلو ” روی می نهد ، مورد استقبال و میهمان نوازی این ترکمن جوانمرد قرار می گیرد . او نه تنها بر زخم ” ممد ” مرهم می نهد و دستور می دهد تا لباس های کثیف آنان را بشویند و خشک کنند ، بلکه به هنگام ترک چادر ، به آنان توشه ی راه زیادی می دهد :
” کریم اوغلو این توبره ها را با نان و پنیر و کره پر کرده بود ” (۲۱۱) .
رفتار ” دوردو ” ی راهزن با این جوانمرد بسیار زشت و توهین آمیز است . او حتی لباس زیر از تن او بیرون می آورد . ” کریم اوغلو ” این وهن را برنمی تابد و بعدها با افراد ایل خود به سراغ وی می رود و او را بی جان می کند (۳۹۶) . او به محض آن که متوجه جنبه های مردمی عیاری ” اینجه ممد ” و گروه او می شود ، از هیچ گونه کمک مالی از وی دریغ نمی کند و از آن جا که وی را زنده می خواهد ، در انتظار روز عفو عمومی و آسودگی و آزادی اینجه ممد است (۵۰۳) .
سویه ی عاشیقی عیار : “یاشار کمال ” پیش از آن که داستان نویس شـــود ، روزگاری را با عاشیقی ، سرود
خوانی و نوازندگی دوره گردانه ، گذرانده است . خود می گوید :
” من مردی اهل هنر ، شعر و عاشیقی هستم . از زمانی که خودم را با این هنر مشغول کرده ام ، تمام تلاشم را به کار گرفته ام که آن را به بهترین وجه ممکن انجام دهم . . . قبل از این که نوشتن را شروع کنم ، نقال و عاشیق و گردآورنده ی فرهنگ عامیانه بوده ام . هفده ـ هجده ساله بودم که شروع کردم ” توروس ” را ده به ده گشتن و همراه آن ، داستان های حماسی را نقل کردن که آن ها را به عنوان هنرآموز از استادان ترانه سرای منطقه ی ” چوکوراوا ” یاد گرفته بودم . در کنار این کار ، نیز به گردآوری مرثیه ها و هم چنین اشعار شاعران نام آور مردمی می پرداختم ” ( رستمی) .
مجموعه ی اشعاری که ” یاشار کمال ” در شانزده سالگی و در ۱۹۴۳ منتشر کرد آگیت لر ۱ ( ترانه ها ) نامیده می شود ، و موضوعاتی فولکلوریک دارد و آن ، مجموعه ای از دوبیتی گونه ای است که با ساز تغنی می شده و در شرف فراموشی بوده است . باری در این رمان ، گوشه ای از سیمای عاشیقی نویسنده در چهره ی یکی از همرزمان ” اینجه ممد ” ـ که تازه به گروه وی پیوسته ـ پیداست . شاید علاقه ی مفرط نویسنده به گردآوری داستان های حماسی قومی از یک سو ، و تجربه ی طولانی خودش به عنوان یک ” عاشیق ” ، در خلق این شخصیت تأثیر داشته است . ای بسا این نوازنده ی دورگرد به این دلیل به گروه عیاران پیوسته تا فرصتی برای گردآوری رفتارهای حماسی ” اینجه ممد ” پیدا کند . این شخصیت ، ” عاشق علی ” یا ” علی بیچاره ” نام دارد . ” جبار ” وی را در حالی که در ” مازگاچ ” روی تخته سنگی نشسته بوده و ساز می زده ، دیده است :
” تفنگشم رو زمین دم دسّش بود . اومد قاطی ما . از اون یاغیای قدیمیه . . . یه صداییم داره که نگو ! ” (ص۴۱۴) . . . در این میان ” علی بیچاره ـ که تفنگش را کجکی رو دوشش انداخته بود ، وارد شد . یک راست رفت سراغ سازش . بعد یکهو شروع کرد به خواندن . . . مثل این که این آواز از دورها ، از کوه ها ، از چوکوراوا و از دریا می آمد . علی بیچاره می خواند :
بیا مرهـــم بنه زخـــم دلــم را که عالم ،مرهم درد تو باشه
نمی بینم به عالم جز تو یاری
علی بیچاره ساکت می شود . انگار در همان جایی که نشسته بود ، کوچک تر شده و تمام شده ؛ انگار در همان حالی که بود ، سنگ شده و دیگر تکان نمی خورد ” (۴۱۷ـ۴۱۶) .
شنیدن این ترانه ها ، عزم ” اینجه ممد ” را برای دیدن ” خدیجه ” در زندان ” قصبه ” تقویت می کند .
۴. رویکرد به سلطه ی سیاسی : یکی از مباحث تازه ، پیچیده و ظریف در مارکسیسم معــاصر ، نظریه ی ” هِژِمونی ” ۷ یا ” سلطه ” است . هژمونی ، گونه ای ایده ئولوژی مقبول ، مشروع ، موجّه و قانونی است که مردم آن را همانند بسیاری از اصول مسلم ، می پذیرند . ” لویی آلتوسِر ” ۸ در فرانسه و ” آنتونیو گرامِشی ” ۹ در ایتالیا ، در باره ی این گونه سلطه ی سیاسی نظریاتی داده اند و ” تری ایگلتون ” ۱۰ نیز در باب آنان ، داوری هایی دارد . به نظر ” ایگلتون ” ، ” گرامشی ” این اصطلاح را به گونه ای به کار می برد که گویی آمیزه ای از ” زور ” و ” اجماع ” است :
” همه ی این ها [ رسانه های گروهی ، نهادهای آموزشی ] دستگاه های هژمونی به حساب می آیند که افراد را به جای سرکوب ، از راه اجماع به قدرت حاکم پیوند می دهند ” ( ایگلتون ۱۸۱) .
این حکم ، چنین معنی می دهد که ذات نظام و دولت سرمایه داری متمایل به ” زور ” ، اعمال فشار و برقراری حاکمیت است ، اما نظام سرمایه داری به موازات تحول و تکامل ، ” زور ” را به همان شکل خشونت آمیز و آمیخته به قهر پیشین اِعمال نمی کند ، بلکه از رهگذر ایده ئولوژی و با این توجیه که گویا آنچه می اندیشد ، مورد توافق ، اجماع و قبول عامه است ، آن را عملـی می سازد . دوایر حسابداری دانشگاه ، به موجب قانون حق دارند ده درصد از حق التدریس مدرسان و استادان دانشگاه را به عنوان مالیات کسر ، و به حساب دولت واریز کنند . به ظاهر ، چنین مصوبه ای ، عین مصلحت است ، زیرا دولت با برقراری نظام مالیاتی می تواند بخشی از هزینه هـای جاری خـود را برطرف کند . مدرس و استاد نیز چنین کسر حقوقی را به عنوان ” قانون ” می پذیرند و آن را ” قانونی ” ، ” مشروع ” ، ” مقبول ” و ” موجه ” می داند . با این همه ، چنین مصوبه ای جای سؤال باقی می گذارد : آیا تا کنون دولت توانسته است همین قانون را در مورد بزرگ ترین سرمایه داران و تجار محترم اجرا کند ؟ از آن جا که دارایی سرمایه دار و تاجر در اختیار دولت نیست ، اعمال ” هژمونی ” نیز محدود و نامحسوس است و چه بسا بسیاری بتوانند به لطایف الحیل از پرداخت مالیات ، معاف شوند ، در حالی که برای مدرس و استاد چنین طفره ای ، غیر ممکن و از جمله ی محالات است ، زیرا مالیات ، پیش از پرداخت حق التدریس کسر شده است و دیگر جایی برای ” لطایف الحیل ” باقی نمی ماند . به نظر ” گرامشی ” آنچه شهروند باید با آن مقابله کند ، همین ” هژمونی ” ناعادلانه است .
در رمان ” یاشار کمال ” ، نمودهایی از اِعمال این گونه ” هژمونی ” هست . نظام قضایی ـ که گویا می خواهد پاسدار حقوق شهروندان و روستاییان باشد ـ یک نهاد دولتی و گونه ای ” هژمونی ” حاکمیت است و مردم در مورد این که چنین نهادی می تواند یک مرجع دادرسی باشد ” اجماع ” دارند . با این همه ، هیچ یک از عریضه های مادرِ ” خدیجه ” به جایی نمی رسد و با آن که متهم واقعا ً بی گناه است ، برای اعدام به محکمه ای عالی تر اعزام می شود . قاضی بخش ، دقیقا ً از بی گناهی ” خدیجه ” آگاه است و همه ی قراین و شواهد در گفتار متهم بر این بی گناهی و پرونده سازی ” ارباب عبدی ” گواهی می دهند ، اما درافتادن با اربابی بزرگ و قدرتمند به مصلحت نیست . این چگونه ” هژمونی ” است که در یک مورد با قاطعیت اِعمال و در موردی مشابه ، ندیده گرفته می شود ؟ قرار است به مناسب سالگرد انقلاب ، فرمان عفو عمومی داده شود . به موجب این حکم ، همه ی زندانیان عادی و سیاسی مورد بخشودگی دولت قرار می گیرند . به ظاهر چنین حکمی ، عین رحمت و رأفت دولت است . با این همه ، اگر ” اینجه ممد ” بخواهد از این فرصت استفاده کند و آزادی خود را به دست آورد ، دیگر نمی تواند ” ارباب عبدی ” را بی جان کند و این هشت پای ستمگر همچنان زنده باقی خواهد ماند و به ضرب و شتم ، بهره کشی و انتقام جویی خود ادامه خواهد داد . جالب این که بسیاری از روستاییان و مدافعان ” اینجه ممد ” از حکم عفو عمومی و بخشودگی او خشنود نیستند . ” ننه حوری ” ـ که ـ گریبان ” اینجه ممد ” را در میدانگاهی گرفته است ـ به تسلیم شدن او و این که نسبت به مرگ ” خدیجه ” بی اعتناست ـ اعتراض می کند :
” می خوایی ” عبدی ” بازم برگرده و مثل خانا زندگی شو بکنه ؟ اون وخ تو داری میری تسلیم بشی ؟ آهای اینجه ممد ! دل تو دل ِ مرد نیس ؛ دل ِ زنه . فقط همین امسال بود که ” آسیاب چشمه ” گشنگی نکشید . فقط همین امسال بود نون فراوون بود . حالا تو می خوایی بازم ارباب عبدی رو بندازی به جون ما ؟ ” (۵۱۱)
پوشالی بودن ” هژمونی ” حاکمیت ، آشکار است . دولت با اعلام فرمان عفو عمومی نه تنها خشنودی مردم را به خویش جلب و برای خود مقبولیت ایجاد می کند ، بلکه از آسیب راهزنان و محبوبیت همگانی عیاران پیشگیری می کند و اوضاع را همچنان بر وفق مراد زمینداران ، سرمایه داران و دیوان سالاران تثبیت می سازد . اگر به راستی وجود راهزنان و عیاران برای امنیت و ثبات اجتماعی و سیاسی زیان آور است ، چرا زمینداران برای ارعاب روستاییان خود ، می توانند دسته هایی از راهزنان و مزدوران تشکیل دهند ( ۳۳۹) ، اما رعیت بی پناه نباید در وجود عیاران متشکل ، پناهگاهی برای خود بجوید ؟ (۵۱۲) حضور محسوس گروه ” اینجه ممد ” در حیات روستاها باعث شده کسی به ” ارباب عبدی ” سهمی ندهد و نتیجه ی کار آنان ، به خودشان برسد :
” هیچ کدام از دهاتی ها حاضر نشده بود حتی یک دانه گندم به ارباب عبدی بدهند ” (۴۸۲) .
روستاییان با فرمان عفو عمومی موافق نیستند :
” اگر قانون عفو درمی آمد ، اینجه ممد هم برمی گشت به ده و می شد یک دهاتی لنگه ی آن ها و گرفتاری های آن ها با ارباب عبدی . باز همان وضع سابق را پیدا می کرد . می گفتند : عفو دیگه چیه ؟ یاغی اگر یاغیه ، باید تو کوه بمونه . . . حالاس که تموم دنیا ازش می ترسه ” (۵۰۴ـ۵۰۳) .
” ننه حوری ” از روی غریزه به زیان های ناشی از عفو عمومی پی برده ، در پشت آن ، تثبیت و تحکیم نظام فاسد و استثمارگرانه ی حاکم را می بیند . ” اینجه ممد ” با کشتن ” ارباب عبدو ” به خوشبینی کاذب این ” هژمونی ” ، پایان می دهد و با رفتار اعتراضی خود ، آن را خنثی می کند . حاکمیت اگر می خواهد محبوبیت پیدا کند ، ناگزیر است به اصلاحاتی اساسی در نظام زمینداری بپردازد و روابط میان مالکان را با رعیت بر شالوده ای قانونی ، انسانی و عادلانه استوار سازد . بخشودن بزهکاران و در همان حال تثبیت نظام ارباب ـ رعیتی بر همان شیوه ی پیشین ، مشکلی از رعیت حل نمی کند .
۵. رویکرد نویسنده به اثر هنری : یکی از مباحث جامعه شناسی هنر ، یافتن پیوند میان ساخت شخصیت و اثر هنری است . نویسنده هم به خاطر پایگاه طبقاتی و هم به دلیل موضع طبقاتی خود می تواند بر اثر هنری تأثیر بگذارد . با این همه ، در این مورد مسأله را نمی توان ساده انگاشت . چه بسا میان خاستگاه و موضع طبقاتی نویسنده همیشه همداستانی نباشد و یا نویسنده به خاطر باور به اومانیسم ، برای مقولات طبقاتی ، ارزش و نقش تعیین کننده ای قایل نباشد . بنابراین برای آن که به مارکسیسم عامیانه نزدیک نشویم ، می کوشیم پیوند میان ساخت شخصیت و رمان را از ذهنیت چیره بر اثر استخراج کنیم .
زندگی نامه ی ” یاشار کمال ” نشان می دهد تا وقتی پدر وی زنده بوده ، ” خانواده ی ” کمال ” یکی از مرفه ترین خانواده های ده بود ، اما وقتی کمال به هشت سالگی رسید ، هر آنچه از پدر باقی بود ، ته کشید [ و باددستی عموی یاشار کمال ] سبب شد که خانواده ی ” کمال ” به زودی از هستی ساقط شده رعیت ِ این و آن بشوند و در مزارع به کار بپردازند . ” ثمین باغچه بان ” ، مترجم رمان ، در مقدمه ای بر همین رمان می نویسد :
” کمال ” کوچک مجبور بود نان خودش را خودش دربیاورد و به خانواده اش هم کمک کند . از همین رو ، مدت زیادی از عمرش در کارهای گوناگون گذشت . عملگی در کارخانه های گونی بافی ، کارگری و میرزایی و میرآبی در مزارع و شالیزارها و این کارهای اجباری ، مانع از ادامه ی تحصیل او شد ” ( ۲ ) .
بی ثباتی شغلی ، نوسان میان مشاغل کارگری و کارمندی ، یا تهیه ی گزارش برای روزنامه ی ” جمهوریت ” و سپس نویسندگی ، نشان می دهد که او فرزند خستگی ناپذیر و خودساخته ی کار و رنج است . از این گذشته ، او به عیاران باور دارد و خود در خانواده اش ، چند عیار داشته است . در مقدمه ی ترجمه ی انگلیسی ممد : شاهین من ۱۱، چاپ ۱۹۵۶ می خوانیم :
” نویسنده از اخلاف مالکانی بوده که از طرف پدر و مادر همگی ، یاغی بوده اند ” (Underbelly) .
در دانشنامه ی ویکی پدیا ۱۲ نیز می خوانیم که نویسنده ، مرثیه ای در مرگ یکی از هشت برادر مادر بیوه اش سروده که همگی یاغی ۱۳ بوده اند . مرگ مشکوک پدر در مسجد روستا به دست قاتلی به نام ” یوسف ُکرد ” به زخم خنجر ، به احتمال با همین عیاری پیوندی می داشته و این اندازه ستایش عیاران در اینجه ممد هم بی سببی نیست . از لحن نویسنده به هنگام توصیف رنج ها و مشقت هایی که اینجه ممد روی زمین اربابی در خاردشت می کشد ( ۵۵) یا ” رضا ” ( ۲۴۲) پسر ” ایراز ” ـ که هنگام خواب ، روی تکه زمین خود کشته می شود ـ پیداست که دارد تجربیات خود را در مزارع اربابان بازمی گوید .
بیست سال کار در مزارع و کارگاه ها یا کارمندی در شرکت گاز، او را در کنار نیروی زحمت و کار قرار داد . ” گونتر گراس ” ۱۴ نویسنده ی آلمانی ـ که از جمله ستایشگران ” یاشار کمال ” ست ـ در باره ی وی می نویسد :
” کمال ، نویسنده ای است که به نوشتن بر ضد وضعیت روزگار ، کشیده شده و در باره ی کسانی می نویسد که هرگز به مراتب و مناصب بزرگ دولتی نرسیده اند و بر کسی حاکم و ارباب نبوده اند ، بلکه همیشه زیر سلطه ی دیگران بوده اند ” (Tranchida) .
با این همه ، ” یاشار کمال ” در شخصیت پردازی از انسان هرگز طبقاتی برخورد نمی کند . او هرگز تصور نمی کند که طبقات زیر ستم ضرورتا ً نیک و شریف ، و طبقات مرفه به ناچار، پست و تباهکارند . سیمایی که او از ” کریم اوغلو ” ، خان ترکمن ، ترسیم می کند ، سیمایی انسانی ، شریف و جوانمردانه است . سیمای انسانی او به خاستگاه طبقاتی اش مربوط نیست . ” یاشار کمال ” به ذهنیت ، دل آگاهی و پندار و کردار مردمی انسان نظر دارد و خاستگاه مادّی ، اقتصادی و طبقاتی برای وی ضرورتا ً معرف منش کسان رمان نیست .
” کمال ” در تمام دوران زندگی خود ” چپگرا ” بوده و به خاطر موضع گیری هایی که در دفاع از طبقات زحمتکش و قومیت ها و ملیت هایی چون کرد ، ترکمن ، یونانیان ، قفقازی ها و جز آنان در برابر دولت گرفته ، بارها مورد آزار قرار گرفته و دست کم چهار بار به زندان افتاده است . ” عثمان ساهین” ۱۵حق دارد وقتی می نویسد :
” قلم نویسنده پیوسته در جهت دفاع از مردم شرافتمندی حرکت می کند که مورد ستم قرار گرفته اند . یاشار کمال ، سخنگوی مردمی است که صدایی جز او ندارند ” ( Osman Sahin) .
این گونه موضع گیری و دفاع از همه ی مردم شریفی که مورد ستم قرار گرفته اند ، بی آن که به خاستگاه طبقاتی آنان توجه شود ، به مذاق بسیاری از چپگرایان افراطی و مدافعان مارکسیسم سنتی و عامیانه گرا خوش نمی آید . ” عبدالله اوجالان ” رهبر ” حزب کارگران ترکیه ” ( P.K.K.) اعتقاد دارد ” اینجه ممد ” به این دلیل ارزش هنری ندارد که هم به ستایش خان ها و بیگ ها پرداخته و هم از زحمتکشان دفاع کرده است . او از این که چرا نویسنده ـ که تبار کردی دارد ـ به ملیت و قومیت خود نپرداخته است ، خرده گرفته او را در شمار نویسندگانی قرار می دهد که از ” کمالیزم ” و نظام موجود دولت ، دفاع می کنند :
” این ستایش و بزرگ کردن بیگ و راهزن ، به نظر من نمی تواند همه ی جهات یک جامعه ی گسترده را در بر بگیرد . . . آنچه واقعیت دارد ، این است که یاشار کمال دوست ندارد داخل واقعیت امروزی بشود ، بلکه از آن ها فرار می کند . . . او به شاخ و برگ اهمیت می دهد نه به رگ و ریشه ؛ حتی بدتر از آن ، دوست ندارد آن قتل عام و نابودی نژاد انسانی را ببیند که در حق کردها می شود . چنین رمانی باعث کدام تغییر اجتماعی می شود ؟ این نوع رمان نویسان به هیچ مبارزه ی اجتماعی خدمت نمی کنند و هیچ تأثیری بر جامعه ندارند ” (اوجالان ۲۶۳-۲۶۱) .
۶. رویکرد زیبایی شناختی : تحلیل ابعاد زیبایی شناختی اثر هنـــری بر پایه ی مارکسیسم سنتی ساده نیست ، زیرا خوانش مارکسیستی بیش تر بر محتوای اثر تأکید می ورزد و هنر را تنها ابزاری برای تبلیغ و تهییج آرمان های والای سیاسی جهت استقرار نظام سوسیالیستی و ” تباهی نظام فاسد و استثمارگرانه ی سرمایه داری ” می داند . بنیانگذاران مارکسیسم نظری در تبیین پیوند میان محتوا و شکل یا شیوه ی ارائه ی اثر هنری ، زیر تأثیر این نظر ” هگل ” ۱۶ در فلسفه ی هنرهای زیبا (۱۸۳۵) ۱۷ بودند که نوشته است : ” هر محتوای معینی ، شکل مناسب خود را ایجاد می کند . ” ایگلتون ” در توضیح دقیق تر این پیوند ، نوشته است :
” نقد مارکسیستی ، فرم و محتوا را همچون یک زوج دیالکتیکی می نگرد اما در تحلیل نهایی ، تقدم را از نظر تعیین شکل ، به محتوا می دهد ” ( ایگلتون ۲۹) .
صرف ِ همین باور به تقدم محتوا بر شکل ، پیامدهای زیانباری برای هنر در پی خواهد داشت . آیا با باور به ایده های مارکسیستی و سوسیالیستی و راهکارهایی که حزب برای نوشتن رمان پیش بینی کرده است ، می توان رمان را چنان نوشت که نویسنده خود می خواهد یا نه ؟ آیا در این رهنمودهای حزبی ، جایی برای خلاقیت نویسنده در ترسیم واقعیت و شگردهای تازه و بدیع رمان نویسی پیش بینی شده است ؟ مطالعه ی رمان هایی که به سبک ” واقع گرایی سوسیالیستی ” نوشته شده ، نشان می دهد که ادبیات داستانی در طی هفتاد سال کوشش هنری ( جز چند استثنا که به نبوغ نویسنده مربوط می شود ) هرگز نتوانسته شاهکارهایی مانند آثار ” تولستوی ” ۱۸ ، ” داستایوسکی ” ۱۹، ” شچدرین ” ۲۰ ، ” چخوف “۲۱ و ” گوگول ” ۲۲ بیافریند . نویسندگان شوروی به خاطر نداشتن آزادی هنری ، هرگز نتوانستند بر میراث گرانبار شگردهای روایی در ادبیات داستانی پیش از انقلاب چیزی بیفزایند ، زیرا حتی شگردهای روایی نیز ضرورتا ً باید تابعی از محتوا و سمت و سوی ایده ئولوژیک غالب بر اثر هنری باشد .
رمان عظیم کلیدر نیز ، داستان راهزنی ـ عیاری ” گل محمد ” و اعضای خانواده و حدود چهـل نفر تفنگچی اوست که پس از رسیدن به آگاهی طبقاتی ، جنبش راهزنی و عیاری اش با نهضت دهقانی گره می خورد و در برابر زمینداران میانه حال و بزرگ قرار می گیرد . در این رمان ، هم تأثیراتی از رمان دون ِ آرام ۲۳ ” میخائیل شولوخف ” ۲۴هست ( اسحاقیان ۱۹۹-۱۷۲) ، و هم رگه هایی از اینجه ممد ” یاشار کمال ” . با آن که رمان ” دولت آبادی ” ، ارزش ها ، اصالت ها ، زیبایی شناسی و ساختار زبان شناختی خاص خود دارد ، گاه شخصیت پردازی ، زبان و طرح رمان در اینجه ممد طبیعی تر و منطقی تر است ، زیرا با ساختار کلی رمان ـ که ادبیات توده ای و حماسی است ، تناسب بیش تری دارد . من تنها به چند مورد مشخص اشاره و آن ها را با موارد همانندش در ” کلیدر ” مقایسه می کنم :
* هماهنگی ذهنیت با زبان : غنا و فقر ذهنیت هرکس را از چند و چون زبانش می توان دریافت . این نکته چنان بدیهی است که نیازی به اثبات و نقل قول از این یا آن شخصیت بنام ندارد . شخصیت ” ساده ” ، بی سواد ، بی ریا و بی تکلف پیرمردی و روستایی ، زبانی چون ذهنیتش ساده ، شفاف ، عامیانه و گفتاری دارد . به زبان ساده روستایی ای به نام ” عثمان بزرگه ” دقت کنیم که می خواهد از مردم روستا برای ” اینجه ممد ” پول جمع کند :
” پسرام ، اسبمو زین کنین . دهاتیا ، شمام پول جمع کنین . هرکی هر چقد می تونه . من می خوام برم سراغ شاهینمون . شاهینم تو کوه ها بی پوله . شاید لازمش بشه . هر کدوم هر چقدر می تونین رو هم بدازین . می خوام برم سراغ شاهینم ” (۴۰۴) .
اینک این زبان را با زبان پدر پیر ” گل محمد ” به نام ” کلمیشی ” ، چوپان بی سواد ، مقایسه کنیم که می خواهد ” مارال ” ، همسر آینده ی پسرش ، را توصیف کند . عباراتی را که پیچیده ، ادبی و بلاغی است و هرگز نمی تواند نشان دهنده ی ذهنیت وی باشد ، مشخص می کنیم و می پرسیم کدام چوپانی این گونه حرف می زند ؟
” اما به کدام مرد رکاب خواهد داد ؟ همو که . . . چشم هایش جز از بی زبانی و غربت نمی گوید ، روزی می تواند بدل به کرّه اسبی چموش شود . . . به آب دریا و باد صحرا می ماند ؛ این است که نصیبب از یک هشیاری ذاتی دارند ” ( دولت آبادی ۲۲۷-۲۲۶) .
* استقلال شخصیت از نویسنده : در رمان ” یاشار کمال ” حضور مستقیم نویسنده تنها هنگامی است که می خواهد کسی یا چیز یا جایی را معرفی یا توصیف کند . در بقیه ی موارد ، این شخصیت ها با کنش و گفتار ، خود یا دیگری را معرفی یا چیزی را توصیف می کنند . هیچ یک از شخصیت های رمان ، غرابت یا تعقید ذهنی خاصی ندارند . غرابت و تعقید خاص کسانی است که ذهنیتی پیچیده ، متناقض و نامتعارف دارند ؛ مانند روشنفکران و انقلابیون و هنرمندان که تلاقیگاه اندیشه ها ، باورها ، عواطف و دیدگاه های متنوع و متکثرند . پندار ، گفتار و کردار عیاران و قهرمانان این رمان ، ساده ، بی تکلف ، شفاف و آشکار است که تابعی از ذهنیت روستایی ، ابتدائی و حیات ساده ی روستایی آنان است . اوج پیچیدگی و سرگردانی ذهنیت ” اینجه ممد ” وقتی است که در ادامه ی مبارزه ی خود با ” ارباب عبدی ” به فرمان عفو عمومی امیدوار است . همسرش زایمان کرده و پسری ” ممد ” نام برایش آورده و خود درگذشته است . ” جبار ” ، دوست قدیمی ، خبر تسلیم خود را به ” اینجه ممد ” می دهد (۵۱۱) و قهرمان به ده بازگشته و خیال تسلیم دارد اما ” ننه حوری ” در حضور رعیت خاموش ده ، او را به خاطر این تصمیم و خودداری از ادامه ی مبارزه ، مورد سرزنش قرار داده ” زن دل ” می نامد و او را بر سرِ غیرت می آورد :
” الآن استخونای ” دونه ” ی نازنیم داره تو قبر آتش می گیره . استخونای خدیجه ی نازنیم ” (همان) .
با همین گفته ، تردید قهرمان برطرف و برای کشتن ” ارباب عبدی ” مصمم می شود . در کلیدر چنین نیست . نویسنده برای شخصیت هایی چون ” ستار ” پینه دوز و ” گل محمد ” یاغی ، ذهنیتی پیچیده خلق کرده است ، در حالی که ذهنیت عیار جماعت ، پیچیده نیست . اینان اهل عملند و تنها به پیروزی بر خصم ، می اندیشند . ” دولت آبادی ” به گفته ی خودش ” شهودی ” می نویسد ؛ یعنی ذهنیت پیچیده ی خود را به کسان داستان تسرّی می دهد و در نتیجه ، شخصیت هایی ساده یا گاه اندکی پیچیده را پیچیده تر می کند ؛ به گونه ای که رفتار آنان برای خواننده غیر قابل توجیه می شود . ” ستار ” ـ که در همه حال راهنمای ” گل محمد ” است ـ خود در کار مبارزه به تردید دچار می شود :
” من نمی دانم ؛ نمی فهمم ، اما گیج شده ام . کله ام الو گرفته ” (ص۲۶۹۴) .
” گل محمد ” نیز به ادامه ی مبارزه بی اعتقاد می شود ؛ تفنگچیان خود را از دورش می پراکند و تنها با چند تن از اعضای خانواده به استقبال ” شهادت ” می رود :
” من به این معنا رسیدم که بی موقع آمده ام ؛ دیر آمده ام یا زود . . . فقط می خواهم آبروی این عشق را حفظ و حراست کنم ” (۲۷۹۵) . آیا صِرف واژگان نامأنوس ” معنا ” و ” حراست ” نشان نمی دهند که ذهنیت این شخصیت ،
، ذهنیت نویسنده است ؟
* تحول آهسته ی شخصیت : در رمان اینجه ممد ” ایراز ” ، شخصیتی طبیعی دارد . او ماه ها همسلول ” خدیجه ” بوده و اکنون با او و ” اینجه ممد ” در غاری در کوه ، سنگر مبارزه با امنیه ها را نگاه می دارد . ” اینجه ممد ” مدتی از وقت خود را صرف آموزش تیراندازی به او می کند :
” در روزهایی که بیکار بودند ، ممد به آن ها تعلیم تیراندازی داده بود . دست ایراز به تفنگ حسابی عادت کرده بود . شده بود یک تیرانداز حسابی ” (۴۷۵) .
هنگامی که مأموران ” وکیل باشی ” به پناهگاه ” اینجه ممد ” می تازند ، ” ایراز ” می تواند مانع از پیشروی آنان شود (۴۹۳) . در کلیدر ، همسر اول قهرمان ، ” زیور ” ، نقشی مشابه ” ایراز ” دارد ، با این تفاوت که ” زیور ” هیچ گونه آشنایی و تمرین قبلی برای شلیک تفنگ و اصولا ً روحیه ی حماسی ندارد . با این همه ، وقتی ” گل محمد ” مورد هجوم نیروهای مزدور ” جهن خان ” قرار می گیرد ، خواننده شاهد تیـراندازی و هنرنمایی ” زیور ” می شود و دانسته نیست که او این اندازه مهارت و اصولا ً دل و جرئت شلیک به دشمن را کی و کجا آموخته است ؟
” پس میدان را ، او و سنگر محمدخان نگاه داشته بودند و این ، مانع پیشروی آسوده خاطر تفنگچی های جهن سردار می شد ” (۲۸۱۶) .
این تحول آنی ، غیر قابل توجیه است . دست کم اگر ” زیور ” با خود خلوتی می کرد ، با خود کشاکشی می داشت ، با ” مارال ” و ” بلقیس ” به رای زنی می نشست و زمینه ی ذهنی خود و خواننده را برای رفتار حماسی بعدی خود آماده می کرد و یا مانند ” ایراز ” مدتی به تمرین تیراندازی می پرداخت ، رفتار حماسی اش وجهی می یافت . آنچه در این گونه شخصیت پردازی ضعیف می نماید ، ویژگی ” تیپیک ” شخصیت است .
نکته ای که از نظر زیبایی شناختی رئالیستی در رویکرد ” مارکسیستی ” به ادبیات داستانی اهمیت دارد ، رابطه ی پویا و تنگاتنگ میان شخصیت های داستان و ” مقتضیات ” ی است که آنان را احاطه کرده است . به باور ” انگلس ” ۲۵ باید میان ” مقتضیات تیپیک ” و ” شخصیت های تیپیک ” ، رابطه و تناسبی وجود داشته باشد . ” انگلس ” در اول آوریل ۱۸۸۸ در نامه ای به مارگارت هارکنس ۲۶ به هنگام داوری در مورد اثری از او با عنوان آقای آرتور گرانت۲۷می نویسد :
” من هرگز قصد خرده گیری ندارم ، اما به نظر من داستان شما زیاد رئالیستی نیست . رئالیسم به نظر من گذشته از پرداختن به واقعیت امور ، یک واقعیت دیگر هـم دارد که بازتولید شخصیت های تیپیک در چهارچوب مقتضیات تیپیک است . هیچ یک از شخصیت های داستانتان تیپیک نیستند و افزون بر آن ، مقتضیات و اوضاع و احوالی هم که آنان را در بر گرفته و آنان را به عمل برمی انگیزد ، به همان اندازه رئالیستی نیست ” ( Graig 270-269).
تحمیل زبان ادبی یا ” لفظ قلم ” بر زبان یک نفر چوپان بی سواد ، رفتار حماسی از زنی که نمی تواند حماسه آفرین باشد و حضور مزاحم و تحمیلی نویسنده ی کلیدر در همه جا و در درون همه ی شخصیت ها ، همان است که ” انگلس ” از آن به نبود ِ پیوند میان ” شخصیت های تیپیک ” و ” مقتضیات تیپیک ” تعبیر کرده است .
Ince (Inća , Inja) Memed ( Memed , My Hawk ) ۱
Yaşar Kemal 2
čukurova 3
Michael Ryan 4
Rebecca Tuhus-Dubrow 5
Agitlar : Balads 6
Hegemony 7
Louis Althusser 8
Antonio Gramcsi ۹
Terry Eagelton 10
Memed , My 11
Wikipedia 12
bandit 13
Günter Grass ۱۴
Osman Sahin 15
Hegel 16
The Philosophy of Fine Arts 17
Tolstoy 18
Dostoyevsky 19
Shechedrin ۲۰
Chekhov 21
Gogol 22
The Quiet Don 23
M. Sholokhov 24
Engels 25
Letter to Margaret Harkness 26
Mr Arthur Grant 27
یادداشت :
” اینجه ” در ترکی به معنی ” لاغراندام ” و ” ترکه ” است و ” ِممِد ” صورت مخفف ” محمّد ” است و عنوان رمان اینجه ِمِمد ( Inja Memed) ” محمد َترکه ” معنی می دهد و معنی ” محمد قِرقی ” که گاه در برخی از ” وب سایت ” ها ( مانند ویکی پدیا : دانشنامه ی آزاد ، یاشار کمال ، ترجمه ی جلال رستمی ) آمده است، درست نمی نماید . این رمان ، دو بار به زبان انگلیسی ترجمه شده : یک بار در ۱۹۵۵ در آمریکا ” ادوارد رودیتی ” ( Edouard Roditi ) آن را در ۳۹۲ صفحه و با عنوان Memed , My Hawk ( َممِد ، شاهین من ) ترجمه کرده که ناظر به تکیه کلام یکی از روستاییان شیفته ی قهرمان داستان به نام ” عثمان بزرگه ” است که پیوسته در ستایش وی می گوید : ” اینجه ِمِمد ، شاهین من ” (ص۴۰۴) . ” شاهین ” در این تعبیر هم نظر به بلند پروازی قهرمان رمان دارد و هم به این دلیل که هر دو بر فراز کوهستان ها در رفت و آمدند . ترجمه ی دیگر در ۴۱۲ صفحه در سال ۱۹۶۹ در ترکیه از آن ِ ” مارگرت اِ . پلاتون ” ( Margaret E.Platon ) با عنوان آنان خاربوته ها را می سوزانند ( They Burn The Thistles ) است که ناظر به واپسین صفحات رمان است که در طی آن روستاییان خاربوته های املاک ارباب ” عبدی ” را پس از کشته شدن وی ، می سوزانند تا آن را برای کشت آماده کنند . این کار جمعی به جشنی نمادین تبدیل شده و نشان دهنده ی آزادی روستاییان وابسته به زمین از وابستگی به مالک زمین های کشاورزی در پنج روستای مالک است .
منابع :
اسحاقیان ، جواد . کلیدر : رمان حماسه و عشق . تهران : نشر گل آذین ، ۱۳۸۳.
اوجالان ، عبدالله . داستان دوباره زیستن : خاطرات و اندیشه های عبدالله اوجالان . ترجمه و تحقیق : محمد رئوف مرادی . تهران : انتشارات حمیدا ، ۱۳۷۸.
ایگلتون ، تری . درآمدی بر ایده ئولوژی . ترجمه ی اکبر معصوم بیگی . تهران : مؤسسه ی نشر آگه ، ۱۳۸۱ .
———— . مارکسیسم و نقد ادبی . ترجمه ی م . امین لاهیجی . تهران : انتشارات کار ، ۱۳۵۸.
حسینی ، رضا . اینجه ممد : فرهنگ آثار . نقل از کتاب نیوز (. cominfo @ ketab news ) . 9/12/1384.
Craig , David. (ed.) , Marxists on Literature : An Anthology . Penguin Books , 1977.
Mymerhaba : Yaşar Kemal – Writer , The most famous contemporary Turkish author whose works have been published in 40 languages .
Sahin ,Osman., Traditional Themes in the Novels of Yasar Kemal . the Light Millennium.
Tranchida : To Read Yasar Kemal : They Burn the Thistles , New York Review of Books , 2006 .
Tuhus- Dubrow , Rebecca . Central Question : Why Bother Fighting Injustice ? A review of
They Burn the Thistles , in The Beliver Magazine , Dec.2006/ jan. 2007.
Underbelly , Appreciation : Memed , My Hawk , Wednesday , January 02 , 2008 .
Wikipedia : The Free Encyclopedia , Yaşar Kemal .
دولت آبادی ، محمود . کلیدر . تهران : نشر فرهنگ معاصر ، ۱۳۶۸ .
رایان ، مایکل . نقد سیاسی . ترجمه ی حسین علی نوذری . ارغنون ( فصلنامه ) ، شمارۀ ۴ ، زمستان ۱۳۷۳ .
رستمی ، جلال ( مترجم ) . یاشار کمال . نقل از ویکی پدیای فارسی : دانشنامه ی آزاد .
ریاضی ، حشمت الله . آیات حسن و عشق . تهران : کتاب خانه ی صالح ، ۱۳۶۹ .
کمال ، یاشار . اینجه ِمِمد . ترجمه ی ثمین باغچه بان تهران : شرکت سهامی کتاب های جیبی ـ امیرکبیر ، چاپ سوم ، ۱۳۵۷ .