بیتفاوتی اجتماعی
نهایت شوربختی و زوال ملتها(۱)
گفت وگو با: «سیمین بهبهانی» بانوی غزل ایران
کیوان باژن
اشاره:
« سیمین بهبهانی » متولد ۱۳۰۶ تهران، سرودن شعر را از نوجوانی آغاز کرده و نخستین شاعری بود که در مسابقه ی شعری که «نیما یوشیج» برگزار کرده بود، از دست او جایزه گرفت.
ازمیان مجموعه های شعر او می توان به «سه تارشکسته»(۱۳۳۰)،«جای پا»(۱۳۳۵)،«مرمر»(۱۳۴۱)،«رستاخیز»(۱۳۵۲)،«خطی زسرعت و ازآتش»(۱۳۶۰)،«دشت ارژن»(۱۳۶۲)،«یک دریچه آزادی»(۱۳۷۴)،«یکی مثلن این که…»(۱۳۷۹) اشاره کرد. در سال ۱۳۸۲ مجموعه اشعار این بانوی شعر ایران که دربرگیرنده ی همه ی شعرها و اشعار تازه و چاپ نشده ی او است، منتشرشد.
«بهبهانی» در نثر نیز فعالیت داشته،«آن مرد، مردهمراه ام»(۱۳۷۰)،«با قلب خود چه خریدم»(۱۳۷۶)،«کلید و خنجر»(۱۳۷۹)، دربرگیرنده ی داستان های کوتاه و خاطرات هستند. نقد و نظر و مصاحبه های او نیز درمجموعه ی مفصلی به نام «یاد بعضی نفرات» در(۱۳۷۸) آمده است.
پیش تر با این بانوی غزل ایران، گفت و گویی درباره ی ادبیات و شعر و تاثیرشان در تحولات اجتماعی البته با نگاه به شعرهاش انجام داده بودم که در جراید چاپ شد. اینک که وجود نازنین «سیمین بانو» را- با آن چهره ی دوست داشتنی که می تواند تجسم واقعی زن ایرانی باشد- از دست داده ایم، بی مناسبت ندیدیم که برای تجدید خاطره با او، این گفت و گو را در سایت «حضور» بیاوریم.
خانم بهبهانی اجازه بدهید از یک مساله ی کلی آغاز کنم. نظرتان درباره ی رابطه ی میان ادبیات، اجتماع و سیاست چیست؟
اجتماع خاستگاه ادبیات است وسیاست، گریبان گیر نویسنده، شاعر و روشنفکر. بنابراین اهل ادب از جامعه متاثر میشوند و سیاست که عامل اصلی ساختار جوامع است با آنان ارتباط پیدا میکند و در شعر و نوشته و اندیشه و بیان شان تاثیر میگذارد.در واقع باید بگویم رابطه ی ادبیات با جامعه و سیاست، نوعی رابطه ی«علت» و«معلول» است. این را هم اضافه کنم که نوعی ادبیات خنثا هم داریم که ابدا، کاری به کار جامعه و سیاست ندارد. ارزش آن نیز، بسته به والایی اثر و قدرت ادبی پدیدآورنده ی آن است. صاحبان این گونه آثار، هنرمندان درونگرا هستند که دنیای ذهنی آنان، فارغ از دنیای عینی اطراف آنان است و در برج عاج ساخته ی خود، به سر میبرند. این گونه آثار هم، ارزش خاص خود را دارند؛ زیرا منظور غایی هنر، ایجاد لذت دیداری و شنیداری است. ارزشهای اجتماعی و سیاسی، اگر به موازات این لذت و در خدمت آن نباشند، باز هم ارزش هنری آن محفوظ است و چه بهتر که هر دو در کنار هم حرکت کنند.
یادآور شوم که امروزه ادبیات را به طور عام، در حوزه ی علوم انسانی و شعر را در حوزه ی هنر قرار میدهند. با این همه، ادبیات در کنار ارزش علمی، هرگز نمیتواند از ارزش هنری و زیبایی شناختی بی بهره باشد.
با توجه به چنین نگاهی، چه تعریفی میتوان از ادبیات سیاسی ارائه داد و این ژانر که میتوان گفت در ایران – به نوعی- از «بزرگ علوی» آغازید، چه جایگاهی در کشورمان دارد؟
این نوع ادبیات که در حوزه ی رآلیسم سوسیالیستی جای میگیرد- همانطور که گفتید- در کشورمان با «بزرگ علوی» نضج و کمال گرفت. اما به طور کلی، نوع رمان به معنای غربی آن، از اواخر قرن سیزدهم و آغاز قرن چهاردهم خورشیدی در «ایران» رواج گرفت و از نخستین آغازگران آن، «مشفق همدانی» و «عباس خلیلی» بودند و رگههایی هم، از توجه به ساختار جامعه و سیاست در آثار هر دو دیده میشود؛ اما ادبیات سیاسی- اجتماعی از دیرباز تاکنون در «ایران» رواج داشته است. از شعر که همیشه بار تعلیم عرفان و فلسفه و اخلاق و سیاست را به دوش کشیدهبگذریم ادبیات منثور ما نیز همیشه جای توجه به مسایل اجتماعی و سیاسی بوده است. «تاریخ بیهقی» بیش از آنکه تاریخی و مستند باشد، ادبی و سیاسی-اجتماعی است. «قابوس نامه» و«سیاست نامه» ی«خواجه نظام الملک» و «گلستان سعدی» بهترین نمونه ی ادبیات سیاسی-اجتماعی ما هستند. درمسایل اجتماعی،هیچکس مثل «سعدی» در«گلستان» و «بوستان» چیرهدست نیست. «حافظ» و «جامی» و دیگران هم، نبض جامعه را در دست داشتند. «مثنوی مولوی» جامع سنتها و آداب اجتماعی و سیاسی روزگار اوست.
از قرن اخیر، «فرخی» و «عارف» و «عشقی» و «بهار» و «ادیب الممالک فراهانی» شاعران سیاسی-اجتماعی هستند. «ایرج میرزا» هم شاعری اجتماعی به شمار میرود.
خانم بهبهانی شما دو آغازگر ادبیات نوین ایران یعنی نیما یوشیج در شعر و صادق هدایت در ادبیات داستانی را از نظر بهکارگیری مضامین سیاسی-اجتماعی چه گونه میبینید؟
«نیما یوشیج» همانگونه که در شعر، شیوهای تازه را بنیان گذاشته، در به کار گرفتن درونمایههای اجتماعی و سیاسی هم، نوآور بوده است. اوغالبا با سبک نمادین و با واژگان تمثیلی از مسائل سیاسی و اجتماعی یاد میکند یا از زبان مرغان و پرندگان سخن میگوید. مقایسه¬ی «جغد جنگ» از«ملک الشعرا» و «مرغ آمین» از« نیما »- که هر دو از آثار جاودان این دو شاعر هستند- نمودار تفاوت بیان این دو شاعراست. در شعر «نیما»، شب، روز، خورشید، پرندگان و حیوانات، حالت نمادین پیدا میکنند. او حتا برای بیان شخصی نیز از نماد سود میجوید و عواطف اجتماعی را نیز بیشتر به صورت شخصی بیان میکند.
حاصل کلام اینکه «ادبیات ایران» هرگز از جامعه و سیاست بر کنار نمانده است. «شاهنامه¬ی فردوسی» نه تنها حماسه ی میهنی، که آموزنده ی همه ی سجایای اخلاقی و آداب و رسوم اجتماعی و خصلت های خوب انسانی است.
ما در دوران حاضر، نویسندگان و شاعران بسیار خوب داشتهایم که شعر و داستان و نثرشان همه از جامعه و سیاست، پر بار شده و با مفاسد اجتماعی و سیاستهای ناهنجار به چالش بر خاسته است.
«صادق هدایت» را در «حاجی آقا» و چند داستان کوتاه، نویسندهای سیاسی-اجتماعی میبینم. «بوف کور» اثری سوررآلیستیاست اما برخی از منتقدان کوشیدهاند آن را نمادین جلوه بدهندو مثلا بگویند که «زن اثیری» نماد کشور «ایران» و «پیرمرد خنزر پنزری» نماد فلان شخصیت زورمند و ستمکاراست. به گمان من، بعضی از آثار، تفسیر ناپذیرندو هرکس از ظن خود یار آنها میشود. اما به نظر من در این جا، صرف تخیل نیرومند «هدایت»، این اثر را بی هیچ طرح از پیش اندیشیدهای به وجود آورده است. مثل حادثهای که نامنتظر پیش آید. به هر حال اینگونه آثار هم، میتوانند در رده ی آثار اجتماعی-سیاسی جای گیرند یا حداقل در نتیجه، با آنها مساوی باشند.
ما به ویژه در دودههیاخیر با نوعی بیتفاوتی از نظر بهرهگیری مضامین اجتماعی در ادبیات رو به رو بودهایم که در واقع از نسل جوان آغازیده است.نظر شما درباره ی بیتفاوتی جوانان نسبت به سیاست، جامعهوالبتهبیتفاوتی هنرمند و روشنفکر در سالهای اخیر چیست؟
بیتفاوتی، نهایت شوربختی و زوال ملتهاست. وقتی مرگ نزدیک میشود، سلولها کرخت میشوند و حس درد از میان میرود. وقتی جوانان و افراد جامعه میکوشند و میجوشند و همه ی نیروی خود را ایثار میکنند و کسی به کارشان توجه نمیکند (یا سرکوب میشوند) دیگر رغبتی برای ادامه ی فعالیت باقی نمیماند.
یاس بر سر آدم، خاک بیتفاوتی میریزد، به خردی و خفتی، یا لانه و جفتی-هر قدر هم حقیرانه-راضی میشوند. دیگر هرچه در اطرافشان بگذرد، برایشان علیالسویه خواهد بود.
جوانان ما چه دارند که شاعران شان یا نویسندگان شان داشته باشند؟ برای تحصیل باید مدتها پشت کنکور بمانند. اگر هم- صد یک آنها- وارد دانشگاه بشوند، باید شانس بیاورند که دچار سرنوشت «باطبی ها» و «محمدی ها» و دهها تن دیگر- که نمیشناسیمشان- نشوند. بعد هم که یک تکه کاغذ به دستشان میدهند که در حقیقت باید بگذارند در کوزه وآباش را بخورند، چون بعد از فارغالتحصیلی، کاری در خور برایشان پیدا نمیشود. این است که پزشکان، راننده¬ی تاکسی میشوند. چون نان و آباش بیش تراست. دیگر جوانان هم مثل خاشاک روی آب، مثل تخته پاره روی موج، رها و سرگردان میمانند. مواد مخدر و الکل هم که به آسانی در دسترس است. در میان جوانها اگر شاعر یا نویسندهای پیدا بشود، باید چه بنویسد یا برای کدام آرمان، قلم و روان خود را بفرساید؟
اگر چنین کسی هم پیدا شود که از سرنوشت همنسلان کشته¬ی زندانی خود عبرت نگرفته باشد، باید به او جایزه داد! این جاست که نویسندگان و شاعران ما، هر چه بیشتر به سمت فرم کشانده میشوند. چرا که شاید بیدردسرتر باشد.
نظر شما به عنوان شاعر، درباره ی هیاهوهایی که تحت عنوان توجه صرف به فرم میشود، چیست؟
پیش ازهر چیزی بگذارید به طور کلی نظرم را درباره ی فرم بیان کنم- در جایی دیگر هم گفتهام که – فرم درعرف، به معنای قواعد و اصولی است که به چیزی خواه مادی یا معنوی، شکلی منظم میدهد. منظور از نظم، لزومن قرینه سازی با استفاده از خطوط هندسی نیست. «باروک» یا «گوتیک» هم، فرمی دارند که از قواعد کلاسیک پیروی نمی کننداما بیقاعدههم نیستند. فرم تا آنجا که تصنع یا تکرار یا الزام غیرلازم درآن راه نیابد، بسیار مطبوع است و در همه ی هنرها- کما بیش- جایی ارجمند دارد. فرم درعین این که قواعدی دارد تقلید بشراست از قوانین و قواعد تغییرناپذیر طبیعت. نظم فصول سال و حرکت سیارات و شکل تولد و تکامل ومرگ…! البته بعضی اوقات، شاعران علیه نظمی که گفتم قیام میکنند و در واقع شکل منظم شعر را به هم میریزند. ولی باید توجه داشته باشیم که این به هم ریختگیها نیز تابع قواعدی هستند و خود دارای شکل خاصی میشوند. یعنی بیقاعده نیستند.
به نظر من، فرم به طور مطلق و محض وجود ندارد. هنگامی میتوانیم فرم شعر را مشخص کنیم که آمیزه¬ی زبان و قالب و محتوا و حتا نوع تفکر و احساس آن محتوا را نیز در نظر بگیریم. مجموعه¬ی این عوامل و بسیاری چیزهای دیگر، شعر را دارای فرم میکند.
خانم بهبهانی، اجازه بدهید جزییتر به مسائل نگاه کنیم. زبان در آثار شما تغزلی است که پیشینهای طولانی در ادبیات ایران دارد. چنین زبانی اما، تصویر ویژه ی خود رامیطلبد. شما چه گونه و تحت تاثیر چه پارامترهایی به زبان ویژه¬ی خود رسیدهاید؟
من باید بیشتر از همه از نقاشی صحبت کنم. بهطور کلی تصویر در نقاشی کلاسیک تقریبن یک بعدی است و در سبکهای مدرن نیز سعی میشودکه با تحریک قوای مخیله ی بیننده، ابعادوسیعتری به آن داده شود. مثل تجسم ذهنیات یک پرتره، قابلیت تجسم چند وجهی یک شی یا تعبیر پذیری عواطف به وسیله ی رنگهاو مانندآن.
شعر میتواند با واژه، همهیاین مقاصدرا تحقق بخشدواساسا نقاشی مثل کسیاست کهاحوالاش در سکوت باانسان سخن میگوید و شعر در مقابل، مثل کسیاست کههم، احوالاش وهمزبان پرتواناش بهگفتوگو در میآید. بنابراین درالقای مقصود از نقاش البته تواناتراست.
شمارا با عنوان بانویغزلسرایایران میشناسیم. ازآنجا که غزل در گذشتهوحال، مورد توجه ی بسیاری قرار داشته و دارد، اهمیتاین سبک ادبی را در چه مقولههایی باید جست و جو کرد؟
«غزل» نوع متعالی شعر فارسیاست که در تاریخادبیات ما درخشیده وهنوزهم میدرخشد. غزل، بارانواع نابهسامانیهایاجتماعی، انواع اندیشه ها وعواطف رااز دیر باز به دوش کشیده و کارآیی آن در مبارزه با ستم، ستمسالاری، مردمستیزی و تعمیم فلسفه، اخلاق وعرفان، همچنین توجیه عشق ودوستیاست که به همین دلایل- یعنی بار مفاهیمی که گفته شد- بسیار بیش ازانواع دیگرادبی، چون «قصیده»،«رباعی»،«قطعه» و «مسمط» وغیرآنها، کارآیی دارد. این، از غزل گذشتگان. اماامروز هم، «غزل» چنانچه محتوای روزگار خود را در بر گیرد، میتواند بسیار دلنشین و یکیاز انواعارجمند شعر معاصر محسوب شود. اما چیزی کههست، بعضیاز مدعیان ادبیات، چنان نوع «غزل» رااز شعر جدا میکنند که گویی در مقوله ی شعر جایی ندارد و گاه به دنبال بعضی اسامی، چنان بهعنوان غزلسرا تاکید میکنند که گویی میان پارچههای گرانبها، بر بیارجی کرباس اشاره دارند.
ادامه دارد
۸ لایک شده