تقارن آگاهی
نگاهی روان شناسانه به رمان «پنجره ای که نُه در دارد» نوشته ی «بهمن نمازی»
کیوان خلیل نژاد
زمستان امسال چاپ دوم رمان «پنجره ای که نُه در دارد» روانه ی بازار کتاب شد. این رمان، که برای اولین بار در سال هشتاد و سه توسط «انتشارات میر کسری» منتشر شده بود؛ این بار به وسیله «انتشارات هزاره ی سوم اندیشه» به چاپ رسیده است.
راوی اول شخص این داستاناز تجربه نخستین مواجهه ی خود با «پروژه» سخن می گوید. مردی که نام خود را گم کرده است؛ برای استخدام در پروژه مجبور است تا خود را به دفتر کار «کارفرما» برساند. راه دسترسی مستقیم و سریع به کارفرما عبوراز پلِی باریک بر فراز دره ای ژرف و تاریک است. راوی در حالی که تلاش می کند تعادل اش را از دست ندهد، با قدم های کوتاه و پیوسته ازاین پلِ عبور و خود را به ساختمان مرکزی پروژه و دفتر کار کارفرما می رساند. از این پس کتاب، روایت گر مواجهه ی راوی و کارفرما در پروژه است.
از نظر ساختاری این کتاب در نه بخش مجزا تنظیم شده که هر کدام از آن ها دارای نامی ویژه هستند. با وجوداین که هر بخش دارای استقلال نسبی بوده و کمتر میلی برای نفوذ دردیگر بخش ها از خود نشان می دهد، اما نمی توان هر یک از آن ها را به عنوان داستانی مستقل در دل روایت اصلی متن در نظر آورد. هر یک از این بخش ها بدنه هایی هستند که حلزون وار بر گرد یک دیگر چرخیده وساختمان روایی کلی اثر از چرخش آن ها پدیدار می گردد. متن از این حیث نه رمانی با نه فصل مجزا بلکه چون داستانی بی انتها و انجام می نماید.
این رمان از همان آغاز مخاطب را با مثلث عناصر اصلی سازنده ی خود رو در رو می سازد .کارفرما، پروژه و مدیر اجرایی رئوس این مثلث را تشکیل می دهند. کارفرما به منظور نظارت بر پروژه، مدیر اجرایی یعنی همان راوی را به بخش های مختلف پروژه می فرستد. متن درجهت توضیح مکان و شرایط جدید مخاطب را به تدریج با داستان مواجه می سازد. فضای حاکم بر داستان ،سورئالیستی و خارج از قواعد مرسوم روابط علت و معلولی است. اشیاء آشنا، درمکان و کارکردهای غیر معمول قرار گرفته اند. این فضا خواننده را به سمت جهانی ذهنی، با زمانی متفاوت از زمان خطی و معمول، حرکت می دهد. دنیای راوی مکان سلب هویت شده ای است که او را دچار بحران هویت، وهستیبیرونی و نظام تعادل درونی وی را نیز مورد تهدید قرار داده است. مرز میان «من» (ego مکانیزم تعامل با جهان خارج) و جهان بیرون در او دچار گسست گردیده است.
«چون من سایه دیگری هستم ،سایه ای که سال ها از پی او حرکت کردم بدون آن که خود او باشم. هیچ وقت نتوانستم خودم را قانع کنم که او را شناختم و هیچ وقت نتوانستم که سایهی او باشم. شایدجادوی کارفرماهستم»صفحه ی۱۲
هجوم دنیای بیرون به درون درفصل«آینه های چهل تکه» به شکلی نماد پردازانه نمایش داده شده است. در این بخش ابتدا بوزینه هایی که در اطراف پروژه زندگی می کنند به درون پروژه آمده و موجبات خنده و شادی کارمندان را فراهم می کنند.
آن ها با اطوارشان ابعادی از وجود انسان را در برابر دیدگان او بازنمایی می کنند که به دلایل مختلف از درون خود فرافکنی کرده حتا برای آن ها در بیرون تشخصی کاملن مجزا از خود می پروراند، همچنین او با مظاهری از دنیای بیرون احساس هم هویتی پیدا کرده، آن ها را بخشی از وجود خود می پندارد. این احساس هم ذاتی با جهان بیرون در امور بغرنج زندگی نیز نمود پیدا می کند. آدمی می کوشد تا با مرجعی که توان تحمل قدرت آن را ندارد، هم ذات و هم هویت شده وخود را درآن ادغام نماید. این رابطه به صورتی ادامه پیدا می کند که پس از برهم خوردن تعادل،
سوژه دیگر توان دیدن بخش های پنهان روان خود را ندارد. جهان بیرون نیز با روشی خصمانه برای تخریب تمامیت روانی به او هجوم آورده و زخم هایی عمیق از خود بر جا می گذارد.
« یک روز صبح که از محوطه ی پروژه می گذشتم بوزینه ها به من هجوم آوردند، ناخن های تیزشان را در پشت و پهلو و گردن من فرو کردند و جیغ های عجیبی می کشیدند. با این که تمام پیراهنم پر از خون شده بود، سعی کردم آرام باشم. شاید چیزی در من بود که این ها را خشمگین می کرد»صفحه ی ۴۱
در پرداخت نمادین بوزینه ها،همچون غالب نمادپردازی های متن، نمادها خصلتی چند سویه دارند. در این رمان مخاطب با تقلیل نماد به نشانه ورابطه ی یک سویه ی نماد با مفهوم، رو به رو نمی شود. داستان همواره سایه ی تاریکی از ابعاد پنهان موضوع را برای خواننده باقی می گذارد. همچنین کمتر از نشانه های سر راست بهره می گیرد، تا امکان تاویل های متفاوت و یا حتا ضد و نقیض را برای مخاطب حفظ نماید.
به طورکلی هرگاه درادبیات داستانی، بازنمایی فضای ذهنی برجستگی یابد، رابطه ی متقابل میان جهان بیرون و درون شخصیت ها عینیت بیشتری یافته و به تدریج بخش های مختلف روان شخصیت های داستان در برابر آن ها دارای تشخص می شود تا به آن جا که همچون موجوداتی مستقل ظاهر می شوند. این جا نیز مخاطب با چنین شرایطی مواجه است. او همواره از دریچه ی چشم مدیر اجرایی با رخ دادها رو به رو شده و آن چه می بیند، شخصیت هایی با اسامی کلی مثل کارفرما، شاعر، وکیل و… هستند. گویی این شخصیت های بی نام، صورت های کلی دریافت های پیشین راوی هستند که در پس روان او انباشته شده اند. می توان چنین پنداشت که آن چه در مقابل دیدگان راوی رخ می دهد، تصویری از ناخودآگاه اوست. انسانی دچار بحران هویت، که نام خود را فراموش کرده، اکنون با« آینه ای چهل تکه» به درون خود می نگرد. ساختار حلزونی روایت و فضای کلی اثر نیز پیچیدگی های روان آدمی را تداعی و مخاطب را در ساخت چنین تاویلی یاری می رساند. راوی نه تنها نظاره گر تضاد ها و تقابل های درون خویش است بلکه بخش خودآگاه روان او نیزدر این میدان به شکلی فعال حضور دارد.
یکی از رئوس اصلی مثلث روایت در این رمان کارفرما است و مابه ازاء درونی این شخصیت به عنوان بخشی جدا نشدنی از روان راوی همواره همراه او بوده و یا در برابر او قرار می گیرد. اولین برخورد راوی با کارفرما همچون اغلب برخورد های این دو، تهدید کننده است.
« پشت میز، مجسمه ای سنگی نشسته بود با چشم های خیره و براق اش به من نگاه می کرد. دو انگشت دست راست را روی شقیقه اش گذاشته بود و انگشت شست را به زیر فک تکیه داده بود . گفت بشین»صفحه ۶
پرسش این جاست که کدام بخش از روان گسیخته ی راوی محملی را برای بروز و نگهداشت چنین موجود مقتدر و تاثیر گذاری فراهم آورده است؟ با جدا شدن «من(ego) » از جهان خارج و درک مرز میان این دو توسط آدمی، او به تدریج در می یابد که زیستن به عنوان عنصری مجزا از جهان تا چه اندازه برای او ملال انگیز است. انسان جدا مانده از جهان در پناه جامعه ای زندگی می کند که قدرت اش بیش از مجموعه ی افرادی است که آن را سامان بخشیده اند. چنین جامعه ای برای حفظ تمامیت خود وظایفی طاقت فرسا را بر دوش انسان قرار می دهد و همواره از او می خواهد تا بر پرخاشگری خود چیره و زیر نقابی از اخلاقیات پنهان می شود. این پرخاشگری اما چون دیگر رانه های فروکوفته ی آدمی از میان نمی رود، بلکه آدمی آن را در مورد خویشتن اعمال می کند. با افزایش میزان خشونت و سخت گیری در روان آدمی، «فرامن»ی سلطه گر متولد می گردد که در تلاش است تا تمامیت «من» را تحت انقیاد خود درآورد.
بنا بر نظریه فروید، محتوای این فرامن شامل وجدان و من آرمانی می شود. فرامن هم نماینده ی قدرت پدر و در زمینه ی اجتماعی فرامن فرهنگی، ایده آل های جامعه ر ا از فرد مطالبه می کند. غالب ویژگی هایی که کارفرما از خود نشان می دهد با کارکرد های فرا من مطابقت پیدا می کند. او تمامیت خاه است، به دژی تسخیر ناپذیر می ماند، با جملاتی صریح و کوتاه سخن می گوید و چیزی به جز پیروی را نمی پذیرد. کارفرما جنبه ی تمامیت خاه و ملالت گر وجدان را به خوبی نمایش می دهد.
جنبه ی دیگر سلطه ی کارفرما، به صورت بسط و باز تولید نگاه او در هر چشمی دیده میشود. کارفرما به عنوان نمادی از فرامن راوی، از چنان جایگاه مستحکمی برخوردار است که هر آن چه راوی در پروژه می بیند، قابلیت تبدیل شدن به کارفرما را دارد و به این شکل جایگاه فرامن دراوهمیشگی شده وترسی ابدی را در او بر ساخته است.
نه تنها فرامن درجایگاه عامل تهدید و تنبیه درونی احساس گناه را برای اعمال انجام شده در نظر می گیرد، بلکه برای عبور خیال آن ها از ذهن نیز واکنشی همانند انجام آن عمل از خود نشان می دهد. از این جهت کارفرمای درونی راوی همواره از افکار و نیت های او با خبر است، به گونه ای که راوی خود را جادوی کارفرما می پندارد. کارفرما نیز او را زهرآگین ترین میوه و ثمره ی خود می نامد.
روانکاوی فروید برای ناخودآگاه محتوای شخصی در نظر گرفته، آن را جایگاهی برای غرایز سرکوب شده انسان می داند. بدین ترتیب ناخودآگاه بارتاب تعارضات شخصی و مدفن غرایزسرکوفته ی انسان می باشد. اما یونگ سوای غرایز سرکوب شده فردی، کهن الگو ها را نیز بخش مهمی از ناخودآگاه انسان می پندارد. در روانشناسی ژرفا نگر یونگ، ضمیر بشر همانند لوح سفید و نانوشته ای نیست، بلکه جنبه ی جمعی روان بشری مجموعه ای از نیروها و هیجانات اسطوره ساز را به شکل کهن الگوها درون آدمی قرارداده است. در این نظریه انسان برای رسیدن به تمامیت روانی و ایجاد تعادل درون خود سفری قهرمانانه را در نیمه ی دوم زندگی اش آغاز می کند. این سفر فرایندی تدریجی و دائمی است برای تعادل بخشیدن و هماهنگ ساختن تمامی بخش های روان انسان که یونگ نام فردانیت( فردیت یابی) بر آن نهاده است.
در این رمان، پروژه در جایگاه تمامیت روانی انسان، درگیر فرایند فردانیت است. در پروژه بخش های مختلف روان در کنار یکدیگر در حال تکمیل شدن هستند. کارفرما به راوی می گوید « تو کامل نیستی پروژه هم همین طور است ما باید با هم آن را کامل کنیم». فرایند فردانیت وقتی آغاز می گردد که آدمی تمامی جفت های متضاد درون خود را پذیرفته و نقاب از چهره آن ها برگیرد. در پروژه نیز از هیچ چیز نمی توان فرار کرد و هر آن چه از آن بگریزی چون آوار بر سرت خراب می شود. اولین ضربه در راه فردانیت مواجهه با سایه است. مدیر نیز در اولین گام با کارفرما رو در رو می شود. سایه هم چون کارفرما، چهره ی هراسناک دارد و سویه ی تاریک و رعب آور روان انسان را می سازد. سایه در متون اساطیری و ادبیات خود را به صورت اژدها، دیو، شیاطین، هیولا و … نشان می دهد.
سایه در اندیشه یونگ، همچون کارفرما در متن تنها به شکل نیرویی خبیث با گرایشات غیراخلاقی و پرخاشگرایانه نیست، بلکه در سویه مثبت مایه های اصلی تحول منبع آفرینش خلاق و هیجانات رشد دهنده نیز می باشد. در دست های کارفرما با همان انگشتان دراز تهدید کننده نیروی خلاق بناهای پروژه نیز نهفته است. مسئله تقارن و تعادل نیروهای روان آدمی یکی ازجدی ترین مسائل روانشناسی ژرفانگر را تشکیل می دهد. در این نگاه تمامیت روانی تنها زمانی حاصل می شود، که آدمی شهامت در آغوش کشیدن قطب های متضاد و چند گانه وجود خود را بیابد. این قطب های چندگانه در عین تقابل مکمل یکدیگر نیز می باشند؛ همانطور که در متن نیز تقریبا” هیچکس در هیچ زمانی بدون یاور و همراه هیچ کاری را از پیش نمی برد «چند قدم که راه بروی کمی که به اطراف نگاه کنی مرا می بینی» صفحه ۱۷۴
۷ لایک شده