۱۵ آذر ۱۴۰۳

مطالب مشابه

4 Comments

  1. 1

    غلامرضا منجزي

    آن چیزهایی که از آنها به عنوان شناسه های زنانیت در شعر یاد می شود، در شعر های «مه آ» به صورت بارز و شناخته شده، کمتر دیده می شود. اما می شود این زنانیت را به لحاظ ساختارشناسی در شعرهای او یافت. منظور فرم و زاویه ی نگاهی است که او به جهان اطرافش دارد. تمام اشعارش از جزئی نگری های زنانه اش آغاز می شود و بعد با شیبی ظریف به به کلیت اندام بیکرانه ی هستی ختم می شود. در«حواسش هست» شعر از یک قانون فیزیکی ساده شروع می شود؛ چنانچه در یا پنجره ای باز باشد، آن وقت کوران هوا باعث بسته شدن در دیگر می شود. (من این طور تصور می کنم ) پس در ابتدا شخصیت ها یا عناصر کلیدی در شعر عبارتند از «در» و «هوا»ی معمولی آغاز می شود و در ادامه، این «درها» و «هوا» شکلی استعلایی و انتزاعی پیدا می کنند. درهایی که نه تنها در ساختمان ها بلکه در همه جا، از جمله در تمام عناصر طبیعت هستند. کم کم استعاره ای فراتخیلی بر شعر سایه می افکند. «هوا» استعاره ی تشخیصی (انسان انگاری) پیدا می کند. هوایی که نفس می کشد یا حتی سرفه می کند. در ادامه هوا بر همه چیز چیرگی می یابد. هوایی که دیگر باد یا نسیم نیست و رنگی از حکمتی متعالی یا کیهانی می یابد. همه ی عناصر ، اشیاء و موجودات با درهای متداخل و متکثر در این هوای هوشمند شناورند. «در» نیز از قالب متعارفش خارج می شود و وسعتی هستی شناسانه می یابد؛ درِ چشم (گردش اتفاقی مردمک ها)، درِ دهان ها(کلمه هایی که از سر اتفاق …) . حتی گستره ی معنایی یا متافوریک «در» به آستانه ی «هرچه بزرگتر»نیز می کشد و انسان به «آدم انبوه تر»، و آنجا که فضای شعر به مسالک آدم ها و حیرانی آنها در حیطه ی مذهب می رسد شعر وسعتی بی کرانه می یابد. عجز آدم ها در خروج از بارگاهِ هوا، همچون «جنگ هفتاد و ملت» به رهی افسانه وار می پیوندد تا به ابهت و شکوهی عاجزانه ختم شود. «آدم های آستانه » از نظر من اصطلاح بزرگی است که «مه آ» دانسته و شایسته از آن به نفع شک بزرگ آدمی بهره برده است. باد حواسش به این آدم های ایستاده در آستانه ی رفتن و ماندن، شدن و بودن ، هستن و مردن هست. آنجا باد نسیم می شود و می لغزد و رنگی از هیبت و شکوه و ربوبیت خود بر آنها می زند.

    پاسخ
  2. 2

    مه آ محقق

    آقای منجزی گرامی

    سپاس از وقتی که گذاشتید برای خواندن و ارائه ی دیدگاه تان که برایم بسیار مغتنم است .
    فراوان سپاس

    پاسخ
  3. 3

    علی خدادادی کریموند

    در شعر “حواسش هست ” باد که مظهر روح و دم حیاتی عالم است و در عرفان اسلامی نشان و خواست قدرت الهی است و در آیین اوستایی نیز نقش پشتیبان جهان و تنظیم کننده توازن جهانی و اخلاقی را بر عهده دارد و از یک طرف پدیدآورنده «باران» یعنی حیات و از طرف دیگر به وجود آورنده «توفان» یعنی مرگ است عنصر اصلی سرایش این شعر است واز دیدگاه بنده، شاعر هنرمندانه و با زبانی بسیار زیبا در این شعر به مخاطبانش گوشزد می کند که باد یا همان قدرت الهی در جریان زندگی حواسش به جزیی ترین و کلی ترین چیزها از قبیل : باز و بسته شدن درها ، پیچید گی های انسان و تفکرات ضد و نقیض و حتی عشق هست و اشراف بی چون و چرایی بر تولد و مرگ وآدمیان دارد.
    ع

    پاسخ
  4. 4

    مه آ محقق

    آقای کریموند گرامی
    سپاسگزارم از زمانی که به شعر اختصاص دادید و نیز برای بیان دیدگاه تان که برایم بسیار ارزشمند است.
    فراوان سپاس

    پاسخ

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

 تمامی حقوق مادی و معنوی اين تارنما متعلق به سايت ادبی-هنری حضور می باشد...... طراح گرافیک : آرمان خرمک