خنکای آتش صادق عباسی منتشر شد
«کاوه من دارم می سوزم، من تمام عمرم سوختم.»
دلم می خواست فرار کنم، از دری، پنجره ای، از روزنی.اما نقش ها تسخیرم کرده بودند. مراسم عروسی،
حوض پر از، بادکنک های رنگی، فرهاد و آفاق در لباس عروس که شعله ها احاطه اش کرده بودند. از حیاط
بیرون دویدند، فریادهایم را کسی نشنید، اگر هم شنید باور نکرد، بیرون دویدم که آب بیاورم، بل که عروس را خاموش کنم.»
قطعه ی بالا برگرفته از رمان «خنکای آتش» نوشته ی صادق عباسی است.
«از پنجره به حیاط نگاه کردم. حیاط، غرق در گرد و غبار بود. رفتم توی حیاط. بوی خاک نم خورده، پیچید توی گلویم. گرد و غبار که رقیق شد… یاد پیرمرد افتادم و داستان هایی که زیر همین سقف آوار شده… به صورت رعنا نگاه کردم، انگار توی خواب گریه می کرد… باران می بارید. تند تند قدم بر می داشتیم. گرمای تن رعنا را از روی لباس حس می کردم. مادر چند قدم مانده بود. رعنا زیر لب حرف می زد:
«مامان سردمه»
کتاب «خنکای آتش» نوشته ی صادق عباسی به تازگی به چاپ رسیده است. کتاب «خنکای آتش» نوشته ی صادق عباسی در صد و نود و هشت صفحه توسط نشر روزآمد روانه ی بازار کتاب شده است.