خوانش تاریخیِ برخی آثار حسن اصغری
رضا عابد
تذکر:
متنی که در زیر می خوانید، سخنرانی «رضا عابد» در جلسه ی بزرگداشت « حسن اصغری» با عنوان «چهل سال داستان نویسی» می باشد که با مدیریت سایت ادبی هنری حضور به تاریخ پنج شنبه چهارم آبان در موسسه ی خوانش برگزار شده است.
با سلام
دوستان! خبری ذهن و زبان ما را آشفت که در ابتدا دوست دارم به آن بپردازم . گزاره ای به «شمس تبریزی» منتسب است که: یکی گفت دوستی داشتم که بمرد. گفت ابله، چرا دوستی گرفتی که بمیرد.
ما ابله نیستیم و دوستی میرا انتخاب نکرده ایم . «علی اشرف درویشیان» در میانِ ما زنده است. چرا که داستان های او زنده است. من بنا بر سابقه ی بیش از چهار دهه ارادت به ایشان- که سه دهه اش حضوری و چشم در چشم بود، به سبب سکونت جغرافیایی ام در کرج- می خواهم بگویم که «شرافت قلم ما» از نظر فیزیکی در میانِ ما نیست، ولی از نظر معنوی همیشه هست!
من بعد از این سوگنامه ی کوتاه، به همه ی دوستان خیر مقدم عرض می کنم. صحبتی که درباره ی «شرافتِ قلم» علی اشرف کردم، در واقع باید در موردِ «حسن اصغری» هم بگویم. چرا که صدق می کند. در این جا چون صحبتِ بزرگداشتِ ایشان است، من می خواهم گفته هایم را به دو بخش تقسیم کنم. در بخش نخست، اشاره ای دارم به داستان های ایشان و در بخش دیگر، می خواهم از همین شرافتِ قلم بگویم. این که حسن اصغری چه گونه پاس داشتِ شرافت قلم است همان طور که علی اشرف بود.
به طور کلی باید بگویم که من این نویسنده ها را می گویم: « نویسنده های چکش خورده!» یعنی شخصیت هایی که در واقع در جامعه چکش خورده اند و به اصطلاح آبدیده شده اند. به این ترتیب، باید گفت که واژه های داستان شان نیز، صیقل یافته ی چنین چکش خوردگی ای است…
حسن اصغری چهل سال است که دارد می نویسد. دوستان! چهل سال زمان کمی نیست. یک عمرِ آدمی است. او نخستین داستانش را در سال هزار و سیصد و پنجاه و پنج منتشر کرده و تا امروز مستمر قلم زده است. در این میان به سبب همان حشر و نشری که با هم داشتیم می دانم که غبطه هم خورده است که چرا بعضی از سال ها ننوشته، این را همیشه حسن اصغری با تاثر به من گفته است. او با -همه ی این ها- راهبانه کار کرد و نوشت. حُسن اساسی او این است. اما حُسن دیگری هم دارد. این که حسن اصغری، زکاتِ علم و داستان نویسی اش را پرداخته است. دوستانِ کرجی که این جا حاضرند، منظورم را به خوبی درک می کنند. در کرج کمتر جلسه ای است که او در آن حاضر نبوده باشد. حتا در پرت افتاده ترین جاه ها و حتا اگر مربوط به جلسه ای باشد که متعلق به داستان نویسان تازه کار باشد. می خواهم بگویم که او با گشاده رویی استقبال کرده است . به نظر من، این حُسن یک نویسنده است…
اما در رابطه با کارهای اصغری، من سعادت این را داشته ام که چند نقد مکتوب در رابطه با رمان هایش بنویسم. به طور مثال نقدی که در «کتابستان» چاپ شد. نقدی هم دارم که در سایت حضور منتشر شده است …
اما در این جا صحبت هایم متمرکز است بر چند رمان از اصغری. «ول کنید اسب مرا»، «آواز فواره ی آب و گنجشک» و «رستم در خانِ دوم». این ها کتاب هایی است که صبغه ی خاصی در آن ها جاری است. ابتدا گذری بر این سه رمان می کنم و سپس کمی هم در مورد «لاله زار مرداب» صحبت می کنم.
اگر به این سه کتاب نگاه کنیم بالاخص در داستانِ «ول کنید اسب مرا» می بینیم که حسن اصغری نظری دارد به یک واقعه ی تاریخی یعنی جنبش مشروطیت. این نگاه تاریخی به نوعی در کارهای حسن اصغری دیده می شود. این کتاب با بُرد تاریخی مشخصی نوشته شده است. البته حسن اصغری در همین رمان، تردستی های خاصِ خودش را هم انجام داده است. رمان تاریخی هم به آن مفهوم متداول ننوشته است. ما هیچ گاه زمانِ تاریخی و تقویمی را در رمان شاهد نیستیم. اصغری فرمولِ نوشتن را بلد است. به همان تعبیری که «ژنت» ارائه می دهد که زمان روایت با زمان تقویمی فرق می کند. ما چنین مساله ای را در این کتاب شاهدیم. او تاریخ را به شکلِ رمان ارائه می دهد. یعنی به شکلِ داستانی یا پاساژهایی از داستان. تا آن جا که حضورِ ذهن دارم، پاساژهای زیبایی، در این رمان هست. به طور مثال پاساژی داریم که «دکتر حشمت» با عروسِ خودش خلوت می کند و در آخر طره ای از موهایش را می بُرد و می گوید که آن را نگه خواهد داشت؛ که بسیار زیباست. خب، چنین مساله ای ممکن است اساسن در واقعیت اتفاق نیفتاده باشد، اما حسن اصغری آن را به شکل زیبایی در درون وقایع تاریخی و به شکل داستانی ارائه می دهد.
همین خطِ روایی را در کتابِ «رستم در مرداب خان دوم» نیز شاهدیم. که نویسنده ضمن این که به عنصرِ مبارزاتی بها می دهد و زندگی یک صیاد را به تصویر می کشاند، المان ها و نشانه های خاصِ داستانی را نیز پیاده می کند. بنا براین می بینیم که زیبایی کار حسن اصغری در ثبت وقایع تاریخی، خوانش خودش را دارد…
اگر همین طور جلو بیاییم به دو کتابی می رسیم که لااقل در ذهن من، خیلی زیبا نشسته اند. منظورم «لاله زار مرداب» و «قربانگاه سهراب» است. من راستش به این دو کتاب ارادت خاصی دارم. نقدهایی هم که نوشتم بیش تر در رابطه با همین کتاب ها بوده است.
داستان «لاله زار مرداب» در سطح اولیه ی خودش، داستانِ سه جوان است که در مرداب انزلی گردش می کنند. اما این فقط روی قضیه است. ما با خواندن داستان، به سرعت می توانیم لایه های اولیه ی داستان را کنار بزنیم و به لایه مندی های بعدی اش برسیم. یعنی وقایعِ داستان را به مفردات خودش تقطیع کنیم و آن دقایقِ داستانی را از آن بیرون بکشانیم و ببینیم که حسن اصغری چه عطا و چه لقایی برای ما به ارمغان آورده است…
بگذارید مشترکات مضمونی این دو رمان یعنی «لاله زار مرداب» و «قربانگاه سهراب» را بیرون بکشم.
عمده ترین مضمون مشترک «سفر» است. یعنی همان «سفرِ قهرمان درون». درواقع در این دو کتاب، نویسنده سفرهای قهرمان درون را پرتابِ این زمانی می کند. ما به خوبی می بینیم که آن آرکی تایپ ها و کهن الگوهایی که «یونگ» می گوید، با تردستی خاصی در این دو داستانِ حسن اصغری جاری و ساری است. نویسنده با همین المان و نشانه ی سفر به ما می گوید که چه گونه می توان از آرای «یونگ» به آرای خانم «کارول پیرسون» رسد و کاربستی امروزی از آن ارائه داد و چگونه این سفر، اودیسه وار ادامه پیدا می کند…
ما این سفر را گذشته از «لاله زار مرداب» در «قربانگاه سهراب» هم می بینیم. در این داستان، اگر چه در ظاهر، قضیه ی قالیچه ای است که نقش رستم و سهراب دارد، ولی داستان خودش را در سفر تبیین می کند و در این جاست که می بینیم در همین سفر، سهراب دارد به دستِ رستم کشته می شود. سهرابی که پرتاب این زمانی شده است. برای همین ما تقابل هایی داریم که به قولِ «دریدا» این ها به متافیزیک حضور نمی رسند… باز به قول «عبدالحسین زرین کوب» که می گوید در کشوری زندگی می کنیم که هر روز سهراب به دست رستم کشته می شود، در داستان حسن اصغری هم، سهراب چند بار کشته می شود. سهراب یک بار در قالیچه رخ می نماید. یک بار در جریان پدر و عروس قرار می گیرد که قالیچه را می بافند و یک بار هم کنار پدری که می خواهد قالیچه را بخرد و راوی است… در ” قربانگاه سهراب ” تمام تلاش نویسنده معطوف به این امر است که ما چه گونه می توانیم از اسطوره های خودمان، خوانش امروزی داشته باشیم و پرتاب این زمانی شان کنیم. و در این پرتاب اتفاقن می بینیم که حسن اصغری به هیچ وجه به متافیزیک حضور نمی رسد و به این ترتیب متن گشوده ی زیبایی برای ما به ارمغان می آورد.
«رولان بارت» بحثی دارد که بسیار زیباست. او مقاله ای دارد در رابطه با عکس یک جوان. می گوید که این جوان اعدام شده است ولی عکس مربوط به لحظه ای است که جوان اعدام نشده است. او زیر عکس می نویسد که این جوان اعدام شد. بعد صحبت اش را شروع می کند. اینجا است که ما دو نگاه داریم. یک نگاه “استادیوم” و یک نگاه “پونکتوم”. ما یک بار به پدیده ای نگاه ظاهری می اندازیم که در واقع همان نگاهی است که در داستانِ «لاله زار مرداب» منوچهر به بیرون دارد، به مناظر و مرایا. مفتون آن ها هم می شود اما نگاه دیگری هم هست. نگاه پونکتوم. که دیگر نگاه اولیه و “استادیوم” نیست و از درز و خال و شکاف می نگرد و ورای پدیده را می بیند. این همان وقتی است که گراز کشته می شود و یا آن پرنده کشته می شود و منوچهر با چنین صحنه هایی روبه رو می شود. یعنی روی دیگر طبیعت را هم می بیند. متوجه می شود که در مقابلِ لاله زار، مرداب هم قرار دارد. این تقابل دوتایی ها است و چیزی که در کارهای اصغری بسامد دارد و به سنتز هم نمی رسد. مرداب یعنی همان چهره های پلید جامعه در کنار زیبایی ظاهری، چیزی که عطا و لقای حسن اصغری است…
در «قربانگاه سهراب» ما بت واره گی به تعبیر «مارکس» را هم می بینیم. انسان بت واره تا آن جایی می رسد که به آرای «لوکاچ» با عنایت “وِبری” خودش، به «شی ء واره گی» مبدل می شود و سپس آن شی واره گی می رسد به «فوکو» و ماشین زنده شدن انسان. که در این رمان رد خودش را گذارده است…
به این ترتیب است که می بینیم چه گونه نویسنده با اسطوره های تاریخی- اسطوره ی رستم و سهراب- بازی می کند و در جایی حتا پیوند خیلی زیبایی می زند با ابراهیم و اسماعیل و تمام پسرکشی های تاریخی ایران در مقابلِ پدرکشی غرب، یعنی همان عقده ی ادیپ … . دریک کلام حسن اصغری دارد تجددِ ناتمام ما را می نویسد و داستان هایش با جنبه های نمادین که از استعاره فراترند – چون خطاست که ما استعاره و نماد را یکی بگیریم- و با بیانی سمبولیک به کهن الگوهای ما پیوند می خورند… «هارولد بلوم» منتقد و روان شناس بزرگ امریکایی در بحث «اضطراب تاثیر» خود مطرح می کند که همواره شاعر پسین، برای پس زدن شاعر پیشین مجبور به «بد خوانی» اوست. حسن اصغری هم از این منظر در مقام نویسنده ی پسین، برای بدخوانی نویسنده های پیشین می آید.
اگر قائمه ی اولیس جویس، اودیسه ی هومر است و بر شانه ی آن با «بد خوانی» مد نظر «بلوم» ایستاده؛ حسن اصغری با بسط ایده ی سفر و قهرمان درون، سفری را در لاله زار مرداب می نویسد که پرتاب این زمانی شده است و با خلقیات سه جوان، کاربستی در زندگی اجتماعی پیدا می کند.
۶ لایک شده