همه خوانی شعری از «محمد زندی»
به بهانه ی انتشار دفتر شعر «کافه های بی دار»
رحیم رسولی
اشاره:
همه خوانی، عنوانی است برای معرفی داستان یا شعر. در این پرونده، پس از نقد و معرفی کوتاهی درباره ی داستان نویس و شاعر، داستان یا شعر انتخاب شده را با هم می خوانیم. حضور مثل همیشه از حضور شما در این پرونده استقبال می کند.
«محمد زندی»، روزنامه نگار و شاعر، مجموعه ای دیگر از شعرهای خود را با نام «کافه های بی دار» به چاپ رسانده است.
«کافه های بی دار» که بعد از «بارانی که تو را می نوشت» (نشر نیک آیین ۸۲ – تجدید چاپ ۸۴) و «گاهی درخت به من تکیه می زند» (نشر امیدان ۸۷) سومین مجموعه شعر محمد زندی است، توسط «انتشارات بوتیمار» به چاپ رسید.
مجموعه فوق که طبق نظر شاعر در هفتاد و چهار صفحه تنظیم شده بود؛ «مصلحت» این شد تا سه صفحه ی آن، پی کاری گیرد و در هفتاد صفحه انتشار یابد!
بیشتر شعرهای محمد زندی بر احساسی گره خورده که با دغدغه ها و نگاه دیگرگونه ی شاعر، همراه و همپا است. معمولا در اینگونه شعرهای او، نه رنگ احساس چنان پر رنگ می شود که دغدغه و رنج انسانی (که در چنین شعرهایی مورد توجه اوست) از میان برداشته شود و نه رنج و مسائل جاری در زندگی چنان حاکم می شود که از حس و خیال و زیبایی دیگر نشانی نماند. این حکایت زیستن انسانی پرشور در جهانی آشفته و پرهیاهوست. آنگاه که می خواهد آن شور زندگی را فراموش نکند اما مدام با تاریکی و جنگ و نابرابری روبه رو می شود. می خواهد عاشقانه بنویسد اما خود به خود سمت و سوی نگاه اش به دیدن آشفتگی های بی شمار متمایل می شود.
در واقع خواندن شعرهای زندی جهانی را پیش رویمان رسم می کند که در آن علیرغم درد و رنجی که هر روز بیش از پیش بر انسان می رود هنوز شوق زیستن و بودن در آن جاری ست. این شاید همان چیزی است که او از زندگی خود به یاد می آورد، از شکلی عمومی و عادی شده.
«زبان» در شعرهای محمد زندی نه چنان دچار تکلف و دشواری های ساختگی است که خواننده پیش رویش یک جسم مرده و بی حرکت را احساس کند و نه چنان سهل انگارانه و بی درو پیکر که بشود دقت و وسواس او را نادیده گرفت.
برای معرفی و پیشنهاد خواندن مجموعه ی جدید او همینقدر کافی است که بگوییم، در میان تولید انبوه شعر و شاعری که این روزگاران به آن مبتلا شده ایم، محمد زندی، شعر و ویژگی های ممتازش را باید با وسواس بیشتری دنبال کرد.
در پایان یکی از شعرهای این شاعر را با هم می خوانیم:
دو نیمکره
دو گور به فاصله دو شیر آب
به فاصله چند کاج زرد
.
دو گور که زنی
سنگش را جارو می کشد مدام
شب ها و روشنا با لباس سفید
و مردی که
بر سنگ خود
غسل می کند عریان
.
دو نیمکره در سرم
زنی جارو می کشد
مردی مدام غسل می کند
۱۲ لایک شده