از خود بیگانگی و تبدیل شدن انسان ها به ماشین
یادداشتی کوتاه درباره ی مجموعه داستان«شب نشینی باشکوه» اثر غلام حسین ساعدی
ندا هاشمی
«با چشم های خودم دیدم، دیدمشون، چند تا چهار و نه و پنج با سرعت جاشونو عوض کردن»
«این که مهم نیس بابا جون…»
«مهم نیس؟ به نظر تو که مفت می خوری و مفت می گردی مهم نیس.»
«خسته شده ای بابا، اگه یه…»
«خسته شده ای چیه؟ اگه حساب غلط دربیاری می دونی چه اتفاقی می افته؟ تو اصلا حرف منو نمی فهمی، اگه جزئی ترین اختلافی پیش بیاد می دونی چی می شه؟ اصلا اختلاف مساوی با چیه؟»
«اختلاف همون اختلافه دیگه.»
«نه گردن کلفت، اختلاف معنی دیگه ش اختلاسه. اختلاف یعنی اختلاس.»
«یعنی کی اختلاس کرده؟»
«یعنی من، پدر بی شرف و بی ناموست»
«شما که با پول سر و کار ندارین!»
«پس اینا چیه که می نویسم؟ مگه اینا پول نیست؟»
«آخه عدد رو که نمیشه دزدید»
«پس چی رو می شه دزدید؟»
«خود پول رو بابا»
این گفتگو قسمتی از داستان «خواب های پدرم» نوشته ی «غلام حسین ساعدی» است. در این داستان، پدر، حسابدار اداره ی دارائی است؛ او پس از کار زیاد با اعداد و ارقام، دچار توهم می شود و خیال می کند که اعداد از جلوی چشمش فرار می کنند و جا به جا می شوند. این جنون به خاطر کار زیاد و یکنواخت اوست که صبح تا شب و شب تا صبح در حال حساب و کتاب است. زندگی اش به هم می ریزد، همسرش شکایت می کند و خودش دیوانه می شود… در واقع پدر در این داستان دچار «از خود بیگانگی» می شود. از خود بیگانگی یکی از مفاهیمی است که در داستان های ساعدی و در قالب خستگی از کار روزانه و تبدیل شدن انسان ها به یک ماشین کار، توصیف می شود.
«از خود بیگانگی» در ادبیات مارکسیستی به معنی بی ارزش شدن کارگر است، به این صورت که کارگر چنان غرق کار می شود که خود را فراموش می کند وسرانجام خود به شئ یا کالایی بی ارزش تبدیل می شود. از نظر مارکس،هرچقدر کارگر کالای بیش تری تولید کند خودش فقیر تر می شود و هر چقدر کالای با ارزش تری بی آفریند خود به کالای ارزان تری تبدیل می شود. در حقیقت خود کارگر به شیء تیدبل می شود و خودش را فراموش می کند.«هرچه کارگر از خود بیش تر در کار مایه گذارد، جهان بیگانه اشیایی که می آفریند بر خودش و ضد خودش قدرتمند تر می گردد و زندگی درونش تهی تر می گردد…» کارگر به ضمیمه ی ساده ماشین بدل شده است و از او چیزی جز ساده ترین و یکنواخت ترین کار خواسته نمی شود. و این در واقع همان چیزی است که در بعضی از داستان های ساعدی به چشم می خورد.
ساعدی، کارمندان دولت را به عنوان کارگرانی معرفی می کند که تمام عمرخود را مشغول کار یکنواخت و بیهوده یا به تعبیر مارکس کار غیر خلاقه یعنی کاری که باعث رشد و پیشرفت آن ها نمی شود، می گذرانند و سرانجام تبدیل به یک ماشین بی ارزش می شوند و خودشان را فراموش می کنند. ساعدی این نوع بیگانگی، که از نظر او در این مجموعه از ادرات دولتی شروع می شود و به بیگاری کشیدن از کارمندان می انجامد را به عنوان نوعی اعترض به نظام سیاسی و اداری کشور، بیان می کند.
در مجموعه داستان«شب نشینی با شکوه» این بیگانگی در قالب کار کارمندی و خستگی از کار روزانه و یکنواخت نشان داده شده است. کارمندان دولتی که بدون هیچ علاقه ای، کاری مانند مهر زدن به شناسنامه ها را تکرار می کنند، یا دائما در حال نوشتن اعداد و ارقام اند تا جایی که خود را فراموش می کنند و برای یک لقمه نان این کار غیر خلاقه را آن قدر تکرار می کنند که به جنون می رسند.
در داستان «مراسم معارفه» اداره ثبت احوال را می بینیم که دچار رکود شده است، کارمندان گرد هم جمع می شوند تا عامل این رکود را پیدا کنند. یکی از کارمندان دلیل این رکود را همین یکنواختی و انجام کارهای بی ارزش می داند و چنین می گوید:«ما عوض این که به امور اساسی و اصلی بپردازیم و فلسفه ی اصلی زندگی را بشناسیم، نشسته ایم و مرتب رونوشت شناسنامه و سواد مصدق صادری کنیم ومهر «فوت شد» روی شناسنامه ها می کوبیم.» کارمندان به این فکر می کنند که باید یک کار جدیدی انجام دهند باید فکر تازه ای بکنند تا همه چیز تغییر کند و این فضای بی حال و کسالت آور که مثل یک مهر«فوت شد» بر زندگی آن ها سایه انداخته است، از بین برود.
ساعدی، کار یکنواخت را مانند مرگ می داند و تفاوتی میان مردگان و آدم هایی که در چرخه ی کار یکنواخت اسیر شده اند نمی بیند.انسان هایی که خود نمی خواهند این گونه باشند.
در داستان «دایره درگذشتگان» نیز یکی از ماموران اداره ثبت احوال را می بینیم که وظیفه اش باطل کردن شناسنامه اموات است. در واقع کاری که هیچ رنگ و بوی زندگی در آن دیده نمی شود و کارمند آنقدر غرق در این کار شده است که خودش را فراموش کرده است و در واقع خود را هم جزو اموات می داند. داستان به صورت نامه نگاری نوشته شده است و کارمند به برادر زاده اش چنین می نویسد:«من در دنیای زنده ها جایی ندارم، من در دایره ی درگذشتگانم، من در گذشته ام.»
در داستان «استعفا نامه» نیز باز با کارمندی روبرو می شویم که به خاطرکارش دچار جنون شده است وهمین باعث می شود که استعفا نامه ای پر از آه و ناله بنویسد و حتی کارش به جایی می رسد که در دیوانه خانه بستری می شود.
بنابراین می بینیم که ساعدی، در مجموعه داستان «شب نشینی باشکوه» بیشترین تفکرات خود را در مورد «از خود بیگانگی» چه به معنای مارکسیستی آن و چه به مفهومی که خودش تصور می کند، گنجانده است. ساعدی به دنیای کارمندی اشاره دارد و درواقع کارمندان دولت را همان کارگرانی می داند که پول و گذران زندگی آن ها را تبدیل به ماشین و یا به گفته ی مارکس تبدیل به شیء و کالای بی ارزشی می کند که بیشترین ارزش کار آنها به مقامات بالا می رسد و این کارمندان درواقع بازیچه ی دست آنها هستند. در واقع این نگاه به از خود بیگانگی در آثار ساعدی خود نوعی انتقاد از سیستم سیاسی بوده است.
۴ لایک شده