درآمدی بر شناخت مقوله های ادبی (۱۱)
قسمت یازدهم:
گروتسک در ادبیات داستانى
«به انگیزه ی رویکرد افراطى داستان و فیلم هاى سینمایى به گروتسک»
فتح الله بی نیاز
«ناصر روى تخت دراز کشیده بود. انگیزه اى براى بلند شدن نداشت. چرخى زد، سیگارى روشن کرد و دود را با حرص به درون فرستاد. قیافه ی زن اش فیروزه که از چند روز پیش به خانه ی پدرش رفته بود، به ذهن اش خطور کرد. با خود گفت:«مى خواد جدا بشه… اون هم درست توى این وضعیت!» سعى کرد به فیروزه فکر نکند. یاد عموى پیرش افتاد که همین دیشب به دیدن اش آمده بود تا بفهمد ناصر به دلیل بحران مالى، اتاقک شش مترى زیر راه پله را از او پس مى گیرد یا نه. پیرمرد خیلى نگران بود. مفلوک و هراسیده مى پرسید:«اگه… اگه اون جا رو ازم بگیرى، باید شبا توى خیابونا بخوابم.»
ناصر سعى کرد به عمویش هم فکر نکند. تلفن زنگ زد. گوشى را برنداشت:«لابد یکی از اوناس… کاش یه جورى سر به نیست مى شدن.» در سه معامله شکست خورده بود و حالا میلیون ها تومان بدهى بالا آورده بود. بى اختیار بلند شد. با خود گفت:«مى افتم زندان خلاص مى شم.. اصلن کاش همه چیز خود به خود تموم مى شد!» تصمیم گرفت لباس بپوشد و به خیابان برود. کنار میزِ اتو ایستاد و ملافه ی تا شده را برداشت: صورتِ سوخته اى که فقط دندان هاى بالا و پایین، روى آن بود در مقابل اش ظاهر شد. با وحشت عقب رفت، چندش اش شد، اما چیزى نگذشت که لبخندى بر لبان اش نشست. دندان هاى عمویش بود. عمویش شب گذشته آن جا خوابیده بود. با خود فکر کرد: «لابد طبق معمول دندوناى بیرون و داخل خونه رو عوض کرده، یادش رفته با خودش ببره … نکنه، او بوده که تلفن زده.»
ظاهر شدن یک دست دندان مصنوعى روى بخش سوخته ی پارچه ی میزِ اتو، که وجودشان خارج از متن داستان است و در چنین موقعیت تلخ و غمناکى ایجاد «ترس»، سپس لبخند توام با چندش مى کنند، آرایه اى است که در ادبیات، «گروتسک» خوانده مىشود. «گروتسک» در ادبیات سابقه اى دیرین دارد (از قرن ۱۶ میلادى)، اما این روزها به شکلى افراطى در شمار کثیرى از داستان ها، فیلم ها و نمایشنامه ها و سریال هاى تلویزیونى به کار مى رود و دوستداران زیادى هم دارد.
حال ببینیم مفهوم «گروتسک» چیست. این کلمه از واژه ی ایتالیایى Grotte یعنى «غار» و «غارهاى تزیینى» مشتق شده است؛ اما معناى شاخص آن در ادبیات و اثرهاى نمایشى، آرایش و آراستن با شاخ و برگ و نشان و نگین است، و ارتباط چندانى با ریشه اش ندارد. در ادبیات، آن «اتفاق» یعنى دیدن دندان هاى مصنوعى، که انحرافى از معیارهاى ادبیت و ساختار (یا پاره ساختار) متوازى و متناسب است، «گروتسک» خوانده مى شود. حضور امر «گروتسک»، یعنى وجود آن دندان ها، معلول عدم اعتقاد به نظم و انتظام و هماهنگى کل هستى – از جمله زمان و مکان و کیهان – و عدم رضایت از«هستى حال و آینده» ی انسان است. «گروتسک» از این منظر، آمیزش دو عنصر متضاد است: تراژدى، یعنى پرداخت مضامین پایدار، بنیادین و مشترک بشریت همراه با پایانى فاجعه آمیز، و کمدى به معناى پرداخت مضامین گذرا، نه چندان مشترک و مسائل عادى به طرزى شوخ و سرزنده با پایانى که اگر خوش نباشد، فاجعه آمیز هم نیست. در پاره داستان مزبور، از یک طرف با تراژدى و آینده ی احتمالن فاجعه آمیز موقعیت «ناصر» روبه رو هستیم و از سوى دیگر با وضعیتى گذرا و شوخ. این تلاقى از دید خواننده، با واژه هایى چون مضحک و طنزآمیز، غیرطبیعى و غریب توصیف مى شود. اما از دیدگاه شخصیت داستانى یا به اعتبارى خود متن داستان چه؟ موقعیت کنونى «ناصر» با واژه هایى چون تلخ، دردناک و با توجه به خودگویى اش درباره ی «تمام شدن همه چیز» – یعنى گرایش به نیستى و خودکشى – تا حدى رعب انگیز است. چه بسا در یک لحظه دستخوش احساسات آنى شود و دست به خود کشى بزند یا هماهنگ با خودگویى اش (کاش سر به نیست مى شدن!) در یک لحظه ی بحرانى یکى از طلبکارها را بکشد. به هر حال «ناصر» در کلافى از تضادها به دام افتاده است و اگر کل متن نوشته مى شد، میزان پریشان حالى او بیش تر جلوه مى کرد. در چنین وضعیتى، «نمود» و «تظاهر» چیزى که از قبل وجود داشته است، و ایجاد ترس و چندش توام با خنده در فضاى غمناک و آشفته ی خانه ی «ناصر»، قابلیت دوگانه ی «سبک گروتسک» را نشان مى دهد. این جا، شخصیت «ناصر» و متن ادبى، شاهد برخورد دو حس و دو نیروى کاملن متضاد است: ترس و چندش، خنده ی تهى از شوق. سبک «گروتسک» فقط در پى تصویر این تضاد و دوگانگى نیست، بل که مى خواهد مفهوم سومى را هم افاده کند: این مفهوم که در خودِ متن «حضور» دارد، معمولن در ذهن بیش تر خواننده ها دچار «غیاب» مى شود. این مفهوم همان طور که به شکل ضمنى و پوشیده اشاره کردم (تا خواننده بتواند پیش از طرح مساله به آن برسد)، خصلت ناهماهنگى است. منظورم از «خصلت ناهماهنگى»،تقابل، تعارض ، آمیخته شدن و بالاخره تلفیق و یکپارچگى عناصر ناهمگون و ناجور است. در نهایت هم، ترس و لبخند همراه با چندش در شخص «ناصر» و خودِ متن یکى مى شوند، صرف نظر از این که نسبت آن ها چیست؟ همان طور که متوجه شده اید، «گروتسک» از محدوده ی واقع گرایى خارج نمى شود. طنز و ترس توامانى که «گروتسک» مى آفریند، به این دلیل نیست که داستان به حوزه ی خیال پردازى (فانتزى) نفوذ کرده است، برعکس در چهار چوب واقع گرایى قرار دارد، منتها آن چه «واقعى» و «انسانى» است، به سرعت و به دقت براى شخصیت هاى داستانى و خواننده ها، تعیینِ هویت نمى شود و معنا پیدا نمى کند. دندانِ مصنوعى، «شىء» واقعى است ولى شکل پدیدار شدن و نحوه ی بیانِ حضورش در داستان، با پاکتى که «ناصر» یک سیگار از آن بیرون مى کشد، فرق دارد. به بیان دیگر در این جا نویسنده براى استفاده از سبک «گروتسک»، از الگو (Pattern) خاصى – در فرم داستان – استفاده مى کند؛ یعنى در یک «بافت»، شخصیت «ناصر» (با توجه به حالت روحى او)، میزِ اتو، دندانِ مصنوعى و ملافه ی تا شده را به نحوى به یکدیگر ارتباط مى دهد تا امورى را (دیدنِ دندان را) که در داستان اتفاق مى افتد، پذیرفتنى، راست نما و منطقى جلوه دهد. خانم «سارا کوفمن» حرف خوبى مى زند که:«چیز آشنا، مثلن گوشه هاى آشناى خانه ی ما، چیزهایى هستند که خیال را آرام مى کنند، رام و صمیمى اند، اما آن چه نا آشناست، به گونه اى دلهره آور بیگانه و حتا ترسناک است.»
یک صورت قهوهاى رنگ با یک ردیف دندان، که در واقع پارچه اى است با یک دست دندان مصنوعى، شىء آشنایى است، اما از چشمِ شخصیتِ داستان عجیب مى نماید و به همین دلیل ترسناک و مضحک مىشود (یا همزمان هر دو حالت بر شخصیت (و خواننده) عارض مى گردد. به این ترتیب «گروتسک»، خواننده را به ریشخند وا مى دارد، اما هدف اش خنداندن او نیست، بل که ایجاد انزجار و چندش است. از این لحاظ، با طنز تفاوت دارد. طنز طیف وسیعى، از طعنه و کنایه ی تمسخرآمیز تا خنداندن را در بر مى گیرد. وانمود مى کند که در پىِ خنداندن خواننده است – حتا اگر او را به گریه بیندازد – اما در واقع خنده، وسیله اى براى بیان ضعف ها، کمبودها، ناهماهنگى ها و در نتیجه آگاه کردن خواننده به پستى ها، شرارت ها و تبه کارى هاست. بههمین سیاق، «ترسِ» سبک «گروتسک» با «وحشت» تراژدى تفاوت دارد. ترس ناشى از دیدن یک صورت سوخته روى میز اتو، با ترس ناشى از ظاهر شدن چشم خانه هاى بى چشم «امیر گلاستر» در نمایشنامه ی «شاه لیر» اثر «شکسپیر» تفاوت دارد. ترسِ اول، در سطح، در فرم و جلوه ی رخدادها تظاهر پیدا مى کند، حال آن که ترسِ دوم از ژرفاى شخصیت ها و واقعه هاى بنیادین مرتبط با آن ها سرچشمه مى گیرد. در ضمن، سبک «گروتسک» با «پوچ گرایى» و «نیست انگارى» هم، تفاوت دارد. خواننده، بعد از پوچ بودن «غرابتِ» صورتى با یک دست دندان مصنوعى، ممکن است بقیه ی محتواى اثر را نیز «پوچ» بداند و چه بسا آن را معناى دومى تلقى کند که در ناخود آگاه نویسنده شکل گرفته بود. اما چنین نیست. گرچه در آثار پوچ گرایانه و نیست انگارانه ی «هوفمان»، «ادگار آلن پو»، «بکت» و دیگران، «گروتسک» در مقیاس وسیعى به کار گرفته مىشود، اما «گروتسک» همواره در حد یک احساس یا حالت گذراى ذهنى رخ مى دهد؛ درحالى که پوچ گرایى و نیست انگارى، امرى است که در «مضمون» اتفاق مى افتد و از دلِ ماهیت داستان و شخصیت هایش زاییده مى شود. سبک «گروتسک» صرف نظر از این که از ناخودآگاه نویسنده به متن راه یابد یا از خودآگاه او و به مثابه شیوه اى جهت وارد آوردن ضربه ی ذهنى – عاطفى به خواننده، به هر حال مى تواند به بعضى از آثار، جذابیت و پویایى بیش ترى دهد. اما بعضى از متن ها، عنصر «گروتسک» را نمى پذیرند و تحمیلِ چنین عنصرى به آن ها به معنا و ساختارِ متن، آسیب مى زند. براى نمونه چنین عنصرى در داستان رآالیستى «خوشه هاى خشم» یا داستان مدرنیستى «مرگ خوش» نوشته ی «کامو» که به طرزى جدى به درد «جمع» و «فرد» مى پردازند، چندان جذابیت ندارد و حتا – به اصطلاح- توى ذوق مى زند، درحالى که در رمان هایى که عنصر «وهم» و «دنیاى فرا تخیلى» به نوعى در حاشیه ی متن رآلیستى (یا به موازات آن) حضور دارد، مانند «کوه جادو» نوشته ی «توماس مان» یا در داستان هاى مدرنیستى «محراب» اثر «فاکنر» و «مطرود جزایر» نوشته ی «کنراد»، ساختار و فرم داستان نه تنها «گروتسک» را برمى تابند بل که با چنین عنصرى، جذاب تر و بالنده تر مى شوند. حتا باید یک گام پیش رفت و گفت: در داستانى که کلیت آن اجازه ی حضور «گروتسک» را مى دهد، در بخش هایى که امر تسلسل و یکنواختى چیره است؛ مثلن رویدادى که از زبان راوى یا یک شخصیت نقل مى شود؛ امکان دارد خواننده به حال خود رها شود و متن را به صورت سرسرى بخواند. طبعن چنین روایتى به گسست نیاز دارد و براى از خواب بیدار کردن خواننده چه شگردى بهتر از «گروتسک»؟
مانند دیگر عرصه هاى هنر، کاربرد سبک «گروتسک» در ادبیات نیز با پیشرفت زمان تغییر کرده است. امروزه نویسندگان با استفاده از موقعیت انسان، غیر از انواع «گروتسک» اصیل، نوع هاى دیگر (کاذب – بیمارگونه و شوم و در عین حال سرگرم کننده) را به کار مى گیرند. ارزش چنین رویکردى از جانب نویسنده در نهایت به تاثیرى بر مى گردد که روى خواننده مى گذارد.
۶ لایک شده