دهکده یِ توریستی
علیرضا ذیحق
روستای سابق ما که اکنون نامی از آن باقی مانده است و همه از آمدن بدانجا هراس دارند و که مبادا نحسی اش دامن آنها را نیز بگیرد ، روزگاری رونقی خاص داشت . غیر ایام تعطیلات که به خاطر آب و هوای ییلاقی و خانه های دیدنی اش همیشه بازارد دید و بازدید از آنجا گرم بود ، روز خاصی از سال همه آنجا جمع می شدند و جشنواره ی مربوط به عتیقه جات و افتخارات خانوادگی اهالی روستا را تما شام ی کردند . ذر آن روز جشن و سروری بپا می شد و ازدحام میهمانان با دوربین های عکاسی و فیلمبرداری ، غوغایی فراموش ناشدنی را در خاطره ها حک می کرد .
هر خانواده ای پشت اندر پشت در رکاب پادشاهان و سردارانی که جنگیده بودند و غنائمی که به دست آورده بودند از مدال و نشان و خنجر و شمشیر و زوبین و سپر و تفنگ و هفت تیر و ظروف مسی و برنجی وچینی و سفالی و فرش و جاجیم را در اتاقی جمع کرده و مردم گروه گروه وارد منازل انها شده و با توضیحات اهل منزل و مترجمینی که داوطلبانه وارد کارزار می شدند ، شور و شوقی ایجاد می شد و با عکس های یادگاری خاتمه می یافت . این دهکده ی توریستی نه تنها برای ما اهالی روستا مایه ی مباهات بود بلکه مردم شهر نیز درسایه ی آن به آلاف و اولوفی رسیده بودند .تجارت رونق یافته بود و همیشه شاهد آدمهایی بودند با رنگها ، لباسها ، زبانها و سلایق متفاوت . خانه ها همه در سده هایی دور در دل کوه کنده شده بودند و در بلندا قرار داشتند . مثل کندوهای زنبور عسل که انها را گله به گله می چینند این خانه ها نیز با پنجره های کوچکشان و سقف های عمدتاً مخروطی ، تنگ هم در عرض و ارتفاع حفر شده بودند . انگار که هنرمندی نشسته و کوه را تراش داده است .
روزی اما اوضاع فرق کرد . صبح که مردم روستا از خواب پا می شدند همه از خوابی تعریف کردند که کوچک و بزرگ آن را دیده بودند . جزئیات خوابشان را نیز که تعریف می کردند شکل هم بود . همه در تعجب فرو رفته بودند و هرکسی تعبیر خودش را را داشت . خواب دیده بودند که در یک بازار معرکه ، همه اشیا ء و افتخارات خانوادگی شان را به ردیف چیده و مشتری ها با دهانهای گشاد و پوزه هایی که دراز می شدند آنها را مثل هیولاهایی بی ریخت و عظیم می بلعیدند .
همین خواب ساده آنها را در فکر و وحشت فروبرده و دلشوره ای در دلشان انداخته بود که مطمئن بودند اتفاق شومی رخ خواهد داد . البته فکر و خیالاتشان هیچ هم بی مورد نبود و ظهر، زلزله ای خفیف آمد وخانه ها را لرزاند و تکه هایی از کوه کنده شده و به زیر غلتیدند . همه دست و پاکرده و در مرتع بغل روستا جمع می شدند که پس لرزه ها شدیدتر شدند و همه ی خانه شکاف برداشته و در میان گرد و غبار و هول و هراس ، کوه فرو ریخت و حالا فقط تپه ای کج و معوج باقی مانده است .
سالها گذشته و دولت ، در زمین های اطراف برای ماخانه ساخته و اما دیگر نه یادگاری اجدامان مانده و نه ، گذر توریستی بدانجا می افتد و آن خواب و آن فرجام شوم ، هنوز در پرده ای از اسرار قرار دارد .
۳ لایک شده