دو شعر از علی رضا عباسی
می کوبد به دهان مان
می ترسد کلمه
می کوبد و خرد می شود فکری با دندان های عقل
خرد می شود به کلمه
کلمه به حروف پاشیده روی سفیدی
چیزی سرازیر می شود از سر و روی حرف
چیزی که پنهان شده می شود
چیزی که نبودنش روشن است
به ما می خندد
نبودنش ما را با انگشت نشان می دهد
این همه جای خالی مانده که بریده
بریده کرده صدا را
نقطه چین به جای آزادی
… به جای تو
… به جای …
۲
بوی سرخ از گل سرخی
که جا مانده جایش بر سینه ات
پوشانده تنم را
که زخمی طولانی ست
راه رفته ای گذشته ای از خم های درون
زخم های درون
درونِ درون
پیچ در پیچ در این همه خط آبی که سرخ می روی می آیی
رگهام در رگبار پر می شود از تو
پر از تو می شود گاهی زخم
خاک سرخ من
چه پنهان باشد از کسی چسبیده به صدایت گلویم
باید از پوستت بکشم بر پوست
بپوشانی خونِ غم های بزرگ را
تنت کشف آگاهی ست
۶ لایک شده