دو شعر از فرامرز سه دهی
.
یک با یک برابر نیست
همه چیز از دهان ِمن آغاز شد
خوابی که می شدم
که نمی دیدم پرنده ای پرید
پرید یعنی تو
تو یعنی پاهایت
که تو رفتی
(و من اگر/ آنقدر بزرگ شده ام/ که تو را دوست داشته باشم/ آنقدر هم بزرگ شده ام که/ غمگین باشم!)
و همین بهانه ای شد
که تو دست هایت را در دهان شیر کنی
فواره شوی تا بازو
خونت را در کلاس کثیف
پشت میز بنشینی
بایستی
خم شوی:
دست ها به زانو
میزها به پُشت
پای تخته داد بزنی:
یک با یک برابر نیست
گوجه فرنگی کیلویی یازده هزار تومان
پای نان به وسط که می آید
همه معذور می شوند
و مأمور
“چنان قحط سالی شد اندر دمشق”
که فراموش کردی
اینجا بهبهان است
دلم را رفتی و
شکستی
.
گوژپشتِ نُتردام
و یک روز
به دیدارِ تو می آیند!:
عصا
عینک
و گوژپشتی که در من است
۹ لایک شده