دو شعر از کبوتر ارشدی
۱
هر از گاه منورالفکری
مردمک هایم را گشاد کرده است
علائم حیاتی، دیگر
ضربانی زیر پوستم نیست
بزن
شماره می افتد
کشته های شهریور بیست
فراری مرداد های سی تا کنون
تسخیرها، تکبیرها
ها،ها،ها
دلم هوای پارینه سنگی
هوای تیشه
کوه
اوه
من شهید مرده ام
جاهایم روی ثقلِ زمین کو
۲
از جعدهای باقیمانده ات
اگر بگذرم
به ایده های مرده می رسم
برای تاب یک یک این تارها
دار دل انگیز
می شود صندلی را زیر پایم بزنی
از رگ شکسته رهام کنی
شوخی ندارم
وقتی می گویم کلماتم پر پر
و رویاها
چاله تازه گورستانم شده اند
تو را به جان جعدهایت که دلم را شوخ می کنی
به آخر این خواب
نوزادی عطا کن
نه مثل مسیح
و صورتش که برای سیلی
شبیه سیاهی چشمی
که دورش از همان جعدها
بوی تنش کمی بی شباهت نباشد
به این همه تو
و با اندازه کوتاه سیگار
دود نشود
تاج خارم را پرت می کنم
برای دختری
که دم بخت هاش کمی شور می زند هنوز!
۱۵ لایک شده