ذات اجتماعی ادبیات و هنر
ناصر زرافشان
ریشه های ادبیات و هنر به طور گسترده و عمیقی در واقعیت اجتماعی پخش و غرق شده است. اما در پنداشتی که ایده آلیسم از ادبیات و هنر ارائه می کند می کوشد هنر را از آن واقعیت اجتماعی که منشاء آن است جدا کند. این پنداشت، آفرینش های ادبی و هنری را یا « تجلی مثال ازلی- ابدی و مطلق زیبایی» معرفی می کند یا تجلیِ « من» ذهنی فردی که او را مستقل از شرایط واقعی زندگی اجتماعی اش در نظر می گیرد. بنا به این ادعا، هنر راستین جز در عرصه ی «هنر برای هنر» وجود ندارد. اما در برابر ادعاهای ایده آلیست ها، تاریخ هنر گواه این واقعیت است که زایش، پیشرفت و تکامل ادبیات و هنر به نحوی جدا نشدنی با زندگی اجتماعی ارتباط و به آن وابستگی دارد، زیرا خود بازتابِ شرایط زندگی واقعیِ اجتماعی است. هنر هم تغییرات زندگی اجتماعی را بازتاب می دهد، هم خود در تغییر این زندگی اجتماعی تاثیر می گذارد.
مایه و مضمونن اثر هنری نه از آسمان می آید و نه مثلن از هوا با تغلیظ آن استخراج می شود. مایه و مضمون اثر ادبی و هنری- صرف نظر از سبک و شکل بیان آن- مستقیمن از زندگی و از دنیای واقعی سرچشمه می گیرد. هنرمند در دنیای موجود و واقعی زندگی می کند و سرچشمه ی تاثرات او همین زندگی است. حتا سرچشمه ی هذیان های یک بیمار تب دار نیز زندگی است. اگر چه ذهن در خلاء به وجود نمی آید، اما در یک فرض مفهومی، اگر وجود ذهنی را در خلاء تصور کنیم، چنین ذهنی حتا قادر به تولید هذیان هم نیست. عناصر تصورات هذیانی نیز عناصری هستند که در همین دنیای موجود تجربه و از همین دنیا شناخته شده اند اما حرکت و روابط میان آن ها- به دلیل بیماری واختلال در عملکرد ذهن- بر هم خورده، یعنی با روابط و حرکت آن ها در دنیای واقعی تفاوت دارد و از این رو غیر عادی است.
« در تقابل مستقیم با فلسفه ی آلمانی که از آسمان بر زمین نازل می شود، در این جا از زمین است که به آسمان می روند. به عبارت دیگر، در این جا حرکت خود را از آن چه افراد انسانی می گویند، تخیل می کنند، یا می پندارند آغاز نمی کنیم. نیز از افراد انسانی آن گونه که درباره ی آن ها روایت کرده، اندیشیده، تخیل کرده و پنداشته اند آغاز نمی کنیم تا به به افراد انسانی برسیم که از گوشت و پوست تشکیل شده اند. ما حرکت خود را از افراد واقعی و فعال انسانی آغاز می کنیم و بر اساس روند زندگی واقعی آن ها تکامل بازتاب های ایدئولوژیک و پژواک های این روند زندگی را نشان می دهیم. حتا اشباحی هم که در مغز انسان شکل می گیرند، لزومن تصعید شده های روند زندگی مادیِ آن ها هستند که از طریق تجربی اثبات پذیرند و بر پایه های مادی اتکا دارند. به این ترتیب، دیگر برای اخلاق، مذهب، ماوراء الطبیعه و هر آن چه از ایدئولوژی باقی می ماند و نیز برای شکل های آگاهی متناسب با آن ها نشانه ای از استقلال باقی نمی ماند. این ها خود هیچ گونه تاریخی، هیچ گونه تکاملی ندارند. به عکس، این افراد انسان اند که در حالی که تولید مادی خود و مراودات مادی خود را رشد و تکامل می بخشند، به موازات این موجودیت واقعی که مختص آن هاست، تفکر خود و فرآورده های تفکر خود را نیز تغییر می دهند. آگاهی، زندگی را ایجاب و تعیین نمی کند، بل که زندگی است که آگاهی را ایجاب و تعیین می کند. در روش نخست برخورد با مسایل، نقطه ی عزیمت، آگاهی است که چونان فردی زنده تلقی می شود. در روش دوم، که با زندگی واقعی انطباق دارد، این خودِ افراد زنده و واقعی هستند و آگاهی تنها به عنوان آگاهی آن ها تلقی می شود.
این روش برخورد با مسایل خالی از پیش فرض های خاص خود نیست. این روش از مقدمات منطقی واقعی آغاز می کند و حتا لحظه ای از آن ها جدا و غافل نمی شود. مقدمات منطقیِ این روش افراد انسان اند، افراد انسانی که به شکلی غیر عادی و خیالی، منزوی و جدا از سایر افراد انسان و منجمد و متحجر نیستند بل که در روند واقعی تکامل شان، در شرایطی معین درگیر و گرفتارند، تکاملی که از طریق تجربی مشهود و قابل درک است. همین که این روند فعالانه ی زندگی توصیف و معرفی شود، تاریخ دیگر مجموعه ای از فاکت های مرده نیست از آن گونه که نزد تجربه گرایان شاهدیم ( که خود هنوز تجریدی اند) یا فعالیتی خیالی از ناحیه ی کنشگران خیالی از آن گونه که نزد ایده آلیست ها می بینیم.»( ایدئولوژی آلمانی- مارکس و انگلس- متن فرانسه- انتشارات ماسپرو)
البته فعالیت خلاق ادبی و هنری، تجلی و سرشت ویژه ی ذهنی و روانیِ نویسنده و هنرمند است؛ یعنی اثر ادبی و هنری بدون ویژگی های فردیِ هنرمند یا نویسنده نیز به وجود نمی آید. اما فردیت هنرمند یا نویسنده عامل فعالیت خلاق و عملی او است و از درون خود و فی نفسه نمی تواند مضمونی برای اثر ادبی یا هنری بزاید. اثر هنری ثمره ی بازتاب واقعیت و فعالیت عملی هنرمند است و به این دو یعنی واقعیت زندگی و شکلِ فردی بیان آفریننده ی آن کار هنری، به گونه ای طبیعی و ذاتی، وحدت می بخشد.
به این ترتیب، ادبیات و هنر اساسن بازتاب واقعیت زندگی است. اما این که چه عرصه ای از زندگی مایه و مضمون کار ادبی یا هنری قرار گیرد در نوع و کیفیت آن کار تاثیری تعیین کننده دارد. برای برخی، تنها دنیای فردی و تاثرات و احساسات شخصی مطرح است اما هر چه واقعیت زندگی که در کاری ادبی یا هنری بازتاب می یابد عام تر و عمیق تر باشد آن کار نیز برجسته تر و ماندگار تر است.
بنا به خصوصست ذاتی هنر، رسالت اصلی آن رسالتی اجتماعی است؛ زیرا اگر چه تصاویری که به وسیله ی هنر خلق می شود تصاویری فردی و عینی است اما از خلال همین مصداق فردی و عینی و روابط و جایگاه آن در محیط عمومی اجتماعی اش، واقعیت های بزرگ تر و عام تری را مطرح می سازد. در واقع هنر آن چه را عمومی است از طریق مصداقی عینی، زنده و خاص به نمایش می گذارد. راز موفقیت نویسندگان و هنرمندان بزرگ این است که به عنوان پس زمینه و فضای عمومی کار خود رویدادهای بزرگ تاریخی با مصالح عمده ی اجتماعی را پیش روی مخاطب خود می گذارند و سرگذشت فردی و فی نفسه محدودِ «سوژه» ی خویش را با مصالح عالیه ی اجتماعی و انسانی پیوند می زنند و از طریق همان سرگذشت عینی و فردی چشم انداز عمومی سرنوشت و آینده ی انسان و دغدغه های به مراتب بزرگ تر و عمیق تر اجتماعی را مطرح می کنند. تراژدی «هملت» صرفن سرگذشت یک شاهزاده ی دانمارکی نیست؛ بل که در خلال سرگذشت «هملت» فرا رسیدن دورانی از تاریخ بشر روایت می شود که در آن انسان دیگر واضع تاریخ نیست بل که به موضوع آن تبدیل شده است. انسانی که روزگاری خود نهادهای دولتی، قوانین و روابط مدنی را وضع کرده و پدید آورده است، اکنون محکوم به تبعیت از همین نهادها، قوانین و روابط است که از کنترل او خارج شده اند و به صورت شرایط بیرونیِ بیگانه ای بر او تحمیل می شوند؛ و جنون و دوپارگیِ شخصیت «هملت» کیفر درک هشیارانه و نجیبانه ی این واقعیت است که در شرایط جدید دیگر تلاش های فردی او یا هیچ شوالیه و قهرمان دیگری برای مقابله با نیروهای شر (قتل، خیانت، …) که زاینده ی این شرایط اند کاری از پیش نمی برد. «هوگو» از طریق «ژان والژان» و سرگذشت او تصویر جامعه ی «فرانسه» ی عصر انقلاب را ارائه و تابلویی از آن عصر و شرایط اجتماعی ترسیم می کند که صدها بار گویاتر از هزاران برگ نوشته های مدارک رسمی یا روزنامه هایی است که همان زمان منتشر شده اند. «دیکنس»، «اولیور تویست»،« نیکلاس نیکل بای» و«دیوید کاپرفیلد» را وسیله قرار می دهد و از طریق سرگذشت آنان با تیزبینی و زیرکی اوضاع و احوال اجتماعی و اقتصادی «انگلستان» قرن نوزدهم را توصیف و تشریح می کند. «بالزاک» از طریق زندگی شخصیت های داستانی خود در واقع مناسبات و زندگی بورژوایی در جامعه ی «فرانسه» و فساد و تباهی حاکم بر آن را بر ملا می سازد و «گورکی» در رمان «مادر» در قالب شخصیت «پاول ولاسوف» خصلت های تیپیکِ کارگران انقلابی روس و شرایط جامعه ی «روسیه» در آستانه ی انقلاب را به تصویر می کشد.
شاید نزدیک ترین شاهد این بحث به ما زندگی ادبی کوتاه «فروغ» باشد که در این زمینه نمونه ای روشن است زیرا از دو دوره ی متمایز از یک دیگر تشکیل می شود: دوره ای که او توصیف گر دنیای احساسی و شخصی خود و هیجانات آن بود و دوره ی دیگری که چشم او به جهانی گسترده تر از التهابات و دغدغه های دنیای شخصی اش باز شد. در دوره ی اول، اگر چه فردیت و قریحه ی شخصی فروغ در اشعار او شکوفا و مشهود است اما آن نگاه نقادانه، تیزبین و عمیق اجتماعی بعدی در شعرهایش وجود ندارد؛ اما آن چه نام او را طی سالیان اندک در شعر «ایران» تثبیت می کند، شعرهای او از «تولدی دیگر» به بعد است. چنین تحولی را در ابعادی دیگر می توان مثلن در زندی شاعرانه ی «مایاکوفسکی» نیز مشاهده کرد.
بدین گونه چه از نظر مایه و مضمونی که منشا اثر ادبی و هنری قرار می گیرد، و چه ازنظر هدف ادبیات و هنر و بُرد و تاثیری که به طور متقابل در واقعیت زندگی به جا می گذارد، ادبیات و هنر ذاتن اجتماعی است.»
۱ مرتبه لایک شده
One Comment
قباد آذرآیین
مستدل و مفید….سپاس از جناب زرافشان و سایت حضور