سه شعر از رابرت کریلی
برگردان : بهناز بیرون راه
اشاره:
رابرت کریلی (۲۱ می، ۱۹۲۶- ۳۰ مارچ، ۲۰۰۵)
رابرت کریلی (Robert Creeley) در هارلینگتون، ماساچوست زاده شد. از سال ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۶ به دانشگاه هاروارد رفت و از سال ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۵ در نیروی زمینی ارتش آمریکا در برمه و هند خدمت میکرد. در سال ۱۹۴۶ اولین شعر خود به نام “بیداری” را در مجلهی هاروارد منتشر نمود. در سال ۱۹۴۹ با ویلیام کارلوس ویلیامز و ازرا پوند و در سال بعد نیز با چارلز اولسون شاعر آشنا شد.
در ۱۹۵۴ اولسون به عنوان رئیس دانشگاه بلک مونتین(دانشگاه هنر تجربی در شمال کارولینا) از وی دعوت کرد تا به دانشگاه ملحق شده و ویراستاری مجلهی بلک مونتین را عهدهدار شود. در سال ۱۹۶۰ مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه اَلبِکریک نیومکزیکو دریافت کرد.
رابرت کریلی بیش از ۶۰ کتاب شعر در آمریکا و خارج از آن به چاپ رسانده است، از جمله زندگی مرگ(۱۹۹۸)، پژواکها( ۱۹۹۴)، اشعار منتخب ۱۹۹۰-۱۹۴۵ (۱۹۹۱)، باغهای خاطره (۱۹۸۶)، آیینهها (۱۹۸۳)، مجموعه اشعار رابرت کریلی، ۱۹۷۵-۱۹۴۵ (۱۹۸۲)، بعدها (۱۹۷۹)، انگشت (۱۹۶۸)، و برای عشق: اشعار ۱۹۶۰-۱۹۵۰ (۱۹۶۲). او همچنین رمان جزیره (۱۹۶۳)، جویندگان طلا و دیگر داستانها (۱۹۶۵)، و بیش از ده ها کتاب نثر، مقالات و مصاحبهها را به چاپ رسانده است. او همچنین ویراستاری کتابهایی نظیر اشعار منتخب چارلز اولسون (۱۹۹۳)، سوختنهای ضروری (۱۹۸۹)، و ویتمن: منتخب اشعار (۱۹۷۳) را نیز بر عهده داشته است.
از جمله افتخارات او میتوان به دریافت نشان افتخار فراست، جایزهی یادبود شیلی، جایزهی پشتوانهی ملی هنرهای آمریکا، جایزهی بنیاد راکفلر و کمک هزینهی بنیاد گوگنهایم اشاره کرد. او از ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ به عنوان شاعر ایالت نیویورک خدمت کرد و از ۱۹۸۹ به عنوان پرفسور شعر و علوم انسانی در دانشگاه ایالت نیویورک مشغول به کار بود. او در سال ۱۹۹۹ به عنوان رئیس آکادمی شاعران آمریکایی برگزیده شد.
پرترهای از خود
میخواست
پیرمردی حیوانصفت باشد.
پیرمردی پرخاشگر
به ملالآوری و حیوانصفتیِ
بیهودگیِ پیرامونش.
خواستارِ سازش نبود
یا اینکه هرگز با کسی
خوب باشد. فقط پستی،
و رسیدن به غایت حیوان صفتیاش
کلیتاش، رد تمامیاش.
شیرینی را آزموده بود،
نجابت را، “آه،
بیایید دست در دست هم دهیم” را،
و وحشتناک،
ملالآور، و بیرحمانه بینتیجه بود.
حالا او بر پاهای تحلیل رفتهاش
میایستد.
بازوانش، پوستش،
هر روز چروکتر میشوند. و
عشق میورزد، اما همانقدر نفرت دارد.
آیینه
دیدن باورکردن است
هرآنچه فکر یا گفته شود،
این مرگهای بیشفقتِ مدام
ایمان را زایل میکند،
انسانیتمان پرسشی است،
انزجاری از آنچه هستیم.
هرچه امید،
از دست رفته است.
چرا که به تفاوتمان طمع کردیم،
این بهای آن است.
یادبود
بانوی من
زیبا
با بازوانی
لطیف،
چه میتوانم بگویمت-
کلمات، کلمات،
انگار
تمام جهان آنجا بود.
۱۳ لایک شده