سه شعر از سارا میرمحمودزاده
در آغوش ابر
قدم به خانه ای در ابرها خواهم گذاشت
خیال این را گفت
اما دل گفت
وقتی پایبند این درخت شدی
به انتظار به بار نشستنش خواهی بود
خیالم دلش شکست
با خود گفت
خب چرا دل با هم همقدم نمی شود
ما از قدیم دوستان دیرینه بودیم
دل می توانست نجواهای در سکوت خیال را بشنود
دست به بالا برد و ابری را به نزدیکی درخت آورد و گفت
قبل از رفتن گفت قرارمان پای این درخت.
تو بگو
چگونه می توانم درختی را رها کنم که به در کنارش به انتظار نشسته ام؟..
همنفس
همنفس رویاهایم این روزها نفس نفس می زند
نمی دانم راه رسیدن طولانی شد
یا که هوای وصل نبود…
آغوش دیگر
نگاهت دیگر آشناست
بی قراری ات را می فهمم
وقتی که در آغوش من
به شانه های دیگری تکیه می کنی
۱۵ لایک شده
7 Comments
دل آرا دشت بهشت
عالی بودن.ممنون
هدیه کاشی تراش
سارا جونم من واقعیتش زیاد اهل شعر نیستم ولی,همیشع شعرات ک فیس بوک میزاشتی دوست داشتم اینم خیلی خوب بود موفق باشی
maryam
Kheili ghshng bood doostm
mahvin
بسیار زیبا . همنفس رویاهایم این روزها نفس نفس می زند
نمی دانم راه رسیدن طولانی شد
یا که هوای وصل نبود…….درود . این شعر رو خیلی دوست داشتم …..
حميده
بسبار زبباست سارا جان. همیشه موفق و پیروز باشى:)
آرین مسعود رضازاده
عالی بود خانم محمدزاده
بند همنفس زیبا و کامل بود
به امید حضور همه نوشته هاتون تو این سایت هنری ادبی
حبیب
خانم میرمحمودزاده
اشعارتان قابل تامل و زیبا بودند آفرین