سه شعر از قباد حیدر
۱
دریایی ازکلمه ، شعر
دانه های صبور برف
باران
و شبنم های معطر سحرگاه
نام تو را …
در شتاب مسافری جا مانده از سفر
از زبان عابری حیران
نامت همیشه و در هر حال
می آید و می رود
شاید نسیم از تو آموخته
و گرد بادهای ولگرد بیابانی
نامت عشق است
که بر کتف هر زن زیبا
نوشته می شود
تا مردی بهانه ای بیابد
برای رو برو شدن با زندگی و
مرگ
۲
چگونه با درختان سر بریده
می توان رقصید ؟
موهای اساطیری زنان
به دندانِ کدام زندانبان
گرفته و
واژه ی رهایی
در هزار توی قصه های
دردناک
رشته رشته ، دراروح
زنان به ودیعه است
انتخابی نیست
یا مرگ ، یا مردارشدن
یا درد ، یا ستوه
دیوی باز هم
سرچشمه را بسته است
۳
جمعه ها بعد از ظهر
که اسب ها هم کابوس می بینند و
شیهه می کشند
با من بیا تا رعشه های تنم
تنت
و گونه ی ابری گم شده را
شتک بزنیم
با من بیا و فکر کن
جمعه جمع دردهای داغ تابستانی ست
و انسان ِ نخستین
برای شکست غروب ِ لعنتی
شنبه را آفرید
برای جاری شدن ِ رکود ِ درد
در یکشنبه و
روزهای دیگری
که ما مختار آن نیستیم
می توانیم
این روزهای شوم را در هم بباریم
روزهای منحوسی
که بوی شکست می دهد