سووشون و تلاش برای دست یابی به هویتِ زنانه
نگاهی به نقش و گفتمان زنانه در رمان سووشون
سعیده فراهانی
اشاره:
رمان و داستان هایی که پشتوانه های تاریخی دارند، منابع مناسبی اند برای درکِ پدیده ها و مسایل گوناگون جامعه و نیز رابطه ی آن ها با آدم های آن جامعه. رابطه ای دیالکتیکی که در آن می توان تاثیر پدیده ها را بر آدم ها و نیز تاثیر آدم ها را بر پدیده ها دید. علیرغم این که چنین درکی، باید از خودِ داستان و روابطِ شکل گرفته ی شخصیت های داستانی، نشات بگیرد، اما گاه، ما با رمان هایی مواجه می شویم که نقشِ نویسنده در آن پررنگ تر است. درواقع شناخت سویه های فردی و حسی نویسنده سبب شده است که عواطف و افکار او وارد خط سیرِ داستان شود و دیگر نمی توان به داستان اش، قطعیت لازم را بخشید. چنین مساله ای در رمانِ «سووشون» نیز دیده می شود.
واقعیت این است که «سیمین دانشور» به عنوان نویسنده ی این رمان، چنان افکار و تجربیات خود را وارد ذهنِ شخصیت هایش کرده است که می توان گفت مخاطب نقشِ پر رنگ نویسنده را در افکار و ذهنیاتِ راوی(شخصیت اول رمان یعنی «زری») کاملن حس می کند. به همین منظور برای درک دقیق گفتمان زنانه در این اثر، شاید توجه صرف به خودِ رمان، کافی نباشد و لازم است تا ذهنیت نویسنده نیز مورد مداقه قرار گیرد. با ذکر این نکته ها به نظر می رسد بسیاری از اعمال و رفتارها و گفتارِ «زری»(شخصیت اصلی رمان) با توجه به موقعیت طبقاتی و شرایط او، مختصِ او نیست و از سوی نویسنده به او تحمیل شده است.
در این نوشته با توجه به آن چه گفته شد، تلاش می شود تا با بررسی سه مساله یعنی شرایط جامعه که داستان نوشته شده است، زری به عنوان شخصیت اصلی و نویسنده ی رمان، مساله ی زن و گفتمان زنانه در این اثر خانم دانشور را مورد بررسی قرار دهیم.
***
ما در «سووشون» از طرفی با رمانی شخصیت محور رو به رو هستیم. رمانی که خط داستانی آن را شخصیتِ اولِ رمان، یعنی «زری» مشخص می کند. یعنی اگر او نباشد انگار چیزی از روابط آدم های داستان را نمی توان حس کرد. چرا که بیشتر اتفاقات از نگاهِ زری می گذرد و ما اتفاقات را از زبان او می شویم. از طرفی دیگر در این داستان با بخشی از زنانِ جامعه ی ایران در ارتباط هستیم. یعنی با بخشی از مفاهیمِ تعریف شده برای زن ایرانی؛ زنی که عواطف و احساساتش بر همه چیز او غلبه دارد و این کنش های احساسی آن قدر قوی است که حوادثِ مهمی چون جنگ و اوضاع نابسامان جامعه را تحت الشعاع قرار داده است. به همین سبب است که می بینیم در این رمان، زنان همواره در حال تحمل اند، تحمل های اجباری و خودخواسته. گویا زنان ایرانی از دیکته شدن مسایل و اجرای کوکی وار آن ها اعتراضی ندارند و شاید آن را حق مسلم خود می دانند. زنان نه فرستنده و ترغیب کننده ی کسی برای عملی هستند و نه گیرنده و سودبرنده. گویی وجود همگان برای زنان ارزشمند و حائز اهمیت است ولی وجود زنان در خاطر هیچ کس جایی ندارد تا به خاطر آن ها عملی انجام شود یا نفعی به وجود آن ها برسد. در یک کلام، در این رمان، زنان محکوم به تنهایی از جنس تاریخ هستند. البته این تبعیضات، کمتر جنسیتی است و بیشتر مرد سالارانه از نوع طبقاتی اش!
ماجرای سووشون در میان قشر مرفه اتفاق می افتد و ابعاد تبعیض جنسیتی در آن کمتر دیده می شود. چرا که اساسن ابراز احساساتی در رمان نشان داده نمی شود. درست است که در طول داستان بارها «یوسف»، زری را در آغوش می کشد و به او محبت می کند و گاهی کلمات مهرآمیزی می گوید، اما این اتفاقات و عواطف در طول داستان همیشگی نیست. ابراز احساسات به زن در فرهنگ قدیم ایران، نوعی هنجار شکنی بوده است. محبت به زن در اجتماعِ آن زمان ایران بعنوان رفتاری سطحی و احمقانه تعریف شده است، به طوری که مردها این فکر را داشتند که ابراز احساسات به زن، سبب می شود او را یاغی و سرکش شود. توجه زیاد به زن به دلیل شرایط «مرد سالاری» در ایران، ریشه ای ناقص و ضعیف دارد. همه چیز با وجوه و خاصیت های مردانگی سنجیده می شود و این دلیلی است بر انفعال زنان.
این انفعال و وابستگی های اکتسابی، از تعریف و ساختار اجتماعی جایگاه زن در ایران نشات می گیرد و نمودهای آن در رمزگان اجتماعی چون جامعه «مرد سالار» و «پدر سالار» ایران دیده می شود. رمزگان اجتماعی موجب می شود که ما واقعیت های فرهنگ و جامعه را درک کنیم و به قوانین و عرف های آن پایبند بمانیم. این رمزگان در هر نسلی ممکن است تغییر کند و تعاریف جدیدی از خود ارائه دهد.
در این رمان نیز چنین روابطی حاکم است و می توان چنین روابطی را به خوبی از خلال داستان حس کرد. زری زنی است متعلق به عصر پهلوی اول… یعنی جامعه ای مرد سالار که مرد همیشه در متن و زن همیشه در حاشیه است. زنان تا آن زمان جریان ساز نبوده اند و شاید نقش هایی در زمینه های اجتماعی و فرهنگی جزیی را ایفا کرده اند. این موضوع علاوه بر جریانات فرهنگی به استبداد تاریخی نیز مربوط می گردد. پایبندی به سنت ها و حکومت های مردسالارانه هزاران سال است که زنان را در حاشیه خانه نگه داشته و آنها را از هرگونه آموزش و پرورش فکری و روحی دور نگه داشته است و شاید باعث شده زنان در رفتارهای اجتماعی و فرهنگی خود به میزان زیادی به احساسات خود وابسته و از منطق و عقلانیت خود بهره کمی را ببرند.
در این جا به بررسی جزیی ترِ شخصیت زری و زنانِ دیگر می پردازیم تا جایگاه زن را در این رمان بشناسیم.
***
زری، زنی است عاشقِ همسرش «یوسف» و سه بچه اش به نام های «خسرو»، «مینا» و «مرجان».
یوسف از ملاکان شهر فارس است، تحصیل کرده ی خارج و به اصطلاح روشنفکر و در زندگی خانوادگی اش همچون یک منجی برای زری! درواقع آرامش و اقتدار زندگی زری، به وجود او وابسته است. این موضوع می تواند مهم باشد؛ چرا که زری را زنی وابسته به شوهر نشان می دهد. زنی که بدون وجود شوهرش، از طرفی ضعیف و منفعل است و نمی تواند به درستی تصمیم بگیرد؛ و از طرف دیگر، نسبت به او وابستگی شدیدِ عاطفی و شخصیتی دارد. از این رو نبود یوسف، زری را به هراس می افکند.
زری اما، زنی است که در رفاه به سر می برد. از اتفاقاتِ بیرون از خانه اش تا حدود زیادی بی خبر است. با اینکه در مدرسه ی انگلیسی ها تحصیل کرده و زبان انگلیسی را به خوبی می داند و از تمام شخصیت های زنِ رمان، بالاتر است؛ اما به راستی نشانی از هوش و ذکاوت اجتماعی در او دیده نمی شود. او تنها به دنبالِ حفظ امنیتِ خانواده خویش است. وظیفه ای که هیچ زنی از زمان ازدواج، آن را فراموش نمی کند و خانه را حریمِ امن خود و دیگر اعضاء خانواده اش می داند. با این حال، او تمامِ اتفاقات را به خوبی می بیند و از میزانِ بحران تا حدود زیادی باخبر است. اما باز هم این را در جهتِ حفظ ارامش خانه به کار می گیرد و نه بیش تر! درواقع «خانه» برای زری، به نوعی همان مفهوم «وطن» و «میهن» را دارد و حتا می توان گفت برای او چندان اهمیتی ندارد که در خارج از درهای خانه، چه آشوبه ای به راه افتاده است.
«زری گریه کنان گفت:هر کاری که می خواهند بکنند اما جنگ را به لانه ی من نیاورند. به من چه که شهر شده عین محله ی مردستان… شهرِ من، مملکت من، همین خانه است، اما آن ها جنگ را به خانه ی من هم می کشانند…» (ص ۱۹)
به طور کلی حوادث داستان به نحوی است که مخاطب در خلالِ آن به خوبی تلاش نویسنده را برای ترسیم سیمای زن ایرانی در برهه ای از تاریخ احساس می کند؛ البته زنی که بسیار وابسته به علایق و عواطفش است. در بخشی از کتاب می خوانیم که زری از جسارت خود در دوران تحصیلش صحبت می کند، اما آن جسارت را به حسابِ نبودِ دلبستگی ها و زور زمانه می گذارد، نه شخصیتِ جسورِ خودش!
«من چندین بار جلو همان خانم مدیر ایستادگی کردم… آن روز که روزه مهری را خوردش داد و همه بچه ها از ترسشان در رفتند من ماندم… شاید آن روزها چیزی نداشتم که از دست بدهم اما حالا…»(ص ۱۳۰)
این موضوع را می توان به همان عدمِ رشد هوش اجتماعی زن تعبیر کرد. نمونه های آن را در داستان می توان دید. زمانی که به دستور حاکم، اسبِ «خسرو» را برای دخترش می برند و یا دادن گوشواره هایش به دختر حاکم شیراز و ترس از عدم یادآوری برای بازگرداندن آنها. زری اما، در برخورد با این موضوعات با غر و لندی در درونش می گذرد:
«در دل به بی عرضگی خودش نفرین کرد و اندیشید: زن های پخمه ای مثل من چنین باید.»
در واقع او مدارا کردن با شرایط و عدمِ اعتراض و ایستادگی نسبت به آن را به حسابِ حفظ کیان خانواده و وظیفه اش در قبالِ اطاعت از شوهر می گذارد.
«اگر بخواهم ایستادگی کنم، اول از همه باید جلو تو بایستم و آن وقت چه جنگ اعصابی راه می افتد! می خواهی باز هم حرف راست بشنوی؟ پس بشنو: تو شجاعتِ مرا از من گرفته ای … آن قدر با تو مدارا کرده ام که دیگر مدارا عادتم شده.» (همان، ص ۱۲۹)
اما این امر، تنها نوعی از خودباختگی تاریخی است.
زری با شوهری همچون یوسف زندگی می کند که در زمانِ دادن اسب به فرستاده ی حاکم، به او سیلی می زند و او را ترسو خطاب می کند. بنابراین یوسف از زنش شجاعت و دلالت های زنانه را که می تواند زن را از مرد به دلیل ویژگی آفرینش که به او ارزانی داشته و چشمه ای از جسارت را به او می دهد، طلب می کند. اما زری در خلال داستان به اینگونه برخوردهای یوسف چنین پاسخ می دهد:
«زری می اندیشید که ترسو یا شجاع، با شیوه ی زندگی و با تربیتی که او را برای چنین زندگی آماده ساخته، محال است بتواند دست به کاری بزند که نتیجه اش بهم خوردن وضع موجود باشد. آدم برای کارهایی که بوی خطر از آنها می آید، باید آمادگی روحی و جسمی داشته باشد و آمادگی او درست برخلاف جهت هر گونه خطری بود. می دانست نه جرأتش را دارد و نه طاقتش را. اگر این همه وابسته ی بچه ها و شوهرش نبود، باز حرفی. نوبرها و لمس ها و گفت و گوها و چشم در چشم دوختن ها از یک طرف و شاهد شکفتن ها بودن از طرف دیگر… و چنین آدمی نمی تواند دل به دریا بزند.» (ص ۱۹۳-۱۹۲)
این نشانه ی عادت واره های زنان در خمودگی و انفعال است. این که توانایی پذیرش هیچ نقشی را ندارند زیرا بسیاری از رفتارها و باورهایشان غریزی است و از منطق به دور!
«یوسف خشمگین فریاد زد: من؟ جلو من بایستی؟ من که در بیرون از خانه، مثل ببر هستم و در خانه، در برابر تو یک بره ی سر براه؟ تو از روی غریزه، نمایشی به اسم شجاعت داده ای….» (ص ۱۲۹)
این نمونه ها، دلیلی بر این هستند که مردان، فردیتِ زنان را نمی شناسند و ترجیح می دهند تا با همان نگرانی های عاطفی و مشغولیاتِ خانه سرگرم باشند تا مسایل مهم تر. زنی که توانایی بازپس گرفتن گوشواره های خود را ندارد و برای بدست آوردنش به «عمه خانم» و «عزت الدوله» پناه می برد، چگونه می تواند در آشوب های فکری یوسف و تعدیل آنها شرکت کند؟ چنانچه در طول داستان می خوانیم زری یکی از ضعیفترین و ناتوانترین بازدارندگان و مخالفان اوست. زنی که حیران است که در برهه ای از زمان ایستادگی کرده یا شجاعت؟ و یوسف به او درس شجاعت می دهد و زری اعتراض می کند که یوسف چرا آنقدر او را دست کم می گیرد و نادان.
«درس اول را به کسی می دهند که هِر را از بر نمی داند.»
پس زری نیز همانند زنان دیگر داستان منفعل است و زندگی خود را با ای کاش ها و رویاهایش پیش می برد. به حدی این انفعال قوی است که یوسف از تغییر ناپذیری زنان شکایت دارد و خسرو اعتراضِ خود را بر سر ماجرای اسبش این گونه بیان می کند:
«یا بچه خوابیده یا خانم ها می ترسند… چقدر ترسو و دروغگو هستند زنها . فقط بلدند گور بکنند. دفن کنند و بعد گریه کنند.»
همان طور که گفتیم همه ی نگاه ها و توجهاتِ زری، به خانه است. او حتا وقتی در مورد اسبِ خسرو دروغ می گوید، آن را به حسابِ حفظ آرامشِ خانه می گذارد. دادنِ اسب که عمه خانم آن را رشوه ای برای حفظ یوسف می داند، برای حفظ و امنیت جان یوسف است. اما سوالی که پیش می آید این است که آیا همه ی این محافظه کاری های زری، نوعی از خودخواهی زنانه را به تصویر نمی کشد؟ با کمی تامل، می بینیم که داستانی های بسیاری، زنانِ دوره ی زری در ایران را با اینچنین خودخواهی هایی، به تصویر کشیده اند و در داستان های زیادی اینگونه محافظه کاری های عاطفی را می خوانیم و آن را به پای ناخوداگاهِ عاطفی زنان می گذاریم. زری، زنی خودخواه است و خودخواهیش از کمبودهای حیاتِ جنسی و روانی او سرچشمه می گیرد!
بخش هایی از داستان اما، به خوبی صحنه هایی نوع نگاه مردان به زنان، توهین به آن ها، ضعیف جلوه دادن زن در فرهنگ ایرانی را نشان داده است. گویا مردان حق طبیعی خود می دانند که به زن خطابه کنند و زن اگر سرپیچی کرد، او را مورد مواخذه قرار دهند. انگار این موضوع، یک امر طبیعی برای آنان است!
«… خان کاکا خشمگین تر از پیش داد زد: تو هم زبان درآوردی؟… رسیدی به مال مفت و دیگر یادت رفت که زنی گفته اند و مردی. زن آستر است و مرد رویه، آستر است که باید رویه را نگه دارد. تو هر کار غلطی آن ناکام کرد به به گفتی…»(ص ۲۹۴)
ما حتا در داستان، تحمل زنان، در برابرِ زن بارگی های مردان – که در زندگی «عزت الدوله» و «مادر یوسف» دیده می شود- یا تجاوز به «فردوس» و پرورش حسِ انتقام در او را می بینیم. بیان نویسنده درباره ی این مسایل، طوری است که انگار، چنین مسایلی، جزو قراردادهای اجتماعی است. قراردادهایی که ما هنوز با آن ها درگیریم. نویسنده آن ها را بیان می کند چرا که زاییده ی شرایط است و از آن ها گریزی نیست.
«هزار بار بیشتر موی بور و سیاه و پولک لباس زن ها را از روی یقه ی کتش گرفتم. آخری ها عاشق خانم صد تومانی شده بود. روی تخت… می نشستند و من سینی می گرفتم و برایشان مشروب می فرستادم.» (ص ۹۱)
با همه ی این تفاسیر، مرگ یوسف، تمام تلاش های زری را برای حفظ آرامش که وظیفه ی اساسی او در این داستان است، برهم می زند.
از نظر نگارنده ی این نوشتار، شجاعتِ زری بعد از مرگ یوسف، بیانی است نمادین از این که اشتباهات تفکراتِ زری و زنانی چون او، توجیه شود. این نظر را می توان با گفته های دکتر به زری مورد بررسی قرار داد.
«زری پرسید: سرطان؟ دکتر گفت: نه جانم… مرض ترس….؛ باز دست زری را در دست گرفت. افزود:… در این دنیا همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس…. هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمی رسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشیم.» (ص ۲۸۵)
کوتاه سخن این که رمان سووشون، تقابل ذهن زری با جهان بیرون از خانه نیست. بل که نشانی است از بی خبری و دورماندگی یک زن از اتفاقات کشورش، خودش و مسائل دور و برش!
نویسنده گویا تصوری از زن طبقه متوسط جامعه ایران ندارد، ویژگی های او را نمی شناسد و هویتی را برای او در این داستان قایل نیست. همه یا فقیرند مانند فردوس و مادرش – که خواننده در خلالِ داستان از وضعیت آن ها آگاه می شود و درواقع از آشوب های زندگیِ زنانِ قشر پایین زمانِ داستان، اطلاع درستی به دست نمی آورد- یا غنی هستند مانند زری، عزت الدوله و غیره!
ما زنی را نمی بینیم که قوه ی درک مناسبی از احوالاتِ زنان و مردمان شهرش داشته باشد و بتواند در کنار همسرش به بازآفرینی وقایع و رویدادها کمک کند. تنها خانم «فتوحی» است که او نیز از طبقه ی مرفه جامعه است و فعالیت هایی دارد در زمینه ی حقوق زنان، که در لابلای داستان نیز می خوانیم او را به تیمارستان برده اند!
بنابراین پرسش این است که آیا نویسنده در این داستان، توانسته شیوه ی خاصی از تفکرِ فردی یک زن را به خواننده ارائه دهد؟ آیا ما در این داستان، با زنی روبه رو نیستیم که شبیه به خودِ نویسنده است؟ آیا زری، خودِ کوچکی از دانشور نیست؟ دانشوری که تحصیل کرده است و بعد از ازدواج با «جلال آل احمد» در تمامِ فعالیت های او دیده می شود و به مانند زری، در کنارِ یوسف جان می گیرد و دیده می شود؟ یوسف نیز از بسیاری جهات شبیه آل احمد است!
رمان سووشون ریشه هایی را بیان می کند که چه گونه این ریشه ها سبب شده است زنان ناگزیر باشند از پذیرش انتظاراتِ مرد سالارانه ی جامعه و حتا به توجیه آن بپردازند و این ها را از زبانِ تک تک زنان داستان بیان می کند. اما به گونه ای که انگار باوری به مقابله با سرنوشت محتوم خود ندارند. اما دانشور خواسته است از زبانِ زری این باور را پرورش دهد. این که عاقبت روزی زنان به شجاعت و بیانِ درونیات خود خواهند رسید.
«خودش هم نفهمید چه شد که همه صبر و مدارا و طاقتش را از دست داد. ناگهان از روی صندلی پا شد. با دست محکم به شکمش زد و گفت: کاش این یکی که توی شکمم است، همین امشب سقط بشود… برای شما تا دم مرگ رفته ام و برگشته ام. خانم حکیم، شکمم را سفره کرده… روی شکمم نقشه جغرافی… …
زری نمی توانست جلو اشکهایش را بگیرد. نالید: امروز خبر مرگم رفتم این یکی را بیندازم. شجاعت نکردم که نگهش دارم؟ وقتی با این مشقت، بچه ای را به دنیا می آوری، طاقت نداری مفت از دستش بدهی. من هر روز، تو این خانه مثل چرخِ چاه می چرخم تا گلهایم را آب بدهم. نمی توانم ببینم آنها را کسی لگد کرده.» (صص ۱۳۱- ۱۳۰)
۴ لایک شده