شاعرِ رنج
علی عرفانی
خون آشامم با تمام هستی ام
یکی از همین بزرگ رها شدگان
محکوم به خنده ی ابدی
که دیگر نمی تواند لبخندی بزند
کتاب دندیِ شهر اثر پدر شعر مدرن جهان و رهبر سمبولیست های فرانسه یعنی بودلر برای اولین به زبان فارسی در آمد و مترجم این اثر خانم آسیه حیدری بود. در مقدمه این کتاب نوشته است: شاعر نفرین شده ی ما در زمره ی کسانی بود که گفته می شود زندگی و آثارشان برخلاف قراردادهای اجتماعی یا خارج از آن شکل گرفته است. بیماری، بدبختی، استفاده از الکل و مواد مخدر و سرانجام مرگ زودرس و غمگینانه، از عناصر اصلی بیوگرافیِ شاعر یا هنرمند نفرین شده است. بدی در تار و پود آثار آنان تنیده شده است. مفهوم شاعر نفرین شده را نخستین بار، پل ورلن در یک رساله ی شعری آورد.
بودلر علاوه بر شاعری حرفه ای، منتقدی بزرگ بود و مترجمی آگاه، گفته اند اگر بودلر شعر هم نمی گفت باز به واسطه ترجمه هایش، بودلر می شد.
شارل در پاریس زاده شد. او تحت تأثیر پدر به سمت هنر گرایش پیدا کرد، زیرا بهترین دوستان پدرش هنرمند بودند. شارل بیشتر روزها با پدرش به دیدن موزهها و نگارخانهها میرفت. در ۶ سالگی پدرش را از دست داد. یک سال بعد از مرگ پدر، مادرش با سروانی به نام ژاک اوپیک ازدواج کرد. شارل همواره از این پیوند ناخشنود بود. در ۱۱ سالگی مجبور شد همراه خانواده به لیون مهاجرت کند. در مدرسه شبانه روزی با همکلاسی هایش سازگار نبود و دچار کشمکشهای زیادی با آنها میشد. تا اینکه در آوریل ۱۸۳۹ سالی که میبایست دانشآموخته شود، از مدرسه اخراج شد. در ۲۱ سالگی میراث پدر را به ارمغان برد، اما او با بیپروایی این میراث را به نابودی کشاند. شارل در ۲۱ سالگی ازدواج کرد. او علاوه بر شعر به کار نقد روی آورد. شارل بودلر از مطرح ترین ادیبان مکتب سمبولیسم بود. او در سال ۱۸۶۷ بر اثر یک سکته قلبی واز کار افتادن نیمی از بدنش از دنیا رفت. شارل اولین کسی بود که واژه مدرنیته را در مقالات خود بکار برد.
داریم در مورد شاعر “گل های رنج” یا “گل های بدی” صحبت می کنیم، کتابی که در هنگام انتشارش ۱۸۴۰ سر و صدای زیادی به پا کردو حتیٰ باعث شد تعدادی از شعرها سانسور شود. دراین اثر بودلر به دنبال کشف زیبایی از درون زشتی است و مبانی زیبایی شناسی جدیدی را پایه ریزی میکند. شخصی که رهبر سمبولیست ها بود، سمبولیست هایی که پیش از بروز مانیفستشان آن ها را کسی تحویل نمی گرفت تا زمانی که مانیفست مورد نظر نوشته شد، از دیگر سمبولیست های معروف می توانیم از: آرتور رمبو، پل ورلن، مالارمه و … نام ببریم.
روح من مثل مهره های پشتم، خواب می خواهد خواب با قلبی آکنده از رویاهای شوم می روم تا آرام بگیرم می لولم در پرده هاتان آی! سیاهی هایِ سرد”
شاعر گل های بدی چاره ای ندارد تا زیبایی بدی را بیرون بکشد و از آن دسته گلی بسازد که همه را شگفت زده کند. کابوسی که از تضاد بزرگ تنهاییِ خود خواسته و روح نامتعادل و ناسازگارش گل می کند. گل های بدی که بویشان همه را مجذوب و شگفت زده می کند.
شعر اول کتاب : “کیمیای درد” نام دارد، بودلر به جایی رسیده است که رنج و درد را کیمیا می داند، او زاده ی رنج و مروج رنج است، او پیش از آنکه دوران مدرنیته فرا برسد و جنگ های جهانی رخ دهد و جهان غوطه ور در ملال شود، گل هایِ بدی، یا گل ها رنج را نوشت، شعری که دفتر ِ “دندی ِ شهر” فرق چندانی با آن نمی کند، در “دندیِ شهر” سراسر روح اهریمن پیداست، روحی که نه تنها دفتری را که جامعه ی ادبی پیرامون خود و جهان را تسخیر کرده است، شعر هایِ این مجموعه لوازمی هستند که تابوتی را آماده می کنند تا جسم ادبیات کلاسیک را در آن تشییع کنند، چوب ها و میخ هایی که مدام می آید همان سطرهایی ست که دانه دانه شعر ها را پر میکند و به رسالت خود که بی رسالتی ست نزدیک می کند. او در شعر مرگ هنرمندان می گوید: این مجسمه های ملعون و دشنامشان بر سینه و پیشانی کوبان می روند و تنها آرزوشان، شبحی غریب و تاریک مرگ، که چون خورشیدی تازه و شناور گل های خِردشان را می شکوفد
شعرهای دفتر”دندیِ شهر” عمومن دارای مفهوم های یکسان هستند و روایتی عمودی را در شعر دنبال می کنند، روایتی که هسته ی مرکزی اثر را می سازد شعرهایی با استارت مشخص و اندینگ های ِ معین شده، بودلر اگر چه در حال برهم زدن سازوکار شعر دنیاست اما هنوز از بن مایه های شعر کلاسیک تغذیه می کند، تغذیه می کند و خروجی آن را به نوعی دیگر با مفاهیم جدید تر عرضه ی جامعه ی ادبی می کند، بودلر خوب می داند یک دستش را چگونه مانند شعبده بازان پنهان کند (اشاره به عکس معروف او که دست راستش را درون کتش مخفی کرده است) او یک دست را نشان می دهد و با دست دیگر می نویسد و این معجزه شعر شارل بودلر است، فردی که اول بار واژه “مدرنیته” را داخل مقاله هایش آورد.
جوانی ام پراکنده شده با خورشیدهایی تابان باران و رعد و برق آشوبی چنان کردند که از میوه ها سرخ باغم اندکی ماند
او در جایی چنان مدرن می نویسد که گویی در قرن بیست زندگی می کند:
گربه ای در سرم قدم می زند گویی در آپارتمان خودش زیبا قوی، شیرین جراب میومیویش را کمتر می شود شنید
یا
گاهی آگاه از عشق بزرگم به هنر شکل زیباترین زنان می شود با بهانه های سالوسانه دروغین به صافی های شرم آور معتاد می مکند لبم را
ژان پروو می نویسد “هیچ شاعری شامه ای به نام آوری و قوت بودلر نداشته است.”
۵ لایک شده