نگاهی گذرا به «درهی پروانهها»
شرحی مختصر بر منظومهی بزرگ استاد شیرکو بیکس
این مقاله تقدیم میشود به مردم نجیب کردستان و دوستان هنرمند من در آن دیار کهن
محمدعلی علومی
الف- میگویند که تا کنون، برگردان خوب و قدرتمندی از اشعار شاعر یگانه و بینظیر «شیرکو بیکس» به فارسی نداشتهایم. منظور، چنان ترجمهای است که بتواند ناظر به ظرفیتهای معانی چند لایه و ظرافتهای زبانی از اشعار و منظومههای آن شاعر بزرگ باشد. برگردان دقیق و قدرتمند آن منظومهها، خاصه در شرایط کنونی شعر و داستان ایران که معناباختگی و در بسیاری موارد آرمانگریزی و حتا ستیز با آرمانهای کهن انسانی، وجه غالب در به اصطلاح تولید آثار ادبی و هنری شده است. آری! خاصه در چنین شرایطی است که ترجمههای قدرتمند از اشعار شاعر انسانگرا، شیرکو بیکس، ضرورتی آنی است.
ب- در بیشتر دستگاهها و مکاتب فلسفی قدیم و جدید، آنچه اغلب و از اساس نادیده گرفته میشد، «فرد» و رویکردهای عاطفی- روانی او نسبت به هستی بود؛ اما این مهم، در حکمت کهن (مثلا در بینش حکیمان شرق از روزگاران باستان و دوران زرتشت و بودا، تا بعدها در حکمت مولانا و عطار و …) و در روزگاران متاخر در بینش اگزیستانسیالیسم و از کییرکهگارد به بعد، موضوع و محمول اصلی در ادراکات فلسفی و شناخت هستی، واقع شده است.
مطلب مربوط به بحث ما این است که از منظر مذکور نیز، اشعار شاعرانی در تعداد، کم و در معنا بسیار بزرگ، نظیر نیما یا شیرکو بیکس، سرودههایی بسیار قابل تامل و تاویل میباشند.
به عبارتی، شاعرانی مانند شیرکو بیکس در فردیت و یگانگی خود، ادراکات هستیشناسی منسجمی دارند. با این موضوع مهم که فردیتِ وسیع و در عین حال بس ژرفِ شاعران قدرتمندی مانند شیرکو یا اخوان و … بلافاصله آنها را در اشعار و آثارشان ، به سخنگوی بینظیر اندیشهها، ارزشها و عواطف مردم خود، آن هم در دو وجه تاریخی و معاصر بدل میکند.
دستیابی به چنین جایگاه ارجمند و تعیین کنندهای که خاص شاعران و هنرمندان بزرگ و تاثیرگذار و فرهنگساز است، در مورد شیرکو بیکس به سبب تسلط او بر فرهنگ مردم کردستان و ترانهها، سرودها، قصهها و باورهای آن مردم کهنسال و اصیل حاصل شده است. اما آنچه شیرکو را از شاعران همتای خود و کسانی همچون اخوان یا شهریار (که هر دو بر فرهنگ مردم مسلط بودند) متمایز میسازد و جایگاهی رفیعتر میدهد، تسط بیکس بر علوم انسانی و اجتماعی زمان خود بود. باری، به هر حال شیرکو نهتنها از منظر و زاویهی شیفتگی به فرهنگ و باورهای مردم مینگرد، بلکه با رویکردی گستردهتر از آن، فرهنگ، باورها و سرودهایی مردمی را در معرض عقل نقاد قرار میداد و از آن دشوارتر این بود که شیرکو بیکس در تمام منظومههایش به این توانایی شگفتانگیز رسیده که میتواند به سهولت میان بینش خردگرا با بیان زیباییشناسی شاعرانه، چنان تناسب و تعادلی برقرار کند که حتا شاملو نیز در بعضی اشعارش (نظیر رکسانا، نامهها و چندین شعر دیگر) نتوانسته بود به چنین تناسبی میان ساختار و محتوای شعری برسد.
بنابراین، عجیب نیست اگر در مجموعه اشعار شاعر بیهمتای معاصر، شاملو، با نثرهای فخیم و فاخری مواجه شویم که تنها، بیان مباحث اجتماعی با تهرنگی از فلسفه و هستیشناسی است وکمتر بهرهای از زیباییشناسی شعر دارند. چنین چیزی در آثار بیکس دیده نمیشود، زیرا او با هوشمندی فراوان تواسته قالب شعر را وسعت بخشد و بنا به ضرورت از زبانهای داستان و حتا زبان گزارشهای اجتماعی و خبری یا زبان مردم عشایر بهرهمند شود و بیتردید تمام ایندستاوردها برای شعر معاصر ما میتواند راهنما و حتا راهگشا باشد.
پ- شیرکو بیکس، شاعری نظریهپرداز نیز هست. او تراژدی را تنها منحصر به سرگذشت انسان شریف و زحمتکش اما مظلوم و بیپناه نمیبیند، بلکه دامنهی گستردهای برای تراژدی قایل است؛ آنطور که شامل طبیعت و عوامل آن نیز میگردد. اما طبیعت مورد نظر شیرکو، ارتباط بیواسطه و بیفاصلهای با انسان دارد.
در همان آغاز منظومهی بلند «درهی پروانهها» این رابطهی مستقیم تراژدی در طبیعت و در سرگذشت انسان چنین بیان شده است:
«چکهچکهی باران، گل مینویسد و
قطرهقطرهی چشمانم تو را …»
همین آغاز شکوهمند، قابل بررسی فراوان است که در محور افقی شعر و در اولین نظر، تناسب تصویر میان گل و یار، بهرهمندی شاعر از تصور و تصویری بسیار قدیمی- و حتا کلیشهای- که یار مفروض را به گل تشبیه کرده است اما آنچه خاص سبک شعر بیکس است چنین شکل میگیرد که در عین حال و بلافاصله، از تصویر نخست (تشبیه گل به یار و برعکس) به قلمرو معنایی بالاتری که ناظر به کرداری انسانی و کار شاعری (یعنی نوشتن) است میگذریم و سپس در سومین لایهی معنایی، بیان شاعر از (اندوه) بهطور کنایی و ضمنی که میگوید: «قطرهقطرهی چشمانم تو را …».
آنچه بیانگر استادی کمنظیر شیرکو است، از آنجمله یکی در همین قدرت قصهگویی و داستانسرایی شاعرانه اوست که از همان آغاز منظومه، تعلیق ایجاد میکند و طرزی بدیهی این پرسش در ذهن مخاطب شکل میگیرد که: چرا؟ دلیل این اشکها چیست؟!
ایجاد این همسویی در میان ساحات مختلف و بلکه متضاد، یعنی قلمروی شعر با داستان و با فرهنگ مردم، از ویژگیها خاص در اشعار شیرکو بیکس است. هرچند که در ادبیات کلاسیک نظیر مثنوی مولانا، خمسهی نظامی و آثار عطار و … یا در شاهنامه، با داستانهای منظوم مواجه هستیم، اما چنین رویکردهایی (نظیر رویکرد شیرکو بیکس) در واقع سهل ممتنع محسوب میشود.که با سختکوشی و دانش بسیار از ادبیات کهن و جدید، شناخت فرهنگ مردم و با استعدا و حتا نبوغ به دست میآید و … افسوس که در آشفتگی غالب بر هنر در ایران و جهان، گندمنماهای جوفروش بسیارند که با جار و جنجالهای شبهژورنالیستی و با هزار ادا و اطوار، خود را تافتهی جدابافته میدانند و چه بسا یکی دو سالی نیز یکهتازی میکنند و چون هنرشان هیچ نزدیکی و نسبتی با مردم و با انسان و آرزوها یا شوربختیشان ندارد، ناگزیر فراموش میشوند. آموختن از سلوک و رفتارهای شیرکو بیکس نیز، برای هنرمندان جوان بسیار ضروری است؛ او که هرگز خود را آلودهی حقارت نکرد، بزرگ بود و متواضع، اما این موضوع دیگری است … .
ت- شیرکو تراژدیسرای کمنظیری در حد تراژدیسرایان یونان باستان است و این مطلب، ادعایی به گزافه نیست. با توجه و دقت به آثار او، حتا از طریق ترجمههایی که توانا به انتقال ظرافتهای ذهن و زبان شاعر نیستند و با مقایسهی این منظومهها با تراژدیهای کهن و یا تراژدیهای شکسپیر؛ معلوم میشود که شیرکو بیکس نیز همچون آنها با ایجاز و بهرهمندی از کلمهها و صفتهای مناسب و یا بهرهمندی از تضادها در ساخت و پرداخت، میتواند استادانه تراژدی در طبیعت یا در سرگذشت بشر را برجسته و به نحوی زنده و تاثیرگذار بیان کند. مثلا در ادامهی همان شعر، شیرکو میگوید:
«چه سالاب[۱] بیگانهای و چه درد بخشندهای!»
اما شاعر با بهکارگیری کلمهی «بیگانه» و با ایجاز فراوان، تصویری دردناک و رقتآور ایجاد میکند و فاصله و دوری سال پرآب با چشمههای جوشان و رودهای خروشان را با شاعر- راوی، برجسته میکند و سپس در تصویری دیگر وقتی که شاعر را مانند باویلکه[۲] به نسیم عشق میسپارند، سرانجام او را در «یخبندان روح» میرویاند، یخبندان با نسیم عشق و رویش در تضاد است:
« چون گیاه باویلکه
میسپارندم
به نرمهباد عشق تو
و در یخبندان روحت: میرویانندم»
برجستگی تصویر و تاثیر عاطفی آن بر اندیشهی مخاطب از طریق تضادها در ساخت شعر ایجاد شده است و مانند هر شعر خوب و قدرتمندی- که تعدادشان در ادبیات جهان زیاد نیست- و یا نظیر اشعار حافظ در بیان تصاویر متناقضنمای شاعرانه، این شعر نیز از طریق ایجاد همدلی، درکی تازه از هستی و جایگاه مفاهیم استعلایی میدهد و یا اگر مخاطب از طریق حکمت و دانش به چنان ادراکی رسیده باشد، اینک با زبان شعر عاطفهی او برانگیخته میشود.
ث- جاندارپنداری ارتباط مستقیمی به بینش اسطورهای دارد که اینک فقط در ذهن و زبان شاعران و کودکان حضوری زنده دارد. در نخستین بخش از منظومه، شاعر تصویری از دیاری میدهد که کوهها، سر او و درختها، دستها و پنجههای خشکیدهی اویند:
«سنگ سنگِ کوه، سرم را میشکوفانند
شاخهبهشاخه برگ به برگ
دست و پنجهی خشکیدهام را
کبود میسازند …»
اما دیار، دیار کوه و درختی است که به دور از سالاب و محصور در یخبندان روح. چنین تصویر اسطورهای، شبیه به تصویری است که در «ودا»های هندوها آمده است که در آن، جهان به اسب قربانی شباهت دارد و رودها، رگهای اسب و جنگلها یالهای تسب محسوب میشوند.
باری به هر حال، شاعر با تصویری اساطیری منها به شدت در آمیخته با تراژدی غالب بر طبیعت و انسان، آغازگر درک جدیدی از جهانی است که در بخشهای بعد به فاجعهی عظیم بمباران شیمیایی حلبچه میرسد.
ج- «هوهوی باد، پهنهی دشتت را فرا میخواند و
نفسنفس آه درون: قامت تو»
امری معمول و مرسوم است که زنها و مردهای عشایر و روستانشین و یا شبانان در دشتها و صحراها و در مسافتهای طولانی، جهت متوجه ساختن همدیگر «هو» میکشند. در بند مذکور، اینک باد است که هو کشان، پهنهی دشت را فرامیخواند و در مصرع بعد، قامت بلند یار مفروض، با آههایی همپاست که با هر نفس برمیآید.
در این قسمت از شعر که حتا در بهترین شعرهای شاملو و نیما نیز، کمتر نظیر دارد، شیرکو بیکس در دو مصرع، تصاویر مختلفی دارد؛ از دشت پهناور و قامتی بلند، اما در عین حال، صدا عامل پیوند و اتصال دو تصویر مختلف است. صدای باد و صدای آه! که یکی بر پهنای دشت میوزد و دیگری به تماشای «قامت تو» برمیآید. «نفسنفس آه» در ضمن تصویری عینی – و حتا چرا نگوییم سینمایی؟- دارد از آههای منقطع که آن نیز بلافاصله یادآور هوهوی باد است، بر دشت.
چ- «چه گردباد سبزی است و چه اسب بالدار افسانهای
که چنین
در انتهای این جهان
با شتاب میآید و بلندم میکند و میبردم
به دور دور
رو به سوی خیمهگاه قشلاقی تو
گُلهگُلهی برف، گوش میسپارد به کوهو
واژهواژهی شعر من به سوز تو
چه دیماه زردی است
و چه کولاک معرکهای!
که در احتضار این روز نابههنگام
چون عشق برایموک[۳]
پهندشت به پهن دشت و
کوه به کوه
در راه مرگ سپیدت
مهیا میکند مرا
به سوی تو»
در این بخش، حرکت سریع گردباد با حرکت اسب یالدار همراه شدهاست و در گذر از طبیعت به دیار افسانهها تا شاعر را به دوردستها و به خیمهگاه قشلاقی یار مفروض شاعر ببرد. در این قسمت، میان رنگها تناسب و تناظر معنایی برقرار است (مانند رنگ زرد با احتضار روز و یا رنگ برف با مرگ سپید) و این همه، باز ناظر به عشق برایموک و عشق شاعر است.
ح- «سفر است سفر است سفر
سفر درد مادرزاد و
سفر درخت بیپناه و رقصزخمهای کهن
و تدارک میبینم!
کولاک است کولاک است!
کولاک سالانهی بهار نکبت
کولاک ماه مارس
شیون گردباد است و مویهی گلها
تدارک میبینم، تدارک: بر اسب وحشی ایل کوچنشین من
آنگاه که درد بر سنگ میروید
تدارک از شیههی رعد و برق این ابرهای سرخ
هنگاهمی که باران، شعری سبزتر مینویسد…
از کرّهی سپید این غمهای بیقرار
هنگامی که گهواره و بته و جنگل میتازند… »
در آغاز این بخش، تکرار کلمهی «سفر» آشکارا بر سختی و سنگینی کار دلالت دارد؛ اما گردباد، برخلاف بخش قبل که سبز بود و شاعر را به خیمهگاه میبرد، اینک دیگر گردبادی سبز و دالِ بر امید نیست، بلکه «شیون گردباد است و مویهی گلها» و کولاک نیز، تماشایی، شکوهمند و «معرکه» نیست بلکه «کولاک سالانهی بهار نکبت» است. این دو بخش در تضاد ساختار شعر، به قرینهی همدیگر میآیند. شاعر در این بخش از سفر صحبت دارد و از تدارک، به عبارتی در تصویرهایی موحش و دهشتناک به طور ضمنی و یا به صراحت، از لزوم سفر و تدارک دیدن گفته میشود و دوباره، تعلیق به شکل و کارکرد داستانی پیگیر میشود که: چرا؟
در عین حال در این بخش از شعر، باز ارجاعاتی به اولین قسمتهای منظومه داریم. در جاهایی که سالاب بیگانه تصویر میشد و یا از کوه و درخت، تصویرهایی میآمد که محصور یخبندان بود. منظور، توانایی شاعر منظومهسراست که تصویرهای شعر را رها نمیکند، بلکه از زوایای مختلف و حتا متضاد، آن تصویرها را به هم مرتبط میسازد. یکی از معایب بزرگ در منظومههای بسیاری از شاعران -حتا در منظومههای مشهور از شاعران توانمندی چون سهراب سپهری- همین است که تصاویر و مفاهیم منظومه، با همدیگر و در بخشهای بعدی شعر، مرتبط نمیشوند و انگار به ساخت منظومه، توجه جدی نشده است. از این زاویه نیز «درهی پروانهها» اثری آموزشی است که شاعر چهطور میتواند عناصر و تصاویر شعر و منظومهاش را در همسویی و یا در تضاد شاعرانه، جهت ایجاد ساختاری محکم و پیوسته، حفظ کند تا شعر و منظومهاش تبدیل به بخشهای پراکنده و نامرتبط نشود.
خ-در همین بخش از شعر، شاعر در مقام قصهگویی توانا با فضاسازیها و با تصویرپردازیهایی قدرتمند، ذهن مخاطب را آماده میسازد و تراژدی، قدمبهقدم، بند به بند و سنگبهسنگ، شکل میگیرد و تصویر میشود.
«تدارک میبینم
هنگامی که درد بر سنگ میروید
تدارک از شیههی رعد و برق این ابرهای سرخ
تدارک بر کجاوهی شیون و فریاد …»
د- شیرکو بیکس با تسلط بر رسم و سنت هزاران سالهی شاعران قصهگو نظیر هومر در یونان باستان و همتایان او در سرار جهان و تمدن آن دوران و بهرهمندی از فرهنگ مردم است که برای بیان تراژدی در جهان جدید از اساطیر و از قهرمانان قصهها و موجودات افسانهای، مجموعهای فراهم میآورد.
در نخستین بخش منظومه، مشاهده شد که فضا کمابیش عاشقانه و به هرحال رو به سوی خیمهگاه قشلاقی بود و نظایر اینها، اما در بخش دوم صحبت از «درد مادرزاد» است که طبیعت و انسان را در برمیگیرد و سپس در تصویری بسیار موثر و قدرتمند، شاعر میگوید:
«از کرّهی سپید این غمهای بیقرار
هنگامی که گهواره و بته و جنگل میتازند
تدارک بر کجاوهی شیون و فریاد
این همه جوانمرد فرشتگان
هنگامی که خدا گرفتار است
و مرگ در حیرت!
از طنین زنگهای گوشواره و النگو و سینهریزهایم
هنگامی که شادی، شیون است
تدارک از روبندهی سرخ این شعر و
گردنبند این اندوه
هنگامی که مرگ، عروس من است
و سم، شاباش جهان…»
شاعر بیآنکه از فاجعهی هولناک حلبچه آشکارا سخنی بگوید، تصویری مهیب و نفسگیر و ترسناک از در همریختن جهان میدهد و در بند بعد، همچون منظومههای لورکا و یا هر شاعر بزرگ، مفاهیم انتزاعی را با بیان آداب و رسوم و با تصاویر ملموس و محسوس در زندگی و روابط عینی مردم، زنده و جاندار میسازد.
«در غروب… من بعد از اذان زخمتان میرسم… غروب
غروب… من پس از شام شیونتان در حلقهی شمایم… غروب
هنگامی که از راه رسیدم
بر قلهی حضرت نالی[۴]، شمعی برایم برافروزید
گردن درختی باشد
یا پنجهی نرگسی
یا زلف بنفشهای باشد
بر قلهی حاجی[۵] بر من زخمی زنید
که سر بریدهی شعری باشد
یا سینهی وسانان[۶] باشد
یا قامت حلبچه
من بعد از اذان زخمتان میرسم… »
ذ- یکی دیگر از نقاط قوتهای فراوان شیرکو بیکس، استادی وی در تصویرسازی است.
«برایم گنبدی بسازید درخور شاه غم
این تاج غربت
شایسته باشد.
عظمت خندان و شکوه جلادت را
برایم گنبدی بسازید: با غنچهی آنهمه اشکهایی که دارید
با برگ آنهمه آهی که نزد شماست
با ناسور آن همه زخم که بر تن دارید
برایم گنبدی بسازید
با نقش و نگار پرنده
از آن گل سرخ که دارید
و با اشک دیدههاتان ورز دادهاید
بر مزار عزیزانتان…»
آنچه شعر معناگریز امروز ایران و جهان میتواند از استاد بیکس بیاموزد، از جمله این است که تصویرها ناظر به شباهتهاست. به عبارتی همین مشبه و مشبهبه، ناگزیر و جهت ارتباط ارگانیک و زنده و پویا و حتا درونی در ساخت و پرداخت شعر و در عین حال برای ارتباط با اندیشه، شعور و عاطفهی مخاطب، میباید که میان دو رکن تصویر، شباهتهایی در ظاهر و یا در معنا و یا در هر دو وجه برقرار باشد. چنانکه در شعر مذکور میان غنچه با گنبد، دیده میشود:
«برایم گنبدی بسازید
با غنچهی آن همه اشکهایی که دارید»
و باز شباهت است میان شکل اشک، با غنچه و آن همه، با روح و شکل گنبد. همچنین شباهت است میان رنگهای گنبد با «نقش و نگار پرنده، از آن گل سرخ که دارید…» و البته، موضوع به همین شباهتها پایان نمییابد، بلکه شعر، اشاره و تلمیحی به ماجراهای مرتبط با حضرت عیسی (ع) نیز دارد؛ که در کالبد گِلی پرندگان روح میدمید و آنها به پرواز درمیآمدند.
ر- تصویرسازیها در شعر شیرکو بیکس دارای کارکرد چندگانهاند. این تصویرها از سویی ناظر به آداب و رسوم و فرهنگ قومی و مردمی است و از سوی دیگر، در عین حال تاثیر عاطفی بسیار برجسته و قدرتمندی دارد که ایجاز در بیان آنها حیرتآور است. مثلا در همین منظومهآمده است:
« تا میآیم
آن گلهای سپید را دفن نکنید
صبر کنید
به گهوارهی تاریخشان نسپارید
بگذارید بر سبزهزار نعش زمین تکیه کنند
بگذارید
بر بازوان آب درازکشند و
بر شانههای باد کز کنند…
آخرین آرزوی من است
که نگاهم را با پشنگ گلابشان خیس کنم
… چون مادر و باران و دستنبو
ببویمشان
یکبهیک
به تابش آفتاب گیسویشان دست بسایم و
موبهمو ببوسمشان
تا میآیم
آن ماههای طلایی را خاک مکنید
… هالههای شعرم را
شال دور کمرشان میکنم
… یکایک زخمهاشان را بر نی قامتشان به ناله درآورم
حیران… حیران است… این سحر
این چشمان اوست
و این خزان قامتِ سحر است
… حیران، حیران است و
حنابندان است و رامان، امان است…».
ز- تعبیرهای شیرکو، مانند «گهوارهی تاریخ» تعبیرهایی تازه و با بار عمیق تراژدی است. گذر گهوارهگون تاریخ از یک تراژدی به تراژدی بعدی در سرگذشت قومی ستمدیده اما پویا و مانا… از این دست تعبیرها در اشعار شیرکو بیکس فراوان است که همه، به ایجاز بار معنایی وسیعی دارند و البته یکی از کارهای هر شاعر و نویسندهی توانا، ساختن کلمهها و تعبیرهای جدید و تازه است.
ژ- تصویرها، تعبیرها، تشبیهها و استعارهها در شعرهای شیرکو بیکس، دور از ذهن نیستند، بلکه این همه کارکردی موثر در ایجاد وسعت خیال و عاطفه و اندیشهی مخاطب دارند. از این منظر شعرهای شیرکو، سهل ممتنع محسوب میشوند. از باب نمونه وقتی استاد دربارهی «نالی» و عشق نافرجام او میسراید:
«تنها خودش و سفر دریای سیاه
تنها خودش و پاروی قلمش
تنها خودش و غم شعلهورش
… سراپای غربتش خیس شده
قایق بیساحل
تنهاییاش را طی میکند و
باغ آب
گل سر حبیبه را گرفته است»
حتا تصاویر سوررئال و تعابیر متناقضنمای شیرکو، قابل دریافت و ارتباط هستند:
«سرریز میکند امواج عشق تشنهاش
از نور تاریکی، واژههایش را میپویند
سرآغاز باران این پائیز
کوچی است
روئیده بر سنگی…»
س- بحث و بررسی و تحلیل شعرهای استاد شیرکو بیکس، بیتردید منحصر به همین گفتهها نیست، اما مجال مقاله هم بیشتر از اینها نیست. بنابراین و به امید روزی که بتوانم بیدغدغهی نان، به کار تحلیل وسیع شاعری بپردازم که از بسیاری جهات، جزو نوادر روزگار بود. استاد شیرکو بیکس دانش وسیعی در متون کلاسیک و عرفانی و حتا شطحیات عرفای قدیم داشت و اگر در آن شطحیات صحبت از «خورشید نیمهشب» میشود؛ در شعر شیرکو تعبیر «نور تاریکی» میآید. در عین حال شیرکو بیکس با فرهنگ مردم نیز آشنایی وسیعی داشته و افزون بر این همه، استادی چیرهدست بود که به ساخت و پرداخت شعر، همچون غزلیات حافظ، توجه و دقت فراوان داشت و به باور من، موضوع بسیار مهم این است که شیرکو بیکس هرگز از انسان و آرمانهای انسانی جدا نشد و چنین رویکردی خاصه در جهان بیمعنا و در نوشتههای بیمعنی و معناگریز معاصر، چونان گوهری یگانه، میدرخشد. یاد استاد گرامی بادا.
با احترام، محمدعلی علومی
توضیح:
مخاطب اصلی من در این مقاله، شاعران جوان ایرانی است و دریغم آمد که نظر استاد شیرکو بیکس را دربارهی شعر نیاورم. شیرکو در گفتوگویی میگوید: «… ادبیات فارسی یکی از شعبههای مهم و از بزرگترین شاخههای فرهنگی و زبانی ملتهای جهان است. ایران، شاعرانی داشته که از «زمان» فراتر رفتهاند: حافظ و مولوی و فردوسی و قلههای شعر امروز، نیما و فروغ و شاملو. اما متاسفانه در شعر و داستان امروز ایران، نوعی ویروس فرهنگی، تقلید از شکلها و مکاتب غربی دامان کلامشان را گرفته است. این آفت خطرناکی است… این همه صعف در نتیجهی از خودبیگانگی و دوری از اندوختههای نیاکان در فرهنگ ملی و گرایش به جانب همان آفتی است که ظاهرا نوگرایی و تجدد است. اما در واقع، نقابی است برای پوشیدن ضعف و ناتوانیهای شاعر و نویسنده… یکی از اصلیترین علتها در سیر نزولی ادبیات، جدایی شاعران با درد و آرزوها و آرمانهای مردمی است؛ به غیر از یکی دو شاعر در ایران و یا فلسطین و چند شاعر در کردستان، و یا در آمریکای لاتین و آفریقا که میکوشند پلی میان شعر و مردم باشند و در واقع شعر را به سوی ذات زندگی رهنمون باشند، در سراسر دنیا، شعر از حوادث و زندگی انسان دور شده است. نوعی سلطهی ذهنگرایی، ذهنیتی خنثی و بیدرد و غیر شفاف بر کلمه و بر شعر دیده میشود. یادمان بماند که شعر همان حقیقت است و بیان حقیقت کار سادهای نسیت».
[۱]. سالی که میزان بارندگی بالاست و رودها و چشمهها خروشان… .
[۲]. انگار گیاهی است مانند قاصدک و شاید با همان کارکرد در فرهنگ کُرد. ای کاش مترجم توضیحات بیشتری در این موارد میداد.
[۳]. برایموک، حکایت یک عشق جانسوز است و بیت و مقام و آثار فولکلوریک زیادی از آن در ادبیات کُردی سینهبهسینه حفظ شده است و استاد قادر فتاح قاضی، در گردآوری آنها سهم بهسزایی دارد. به نقل از مترجم.
[۴]. ملا خدر شاویسی میکایلی متخلص به نالی،از شاعران بزرگ کُرد ۱۷۹۵-۱۸۵۵.
[۵]. حاجی قادر کویی، از شاعران بزرگ کُرد ۱۸۱۶-۱۸۹۷.
[۶]. نام روستایی در حوالی اربیل که توسط رژیم بعث ویران شد. حلبچه در ۱۶/۳/۱۹۸۸ بمباران شیمیایی شد و طبق آمار خبرگزاریهای جهان، پنج هزار نفر از ساکنان آن شهید شدند.
۷ لایک شده