شش سروده از آرزو نوری
پیشواز
یک درخت-چهل درخت!
جنگل
به پیشواز تبر رفت
……………………………
سرنوشت
دریا
جنگل!
جنگل
دریا!
بیهوده می پیمودیم
سرنوشت
زودتر از ما
راه افتاده بود
……………………………..
کنار دریا
صدف صدف
فاجعه میبارد
کنار دریای خزر
گفته بودی
اینجا که بیایی
دریای سبز
نگاه مرا دارد
و جزر و مد
زندگی میآورد
حالا
همین دریاست
که موج موج
سر به سنگ میکوبد
و از خیل صدفهای بی مزار
دلشوره می گیرد
………………………..
وسوسه
جهان پشت سرم می ماند
از اتفاقاتی که نیفتاده
صداهایی که نشنیدهام
من
پر از وسوسهام
چیدن این همه سیب
خواندن این همه شعر
رفتن روی طناب
بدون این که بیافتم
بدون این که بترسم
………………………..
کبریت
از کجا می آیند
این سربازان کوچک چوبی
کبریت می کشی و می گویی
از تبریز می آیند
و کارخانه های بزرگی دارند
که در جغرافیای ذهن کوچک ات جا نمی شود!
مانند سیگار بی کبریتی
روبرویت می نشینم
و به کارخانه های بزرگ فکر می کنم
به سربازان چوبی
که در شیارهای مغزت رژه می روند!
…………………………….
غروب
گود افتاده ام
از کبودی زیر چشم ات
زنی غروب کرده در خود
که با سیگارهای پی در پی
روزنه ای به صبح می جوید