شبیه همهمه ی باد و خاک و بارانم
هزار سال سیاه است در زمستانم
مگر به خواب ببینم تو را کنار خودم
به خواب چند نفر می روی… نمی دانم!
میان این همه دلداده های رنگ به رنگ
منم که با تو سیاه و سفید می مانم
سیاه مثل دو تا چشم بی رمق.. بی نور
سفید چون جگری زیر تیغ دندانم
عروسک تو شدم مرد پشت صحنه ی من!
به هر طرف که بخواهی.. ببر.. بگردانم
تمام جانم را پک بزن به یک بوسه
میان آتش سیگار خود بسوزانم
هنوز درک نکردم چرا در این بازی
تو پشت صحنه ای اما منم که پنهانم
ببین! از آن همه دیوانگی همین مانده
دمی که بعد تو آهی ست در گریبانم
***
سحر شد و تو به خوابم نیامدی امشب
میانِ خواب که جا مانده ای؟ نمی دانم…
۱۰ لایک شده