شعری از مهرداد مهرجو
چه آشوبی
دور از ما هم
که برآید
آرمسترانگ درون
در این اتاقهای تنها
وا گویم بی پرده به این در گاه
که دردمان به دل
سنگمان را سینه زنیم
مبادا بشکند دلی
که ماه شود
دل هر زمینی
از جایی که میبینی
میدان ما
این پایین و
آسمان ماهم
این زمین
معلق بودن در فضا و پا به توپ شدن
ممتاز هم که باشی
ممکن است آیا
سر به هوا باشی و
سر به سر نخورد تیر
خارج نزنی یا
بیرون نشوی از خط
خوب نیست جلوی پا را ندیدن
خوب نیست این خفقانها
گلو که گرفته از بار
به گل نرسیم
اینهمه یار
به چه کار
بازی را روی زمین میبریم
اینجا کنار هم بودن
داشتن هوای هم است
تا حوای دیگری نباشد
و حوا هم هوای دیگری
تا دیر نشده تا تاریکتر از این
تا چشم کار چشم میکند
باز بگردیم به محوطه
تجمع خانگی کارگر میشود
تا میدانداری میکنیم
تماشاگران را داریم
و یک دل
که یعنی یار همیم
برنده شدن بیخودی نیست
که میگویم
گل به خودی میخواهد
نمیخواهیم آپولو هوا کنیم
با گل کاشتن
ما زمین را داریم
که آسمان ماه است
و آسمان ما هم