صمد بهرنگی عنصر پویای دانش و آگاهی
کیوان باژن
«ما باید خود را با مشعل عقل بیفروزیم تا کسانی که در ظلمت جهل اند ما را ببینند. ما باید به همه چیز از روی درستی وراستی جواب دهیم. باید به تمام حقیقت وبه تمام دروغ پی برد.»
ماکسیم گورگی
۱
آن چه که نام صمد۱ را به عنوان عنصری عینی درجامعه جاودانه کرد، نقشی بود که در«تربیت» و بالا بردن سطح «دانش» انسان، ایفا کرد. نقشی که تاثیر آن، تفکری را انجامید که به قول «امیرپرویزپویان» حاصل اش «چه گونه بودن» و نه «بودن» است که«چه گونه بودن را دانستن از آگاهی به چرا بودن بر می خیزد و آنان که آگاهی خویش را باور دارند می دانند که چه گونه باید بود… باورداران راستین تکامل بی گمان دانندگان راستین چرا بودن اند. از آن پس چه گونه بودن پاسخی نخواهد داشت جز در روند این تکامل، نقشی خلاق و بی شایبه داشتن.»
صمد اما، با آگاهی از چنین نقشی و داشتن چنین باوری، کارش را آغازید. او از همان نخست با مجموعه نوشته هایش در مجله ی «معلم امروز» در تبریز و مجله ی «سپاهان» و هفته نامه ی «بامشاد» در تهران که بعدها زیر عنوان«کند وکاو درمسائل تربیتی ایران» به صورت کتابی مستقل چاپ شد، راه اش را پیدا کرد و هم از نظر عینی و هم از نظر ذهنی به این آگاهی دست یافت که برای پرداختن به کاری اساسی، باید ریشه ها را جست که ریشه، نبود فرهنگی سالم در جامعه است و باید به چالش گرفته شود، نه صرفن برای انتقاد، بل تمهیدی برای نشان دادن این که در یک جامعه ی جهان چندمی برای تحمیق مردم، تمام ابزار و آلات اقتصادی،سیاسی و فرهنگی به کار گرفته می شود تا در راستای آن،جامعه هم چنان عقب مانده، در قهقرا و در بسیاری موارد فسیل مانده و انسان این جامعه، نقش خود را به عنوان نیرویی عینی و عنصری پویا- که می تواند و باید با دیدی همه جانبه و هستی شناسانه به تحلیل پیرامون بپردازد- نادیده انگارد. چرا که در جامعه ای طبقاتی، آگاهی و دانش طبقه ی پایین و درک توانایی های تاریخی و شناخت حقوق مردم، می تواند سلاح برنده و جادویی ای باشد درجهت در هم پاشیده شدن طبقه ی بالا.
پس اگر می بینیم در چنین جوامعی، طبقه ی استثمارگر با تمام تجهیزات خود برای از بین بردن تفکر و بینش مردم می کوشد و با سرمایه های عظیم و صرف قوا به تحمیل و توجیه مسائل خرافی و اندیشه هایی به شدت کهنه و قرون وسطایی می پردازد و اگر می بینیم با ترویج فرهنگ و اندیشه ی خرافی حتا تحمل مصائب معیشتی و«کار» را جزو مقدرات آسمانی می قبولاند و با چاپ و نشر آثار مورد قبول خود در واقع، درجهت ممنوعیت نشر آثار علمی می کوشد، آثاری که نه ناشی از تصورات و توهمات ماورایی بل که با دیدی اومانیستی و زمینی به تحلیل مسائل انسان و جامعه و نقش او در تاریخ می پردازند، و بالاخره اگر می بینیم حتا از دوره ی ابتدایی درمدارس، ذهن کودک با مفاهیمی ارتجاعی در کتاب ها آشنا می شود، مفاهیمی کلی که هیچ گونه رابطه ای با علم و اندیشه ندارد و کمکی هم به شناخت کودک نمی کند، حتا باعث بیزاری او از هرگونه شناخت و تفکر می شود و این، تا مراتب عالیه ی تحصیل نیز ادامه دارد، همه و همه برای یک هدف و آن، عقب ماندگی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مردم است. به قول «سعید سلطانپور»:«برای عظیم ترین غارت ها، می باید عظیم ترین تحمیل فرهنگی ممکن شود. پس بیهوده نیست که فرهنگ های ملل فقیر غارت زده، نیمه جان می شود. پس بیهوده نیست که معلم به هیچ گرفته می شود تا زیر فشار استراحت و نان و خانواده، مسئولیت خویش را از یاد ببرد و برای حفظ تعادل مرسوم زندگی به مشاغل دیگر نیز بپردازد. پس بیهوده نیست که بر کتاب های درسی و کتاب های کودکان، نظارتی دیکتاتوری به عمل می آید و بیهوده نیست که مطبوعات ارزشی برابر تسلیحات می یابد و برای هنر و ادبیات، با شور و بررسی های بسیار برنامه های دورانی، تدارک دیده می شود و گردن مفاهیم مترقی با گیوتین سانسور قطع می گردد.» ۲
۲
صمد با درک این مسئله که منشا شناخت انسان،عینیت اوست و ذهن، تابع آن است، خیلی زود دانست که شناخت مسائل اجتماعی ای چون فقر و بی کاری و… ازطریق درک و تحلیل و شناخت عینی نهادهای جامعه امکان پذیراست تا با این شناخت، بتوان به درک تضادها در جامعه نائل آمد و البته در مرحله ی بعدی حتا به تفکیک تضادهای شناخته شده قدم گذاشت و تضاد اصلی را از تضادهای فرعی باز شناخت. او بدین وسیله توانست گلوگاه و شاهراه اصلی صورت مسئله را با نیروی خلاقانه خود و با اتکا به عنصر آگاهی اش بیابد که این خود حاصل مطالعه ی عمیق و تجربه هایی عینی از زندگی و در نهایت توازن دیالکتیکی میان عینیت وذهنیت است. چرا که بدیهی است اگر چنین توازنی درک شود، مسیر اولیه برای شناخت مردم و مسائل پیرامون، طی شده، در نتیجه راه برای قدم های بعدی هموار می گردد. درواقع هم، جریانی که اسطوره ی صمد را به وجود آورد- با تمام حرف و حدیث های خوش و گاه ناخوش آیندش و حتا با تمام تعریف و تمجید های گاه شوخی مآبانه و ماورایی اش- از چنین فرمولی تبعیت می کند که البته آن چه در یادمان های صمد کم تر به آن توجه شده، نیز پرداختن به چنین امری در تحلیل شخصیت و درک آثارش است که متاسفانه در غبار شرایط خاص بعد از ازدست رفتن وجود نازنین اش گم شد و باعث شد تا بیش تر به حواشی پرداخته شود و البته اسطوره ای گاه دست نایافتنی ترسیم گردد که خود این می تواند گاه نتیجه ای معکوس در برداشته باشد که در بعضی موارد داشت واین ظلمی است که خواسته یا ناخواسته بر او رفته و می رود. چرا که با تاملی دوباره و این بار عمیق تر بر نوع زندگی و آثار صمد، چه در زمینه ی قصه نویسی و چه در زمینه های تحقیقاتی اش که در مقاله ها و نقد و یادداشت هایش دیده می شود و چه در کارهای مردم شناسانه و فولکلوریک اش- که این آخری به خصوص، عمق مطالعات جامعه شناختی و عشق اش به مردم زادگاه و در دایره ی گسترده تر وطن اش را نشان می دهد- به خوبی می توانیم شاهد تلاش گسترده ی او درجهت نزدیکی هر چه بیش تر با مردم باشیم. پس چه گونه می توان تصویر صمد را به صورت اسطوره ای دست نیافتنی و« برمردم» و نه« با مردم» ترسیم کرد!
آیا دیگروقت آن نرسیده است که بعد از گذشت سی و چند سال از در گذشت آن عزیز، با تحلیلی جامعه شناسانه و نه یک بعدی بل با ابعادی وسیع و همه جانبه از آثار صمد و با نگاه به زمینه های متعدد کارهایش، از نوع آوری ها درادبیات کودک گرفته تا دید وسیع اش در زمینه ی مسائل تربیتی تا مقاله هایش در موضوعات گوناگون تاریخی وا جتماعی و فرهنگی و هنری و حتا سیاسی تا کار در گستره ی مردم شناسی و فولکلوریک، جمع آوری قصه های عامیانه، افسانه ها، بایاتی ها و… که هر کدام بحثی مفصل و جداگانه ای را می طلبد و همه نشان دهنده ی عمق بینش و دید وسیع او نیز هست و حیرت آور که چه گونه آدمی به سن صمد و نوع زندگی او، با گرفتاری و سختی های معیشتی اش، توانسته است چنین کارهای گسترده ای را به سامان برساند و افسوس آدمی را بر می انگیزاند که اگر سال های عمرش بیش تر بود، شاهد چه کارهای عظیم و ماندگار دیگری از او می بودیم،آثارش را دوباره خوانی کنیم؟ کاری که سال ها پیش باید انجام می شد. اما چه کنیم که دراین ناکجا آباد قبل از تحلیل آثار، به تحلیل شخصیت پرداخته می شود که چون فیلم فارسی های قدیم و جدید، شخصیت ها ادبی، یا «آدم خوبه» هستند یا «آدم بده» و با این طرز تفکر قضاوت صورت می گیرد که در آن قضاوت کنندگان به دو گروه و در بسیاری موارد، به چند گروه تقسیم شده و با شعارهایی بر«له» یا «علیه» او، گاه به طور کل، آثارش در غبار این شعارها گم می شود.
۳
صمد اما معلم بود و چه شوری داشت برای این که معلم باقی بماند. معلمی به شدت عاشق کارش. معلمی که می خواست معلم بماند چون می توانست در معیت آن یاد بگیرد و یاد بدهد. اما آن چه که فراتر از این ها می نماید- همان طورکه گفته آمد- یافتن یکی از ریشه های اصلی درد جامعه ی ایرانی بود که به درستی دریافته بود که چنین مساله ای سال ها است که گریبان مردم ایران را گرفته است. جهل و عقب مانده نگاه داشته شدن مردم ایران، البته مساله ای نیست که بتوان از آن ساده گذشت. پس او در اولین قدم، تبر به دست گرفت و با شدت هرچه تمام تر به سراغ این ریشه ی تنومند رفت. کاری که نه تنها جسارت می طلبید بل که همت بلندی نیز. چه که دست گذاشتن روی نقطه ای حساس که حکومت و استبداد، خود حساسیت خاصی بر آن قائل است و در واقع یکی از حربه های اوست برای ادامه ی سلطه و استثمار طبقاتی اش، کار ساده ای نیست. اما صمد از آن هنگام که در دانشسرای تربیت معلم درس به اصطلاح معلم شدن می آموخت، با چسباندن روزنامه دیواری «خنده» به در و دیوار دانشسرا، چنین جسارتی را آموخته بود. همان طور که با تجمع دانش جویان بر گرد روزنامه دیواری و بحث ها و حرف و حدیث های ناشی از تاثیر آن، به راز قدرت قلم پی برد. از این رو است که به دوراز جار و جنجال های بی مورد و هیاهوهای کاذب و بدون هرگونه خودنمایی و اظهار فضلی، در سر آغاز نوشته اش، «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران» می نویسد:«بدین ترتیب دیده می شود که در مسائل تربیتی ایران، تا کنون کند و کاوی عاقلانه، با لمس مسائل از نزدیک و انعکاس آن ها نشده است. حقیر که سال هاست معلم دهکده است خواست کوششی بکند و حرف و نظرهاش را گرد آورد تا دست کم صورت مساله به دست داده شود. آن چه بعد از این می آید همین حرف و نظرهاست.»
به این ترتیب به راحتی و با تیزبینی، راه اش را از ادبای ریش وسبیل دار جدا می کند که نه تنها درباره ی همه چیز نظر می دهند تا دیگران، فیلسوف شان بدانند، حرف هاشان نیز بوی کهنگی می دهد و از روی شکم سیری و راحت طلبی است. آن هایی که پشت میز و جلوی کولر می نشینند و دم از مسایلی می زنند که هیچ از آن خبر ندارند و از جاهایی صحبت می کنند که هیچ ندیده اند. درحالی که صمد همیشه معتقد بود«آدم که نفس اش ازجای گرمی بلند شد، خیلی چیزها را نمی بیند و ناچار کلیات بافی می کند و در پیله ی آرامش و استنشاق شبه آزادی فردی، دست به اصلاح می زند و به خیال اش که معجزه می کند.» ۳ و درست به همین علت، نخست، چنته اش را از تجربه های عینی پرمی کند و بعد قلم به دست می گیرد. ازاین رو بی سبب نیست که وقتی این نوشته چاپ می شود باعث حیرت و تعجب دیگران می گردد و جای پرسش که این ها که نوشته ای چنان حقیقتی را در خود نهفته دارند که خواننده از خود می پرسد؛ چه طور؟… با این سن وسال… و چنین تجربیاتی؟… که البته با جواب تاریخی صمد مواجه می شوند: همه فکر می کنند فقط خودشان درد دارند در حالی که نمی دانند دردها مشترک است و با این جواب، طلسم، شکسته می شود. طلسم دردهای فردی و تجربه های فردی و… و همه ی این مسائل، تبدیل به مسائل جمعی و مشترک می شوند و این سر آغاز راهی است که صمد اما، آغازگر آن بوده است. همان طور که آغازگر بسیاری از مسائل دیگر هم بود.
کتاب «کند وکاو درمسائل تربیتی ایران» با گفته ای تاریخی از«برتولد برشت» می آغازد:«آن که حقیقت را نمی داند بی شعور است، اما آن که حقیقت را می داند و آن را دروغ می نامد، تبهکار است» و منظور صمد از قرار دادن این جمله اما، شاید یافتن نسبت بین «بی شعوری» و«تبهکاری» در جامعه باشد. یا باید«بی شعور باشی» یا« تبهکار»! راه میانی، نه این که نیست، هست! اما به چه قیمتی؟ بهای آن را چه کسانی خواهند پرداخت؟ صمد برای این که تبهکار قلمداد نشود، عمق قضایا را کاوید که بهایش مرگی زود هنگام بود. چه که دانستن، مردن است. او به مسائلی از قبیل :«چرا معلم خوب حکم کیمیا دارد؟»،«بازرسی فرهنگی و انواع و اقسام آن»،«تنبیه بدنی»،«مشکل کتاب های درسی»،«تدریس زبان فارسی در آذربایجان»،«روستا و روستا زاده» و«زیر میکروسکپ» پرداخت. مسائلی ظاهرن پیش و پا افتاده که در برگیرنده ی طرح مسائل و مشکلات آموزشی در ایران است. در واقع، طرح آسیب شناسی آموزش و پرورش که در بخش بخش های کتاب کامل می شود و صمد با بینشی آگاهانه، به معلم در مفهوم عام و معلم خوب به طور خاص می پردازد. او می گوید: معلم ها«… اولین تیپا را هنگام استخدام می خورند. گروهی به دور ترین نقطه ها پرت می شوند. چرا که واسطه و نفوذی در کارگزینی نداشته اند و دسته ای در نقطه های نزدیک و مراکز استان ها و پای تخت استقرار می یابند و معلوم است چرا. اغلب اعتراض ها بی فایده است…»
درواقع سخن صمد و اشاره ی او به تبعیضات اداری و عدم مدیریت صحیح و این که چه گونه بی عرضه ترین و کودن ترین و مرتجع ترین افراد به مقام های بالا می رسند و… همه و همه مدل کوچکی نه تنها از وضعیت فرهنگی کشور است، در دیدی عمیق تر، مدلی از کل جامعه را ترسیم می کند. چه که همه چیز از آموزش و پرورش شروع می شود. غیرازاین نیست که بچه هایی که قرار است به این ترتیب رشد کرده و تربیت شوند، آینده سازان این مملکت اند.
صمد درجایی می گوید:«در عصری زندگی می کنیم که دامنه ی اعمال نفوذ و سیاست بازی دول، حتا به حیطه ی علم و هنر نیز کشیده شده. حقایق قاطع علمی -در فیزیک و نجوم و اقتصاد و فلسفه و…- را تا آن جا افشا می کنند و میان مردم رواج می دهند که سیاست روز جهان می خواهد. علم و هنر، تا آن جا مجاز شمرده می شود که تزلزلی در قالب های ذهنی مردم ایجاد نکند. بل که آن ها را دراعتقاد به قالب های فکری ساخته و پرداخته ی سیاست روز جهان پا برجا ترکند. لازم نمی بینند دانسته شود که مسافرت های فضایی و نشستن برسطح کره ی ماه، خود به خود بعضی قالب های ذهنی پیش را درهم می ریزد و فکرهای نوی نتیجه می دهد. به نظرشان همین قدر که دو سطر خبر راست و دروغ در روزنامه ها خوانده شود یا نشود، کافی است…» ۴
که با جای گزین کردن عصر ارتباطات، انواع کامپیوترها و ماهواره ها به خصوص شبکه ی جهانی اینترنت به جای «مسافرت های فضایی» و«نشستن برسطح کره ی ماه» دراین متن، جای تعجب نخواهد بود که امروزه نیز از هر زمانی بیش تر شاهد فرو ریختن قالب های کهنه و پوسیده ی ذهنی و فکری هستیم. آن چنان که اربابان ارتجاع، همان هایی که ازاین تزلزل برخود می لرزند، دچار رعب و وحشت شده اند و از هر امکانی استفاده می کنند تا جلوی آن را بگیرند.
کهنه گوید همین گونه که هستم ازازل بوده ام
نو گوید باش ولی اگر خوب نباشی باید بروی۵
دراین بین اما وضع کسانی که به مراکز آموزشی یا دانش گاه ها می روند تاسف بارتر است و این، تضادی است که در جامعه وجود دارد. از طرفی، زمان پیش می رود و از طرفی راه رشد مادی چنین پیش رفتی گرفته شده و می شود و صمد حقا که با دانش خود به عنوان عنصری آگاه و پیشرو و البته آغازگر جدی بحث ها پیرامون مسائل تربیتی و آموزشی در ایران و به عنوان محققی که به جمع بندی تلاش های خوب اما پراکنده ی کسانی چون «جلال آل احمد» و دیگران پرداخت، تضادها را خوب شناخت و فریادش را بلند کرد و در تما م مدت عمر کوتاه اما پر بارش، دمی نایستاد و به نسل آینده اندیشید. چنین امری البته که جای بحث و تحقیق دارد و کتاب «کند وکاو در مسائل تربیتی ایران» می تواند آغاز گر آن باشد که با نگاهی دوباره و دقیق به کتاب، نه تنها کم و کاستی ها مشخص گردد بل که با استفاده از تجربه های صمد کند و کاوی دوباره را در مسائل تربیتی ایران آغازکنیم.
برای همین است که نام صمد، به غیر از«آقا معلم» روستاها، با مفاهیمی چون«آگاهی» و «کتاب» و«کتاب خوانی» عجین شده است. چرا که شنیدن نام او، ناخودآگاه چنین مفاهیم را به ذهن تداعی می کند. اکنون دیگر، هرجای این مملکت، صحبت از«مطالعه» و« کتاب» است، نام صمد زینت بخش آن جا است واین دستاورد کمی نیست. کسی که مرگ را به سخره می گرفت و اهمیت مساله را در تاثیر زندگی و مرگ اش درزندگی دیگران یافته و زندگی را با توجه به این امرمعنی می کرد، افسوس که نیست تا ببیند همان طور که در زندگی «معلم» بوده، پس از مرگ نیز«معلم» باقی ماند و یاد و خاطره اش در محفل های گوناگون «چه گونه مطالعه کردن» را می آموزاند!
۴
کار کارستان صمد اما، تالیف و تدوین «آموزش الفبای فارسی برای دانش آموزان آذری زبان» بود. کاری که در زمینه ی آموزش زبان فارسی، نمونه و یگانه است. چرا که او با تلاشی حیرت آور و پس از سال ها کار تدریس در روستاهای آذربایجان، دست به ابداع روشی زده بود تا بدین وسیله بتوان در زمانی کوتاه و با کم ترین تلاش، فارسی آموخت. این اثر گرچه هرگز چاپ نشد، اما سرگذشت و چه گونگی سرنوشت آن، گویای حکایتی است غریب در این مملکت و مشتی نمونه ی خروار که چه گونه امر فرهنگ دراین ناکجا آباد، دست آویزی است برای طبقه ی حاکم!
در واقع صمد در این تلاش، با روشی علمی و البته تجربی، به یافتن واژه های مشترک میان زبان فارسی و گویش آذری پرداخت و آن ها را در جملاتی آسان و قابل فهم- که برای آذری زبانان مانوس باشد- آورد و به این وسیله خود را به عنوان محققی توانا معرفی کرد که در صورت چاپ و بهره گیری از آن، می توانست در شیوه ی تدریس زبان فارسی در بخش عظیمی از سرزمین ما، تحولی محسوب شود. چه که او سال ها در تدوین کتاب الفبایش کوشید. فیش برداری کرد و خون جگرها خورد. چرا؟ برای آن که فلان کودک آذری زبان در فلان روستای دور افتاده، راحت تر فارسی یاد بگیرد و باز اگر این کتاب چاپ می شد، صمد را با چهره ای دیگر هم می شناختیم. «ارائه گر روش های علمی آموزشی و تربیتی». اما افسوس و صد افسوس که این مملکت همواره زیر نفوذ کوتوله های فرهنگی و سیاسی است که جز فضل فروشی، کاری از دست شان بر نمی آید. اینان ارزش کار صمد را تنها در مقدار خوش آمد یا نیامد مقامات بالا می سنجیدند. از این رو خرده گیری ها شروع شد که صمد مدتی با این کوتوله های به اصطلاح فاضل سر و کله زد تا این که ذله شد و عطای کتاب را به لقای چاپ اش بخشید! کتاب اش را برداشت و پناه آورد به روستا و کار معلمی اش را از سر گرفت که البته همین کتاب به نوعی باعث بر انگیختن و حساسیت بیش ترمقامات روی صمد شد که سرانجام به مرگ اش انجامید.
به این ترتیب نام و یاد صمد به عنوان ادبیات شناس، قصه نویس، محقق فرهنگ مردم و پژوهش گر مسائل آموزشی در یادها خواهد ماند و البته اظهار فضل آن کوتوله های فرهنگی امروزی که با خرده گیری های گاه جانب دار و دیکته شده از سوی محافل«پول و قدرت» سعی در تخطئه ی شخصیت و آثار او دارند، نمی تواند چیزی از ارزش های این معلم ساده ی روستاهای آذربایجان بکاهد.
چه خوب است چمن
که در بودن و نبودن
جایش سبزاست!
پانویس ها:
۱. دوم تیرماه ۱۳۱۸- شهریور۱۳۴۷
۲. به نقل از کتاب «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه»
۳. مجموعه مقاله ها ، مقاله ی « درحاشیه ی طرح تازه ی آقای دکتر صناعی»
۴. به نقل از مجموعه مقاله ها، بررسی کتاب ساختمان خورشید
۵. برتولت برشت، زندگی گالیله، عبدالرحیم احمدی نشراندیشه، ص ۱۵۷
۳ لایک شده
One Comment
jahangir
شاد و تندرست باشید
خسته نباشید
ممنونم از این مقاله آموزنده