فرهنگ عامه ، راهی برای دست یابى به روان اجتماعى
گفتگوی اختصاصی حضور با «رضا خندان(مهابادی)»
کیوان باژن
اشاره:
«فرهنگ افسانه هاى مردم ایران» مجموعه یى است نوزده جلدى و در خور توجه، از آن جهت که در چنین شرایطى این کار، یعنى مدت ها، بى خوابى و خستگى و دوندگى. این مجموعه به پایمردی «علی اشرف درویشیان» و «رضا خندان» (مهابادى) گردآوری و تدوین شده است. به این بهانه گفت و گویی با «رضا خندان» انجام داده ام که ضمن مشکلات کار به مسائل کلی تری نیز اشاره دارد.
«خندان» وقتى درباره ی مشکلات تدوین مجموعه مى گوید مى توانى تمام بى خوابى ها و خستگى ها را تجسم ببخشى و وقتى درباره ی «فرهنگ عامه» و «فولکلور» مى گوید با تمام وجودت حس می کنىکه در برخورد با افسانه ها و قصه هاى عامیانه، به عنوان یکى از راه هاى بیانى مردم در گذشته، با چه دریاى عظیمى روبرو هستى. البته خندان مى گوید: «بیان، به معناى گسترده ی آن» و مى گوید: «شناخت فرهنگ عامه، به نوعى دست یابى به روان اجتماعى است که مى تواند کانال خوبى جهت ارتباط ادبیات با مردم باشد.»
با هم، پای صحبت های «رضا خندان» می نشینیم:
دربارهی تعریف «فرهنگ عامه» بگویید. از منظر شما این واژه چه مفهومى دارد؟
«فرهنگ عامه» همه ی آن راه و رسم ها، شیوه ها، تبیین ها و نگرش هایی است که عامه ی مردم زندگی و روابط میان خود را بر اساس و در میان آن تنظیم مى کنند. نکته ی قابل توجه در این میان این است که تا حرف از فرهنگ عامه و فولکلور مى شود، بسیارى ذهن شان معطوف به گذشته مى شود. حال آن که این دو مقوله فقط به گذشته مربوط نیستند بل امروز نیز حضور دارند.
این را هم بگوییم که فرهنگ عامه امروز با فرهنگ عامه ی مثلن صد سال پیش متفاوت است؛ چرا که آدم ها و شیوههاى زندگى متفاوت شدهاند.
در این میان، افسانهها و قصههاى عامیانه در کجا قرار مىگیرند؟
افسانه ها، جزئى از فرهنگ عامه بودهاند…! من در پاسخ به سؤال اول اشاره کردم که فرهنگ عامه ی امروز با فرهنگ عامه ی صد سال پیش متفاوت است. حالا دیگر از ساختن یا خلق افسانه هاى عامیانه خبرى نیست. حتا استفاده از آن ها نیز بسیار محدود شده است. برخلاف گذشته که افسانه گویى یکى از مهم ترین کارها بوده و گاه- در بعضى جاها- آداب و ترتیبات مفصل و خاصى داشته است. امروزه، ضرورتى براى آن افسانه ها وجود ندارد. چرا که شیوه ی زندگى، نگاه به جهان، حتا زیبایى شناسى مردم با آن دوران بسیار متفاوت است. در جهان امروز رادیو، تلویزیون، سینما، کتاب، روزنامه و… نقش افسانه ها را در زندگى مردم کمرنگ کرده اند.
با این حال امروزه نیز شاهد گردآورى و چاپ افسانه هاى عامیانه هستیم. حتا یکى از جدى ترین کارها را در این زمینه، شما و «على اشرف درویشیان» انجام دادهاید. ضرورت چنین کار گسترده یى را دیده بودید که اقدام به چاپ افسانه ها دراین حجم کرده اید یا…؟
این ها مربوط به تحقیقِ فولکلور مى شود، به شناخت افسانهها که یکى از راه هاى بیانى مردم در گذشته بوده است. البته «بیان» به معناى گسترده ی آن. در ضمن قبول دارم که بعضى ها هنوز مى پندارند که مى شود این افسانه ها را رایج کرد و یا دوست دارند که چنین کنند. این را به چیزى جز رمانتیسم نمى توان تعبیر کرد و رمانتیسم یکى از دلایل رجوع به افسانه ها است. شاید پاسخى که این افسانه ها به حس نوستالژیک انسانِ درگیر امروزى مى دهند، دلیل دیگرى براى آن باشد. بعضى ها دلایل قوم گرایانه و بعضى نیز دلایل ناسیونالیستى، براى گردآورى و رجوع شان به افسانه ها ارائه کرده اند. اما نه «درویشیان» و نه من، هیچ یک از این منظرها را قبول نداریم. کارِ ما، یعنى «فرهنگ افسانههاى مردم ایران» مقدمه یى است بر یک کار تحقیقى در زمینه ی شناخت فرهنگ عامه ی گذشتگان از پنجره ی افسانهها. شناخت رؤیاها، آرزوها، ارزشها، ویژگى هاى بیان و…! این ها مورد نظر ما است. نه مى خواهیم مانند ناسیونالیست ها بگوییم هنر نزد ایرانیان است و بس و نه مى خواهیم دردهاى انسانِ امروز را با «مسکن» افسانه هاى دیروز، ساکت کنیم. سعى مى کنیم واقع بینانه با آن برخورد کنیم. نه نکات منفى را بپوشانیم و نه ارزش بیش از حدى براى جنبه هاى مثبت آن قایل شویم و نه یکسره، آن ها را منفى بنامیم. هر چیز به جاى خود.
قبل از این که بحث را ادامه دهیم، به تاریخچه ی گردآورى افسانهها در ایران اشاره کنید.
در مورد گردآورى افسانه هاى عامیانه تا آن جا که مربوط به محققین ایرانى مى شود، از «صادق هدایت» و سپس «کوهى کرمانى» باید به عنوان آغاز کنندگان نام برد. «على اکبر دهخدا» نیز به جنبه هاى دیگر فرهنگ عامه پرداخته است و از این نظر او نیز جزو پیشگامان این عرصه است. البته این کارها، ابتدا به ساکن صورت نگرفت. پیشینه ی رجوع به فرهنگ مردم، به انقلاب مشروطه بازمى گردد. پیش از«انقلاب مشروطه»، مردم، «رعایا» بودند. در انقلاب مشروطه اما، مردم مى شوند «ملت». رعایا هیچ کجا، نه در ادبیات و هنر و نه در سیاست به حساب نمى آمدند. «انقلاب مشروطه» با هدف ملت، کشورسازى، قانون، رشد وترقى و … به جریان افتاد. در این دوره است که مردم به حساب آورده مى شوند. زبانِ ادبیات و سیاست به آن ها نزدیک مى شود و از زبانِ مردم بهره مى گیرد. زبانِ فاخر دربارى، به کنارى گذاشته شده و زبانِ روزمره ی مردم به متن ادبیات و سیاست راه مى یابد. این امر، با هدفِ انقلاب مشروطه همخوانى دارد. بدون مردم که نمىشود «ملت» ساخت. ناسیونالیسم، ایده ئولوژى انقلاب مشروطه بود. رجوع به فرهنگ عامه، به دنبال این شرایط انجام گرفت. اگر مقدمه ی «صادق هدایت» بر کتاب «نیرنگستان» را بخوانید، به خوبى ناسیونالیسم را در آن مشاهده مى کنید. در دهه ی سى در زمینه ی گردآورى به اسامى شخصیت هایى چون«صبحى» و«على نقى وزیرى» برمى خوریم. در دهه ی چهل، تعداد بیش ترى به این عرصه مى پیوندند. «صمد بهرنگى» و «بهروز دهقانى» و«انجوى شیرازى» و … به هر حال از این پس، تعداد نسبتن زیادى در گردآورى افسانه ها کوشیده اند. البته باز تأکید مى کنم منظرها متفاوت است و یکى از دلایل اصلى شیوه هاى متفاوت آن ها همین «منظر و منظور» است.
این که بعضى گردآورندگان، در افسانهها دست برده اند و آن را تغییر داده اند یا زبانى غیر از زبان اصلى راویان، به کار برده اند، جزو همان شیوه هاى متفاوت است که شما اشاره کرده اید؟ به طور مثال، از میان شاخص ها،«صمد بهرنگى» حتا بعضى از افسانه ها را مطابق تفکرات خود و یا جهت به روز کردن مفاهیم افسانه ها، آن ها را تغییرات گاه فاحشى مى داد. آیا شما موافق این کارها هستید؟ با توجه به این که بعضى از تغییرات، حتا به لحاظ زبانى نیز انجام مى شود. نظر شما چیست؟
بله. یکى از آثار منظر و منظورِ متفاوت، همین مواردى است که شما اشاره کردید. کسانى که مى گویند هیچ تغییرى در افسانه ها نباید داد و هم چنین مى گویند که باید افسانه ها را به شکل کاملن دست نخورده نقل کرد، دو گروه هستند. گروه اول کسانى هستند که به افسانه ها به عنوان موادِ تحقیقى براى مردم شناسى، روان شناسى اجتماعى، جامعه شناسى، زبان شناسى و… مى نگرند. این گروه درنظرشان محق هستند. چرا که هر چه مواد تحقیقى، سره تر و ناب تر باشند اطلاعات درست ترى به محقق و پژوهشگر مى دهند. گروه دوم کسانى هستند که اصالت برای شان هدف است و عتیقه جات را دوست دارند! به نظر من، هر کس این حق را دارد از منظرى که دوست دارد به افسانه ها بپردازد.
آیا این کار، صحت و درستى افسانه ها را براى تحقیق، مخدوش نمى کند؟
این در صورتى است که گرد آورنده، اطلاعات غلط بدهد. مثلن اگر افسانه ها را بازنویسى کرده یا در آن ها دست برده، آن را اعلام نکند یا اگر کارش اقتباسى باشد یا خودش راوى است، به آن اشاره نکند. این ها ممکن است موجب سردرگمى شوند. گرچه تشخیص این موارد کار خیلى مشکلى نیست. در غیر این صورت، یعنى اگر گردآورنده، شیوه ی کارخود را اعلام کند، نمى توان محدودیتى براى کار در این عرصه قایل شد و مثلن دیگران را از بازنویسى، اقتباس، تغییر زبان و … باز داشت. «فولکلور» یکى از اهداف (گرچه مهم) این عرصه است. ولى همه ی آن نیست. مثلن «صادق هدایت» قصه یى دارد به نام «آب زندگى» که اقتباس و تلفیق چند افسانه است. اما او از این کار استفاده کرده تا نکات اجتماعى و سیاسى مورد نظر خود را با قصه اش بیان کند و اتفاقن قصه ی قشنگى هم هست.
شما در«فرهنگ افسانه هاى مردم ایران» آیا در افسانه ها دست برده اید؟
کار ما در این مجموعه، مجموع کردن منابع پراکندهی چاپ شده و چاپ نشده به روش الفبایى است. ضمن این که سعى کردهایم در مورد هر افسانه، طى یادداشتى نکات خاص آن را متذکر شویم. این یادداشت ها که در ابتدای هر قصه نوشته شده گاه چند جمله و گاه چند صفحه مى شود. ما در افسانه هاى این مجموعه دست نبرده ایم، بیش تر نقل کننده هستیم. البته بعضى از افسانه ها را خلاصه کرده ایم و این موارد را مشخص ساخته ایم. این شیوه بیش تر به خاطر آن است که ما این مجموعه را مقدمه یى براى دست یافتن به فرهنگى کامل از افسانههاى مردم ایران مى دانیم، بدون آن که در آن تکرار یا نقصانى وجود داشته باشد. براى همین، حتىالمقدور سعى کرده ایم از قضاوت یا انتخاب دورى کنیم.
شیوهیى که شما در تدوین «فرهنگ افسانه هاى…» به کار برده اید (شیوه الفبایى) در کل، جوابگوى اهداف شما، در انتهاى کار، بوده است؟
این شیوه مثل هر شیوه ی دیگر از محسنات و عیوبى برخوردار است. شما با دانستن اسم یک افسانه یا حتى با دانستن اسم تقریبى افسانه به راحتى مى توانید آن را در این مجموعه پیدا کنید. ولى به لحاظ موضوعى یعنى اگر موضوع افسانه را بدانید و نه نام آن را، کار کمى سخت مى شود. این حسن و عیب را شیوه هاى دیگر هم، البته به صورت دیگر، دارند. مثلن اگر مجموعه به روش موضوعى تنظیم شود، دسترسى به افسانه یا افسانههاى مورد نظر براى کسى آسان است که موضوع افسانه را بداند. همین طور است تنظیم بر اساس شخصیت هاى نقش آفرین افسانه ها یا تفکیک محلى آن ها. بنابراین ما تنظیم مجموعه را براساس شکل معمول فرهنگ نویسى یعنی الفبا قرار دادیم. البته اگر فرهنگ نهایى تنظیم شود، این مشکلات پیش نمى آید. چراکه مطمئنن در آن مثل این مجموعه، دو هزار روایت نخواهیم داشت. شاید- کاملن مطمئن نیستم- در حدود دویست افسانه را شامل شود و این تعداد با هر تنظیمى که انجام بگیرد مشکلى نخواهد داشت.
اما گویا بعضى ها عقیده دارند که شیوه ی الفبایى روش علمى یی نیست.
واژه ی«علمى» در این جا، بدل به سنگرى شده است براى دفاع از بى عملی. البته این حرف به معناى نفى علم و علم گرایى نیست. مطمئنن هر چه راه تحقیق با دانش روشن تر شود بهتر است. اما این نباید بدل به مانع شود. آن چه هست؛ ما این کار را با طرح آقاى «درویشیان» شروع کردیم و در عمل نیز، بسیار چیزها فرا گرفتیم. اگر مى خواستیم ابتدا «عالم» شویم و در ذهنِ خود مشغول طراحى هاى «علمى» براى یافتن ناب ترین شیوه شویم و بعد حرکت کنیم، تا حالا نیز هیچ کارى انجام نشده بود. اما این کار تقریبن رو به پایان است و دیگران مى توانند حاصل آن را مشاهده کنند. حداقل این است که در کارهاى دیگر از اشتباهات احتمالى ما پرهیز کنند! «فرهنگ افسانه هاى مردم ایران» هیچ کاری که نکرده باشد، حداقل این است که عرصه ی گردآورى و تحقیق افسانه ها را، گامى به جلو راند و آن را از حالت پراکندگى و منطقه گرایى بیرون کشید.
با توجه به همهی این مسائل، خودتان از نتیجه ی کار چه قدر راضى هستید؟
تا جایى که به امکانات و تلاش دونفره باز مى گردد بله. اما این را نیز مى دانیم؛ در صورتى که امکانات و نفرات بیش ترى در انجام آن وجود مى داشت، نتیجه ی بهترى حاصل مى شد. تا جایى که به این قسمت باز مى گردد نه، راضى نیستیم. حالا به این بى امکانى ومحدودیت نیرو، مشکلات، دیگر مثل سانسور و صدور محوز چاپ را نیز اضافه کنید. این نوع کارها را در کشورهاى دیگر، گروه هاى چندین نفره، با امکانات زیاد انجام مى دهند. اما در کشورِ ما ذوق و اراده ی فردى، تنها پشتوانه ی انجام آن است. دولت ها هم اگر بخواهند دخالتى بکنند، همراه با اعمالِ نظر و سمت و سو دهى است که در این صورت باید عطایشان را به لقایشان بخشید!
از آن جا که بحثِ «فرهنگ مردم» در دهه های اخیر بسیار رواج پیدا کرده است، چه «فرهنگ مردم» به طور اعم و چه «قصه های عامیانه» به طور اخص و البته نقش این قصه ها در ادبیات داستانی و با توجه به این که شما سال ها است در این زمینه فعالیت دارید می خواهم بپرسم چه عواملی این فرهنگ را در جامعه ی ما مشخص می کنند؟
اگر درست متوجه شده باشم منظورتان این است که فرهنگ عامه را چه عواملی تعیین می کند؟ فرهنگ عامه را در وسیع ترین سطح نحوه ی زندگی مردم تعیین می کند. شیوه تولیدی، سیاسی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی هر یک به نوبه خود در شکل گیری فرهنگ عامه نقش دارند. موجود اجتماعی چون انسان که بر خلاف موجودات دیگر دارای شعور هم هست برای سامان دادن به زندگی و تنظیم روابط در اجتماع به فرهنگ نیاز دارد. اصولن قبل از این که به این نیاز در ذهنش برسد در زندگی عملی اش به آن رسیده است. بنابراین برای درکِ فرهنگ مردم هر دوره یا اجتماعی باید به شیوه ی زندگی(اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و جغرافیایی) و تاریخ و تجارب آن رجوع کرد.
پس در واقع شما «فرهنگ مردم» را با دسته بندی نظام تولیدی مشخص می کنید. یعنی می شود گفت که نظام تولیدی هر کشوری می تواند باورها و «فرهنگ مردم» هر کشور را شکل بدهد؟
لازم است از ساده کردن مسئله پرهیز کنیم. نظام تولیدی و فرهنگ رابطه ی مستقیم و یک به یکی با هم ندارند. کما این که در فرماسیون های اقتصادی و اجتماعی نوتر، همچنان عوامل فرهنگ گذشته حضور دارند؛ این طور نیست که با تغییر اولی، دومی هم بلافاصله تغییر کند. خودِ این نشان می دهد که در شکل گیری و تداوم فرهنگ، عوامل دیگری نیز موثر است. اما در نهایت و در پایه ای ترین سطح و به لحاظ نظری با حذف میانجی های بسیار، این شیوه ی تولیدی است که فرهنگ اجتماع و مردم را تعیین می کند. چنین رابطه ای در فرماسیون های اولیه وضوح بیش تری دارد؛ اما در روند تکامل اجتماعی با بیش تر شدن وانباشته شدن میانجی ها این وضوح کم تر شده.
دانستن این فرهنگ و باورها اما، چه قدر می تواند اهمیت بنیادی داشته باشد و اساسن ضرورت چنین بحثی چیست؟
تا آن جا که به فرهنگ گذشته بازمی گردد اهمیت مطالعه ی آن مانند اهمیت باستان شناسی است برای مطالعه ی تمدن. گروه های مختلف به دلایل گوناگون به تحقیق و شناخت فرهنگ مردمان گذشته رو می آورند. مردم شناسان، جامعه شناسان، روان شناسان، زبان شناسان، پژوهشگران فولکلور و محققان ادبی و . . . درک گذشته به فهم جایگاه کنونی انسان کمک می کند و این به نوبه خود می تواند پاسخ گوی پاره ای مسائل باشد. به طور خلاصه ضرورت چنین کارهایی از نحوه زندگی و برای نحوه زندگی ناشی می شود.
البته ما در این جا به طور خاص می خواهیم به قصه ها بپردازیم. از این رو پرسش من این است که این فرهنگ چه تفاوتى با «ادبیات مردم» دارد؟ درواقع می خواهم بگویم «قصه های عامیانه» چه رابطه یی با «فرهنگ مردم» در کلیت خود دارند؟
قصه های عامیانه بخشی از فرهنگ عامه است و رابطه آنها رابطه جزء و کل است. بنابراین قصه های عامیانه متاثر از فرهنگ عامه و نیز موثر بر آن است. “ادبیات مردم” هم بخشی از فرهنگ مردم است این بخش بیانگر چگونگی استفاده از زبان و تخیل و خلق آثار شعر و نثر توسط عامه مردم است.
اجازه بدهید قضیه را کمی بازتر کنیم. اول می خواستم بپرسم که در برخورد با این قصه ها اساسن نقش یک داستان نویس به عنوان روشنفکر چیست؟
نویسنده روشنفکر پشت این قصه ها مردمی را می بیند که روزگار و زندگی خود را در تخیل شان تنیده و آن را بازسازی هنری کرده اند. در این قصه ها هم زیبایی شناسی هست هم تخیل و هم باورها و هم امید و آرزو و هم کاربست های زبان. بنابراین نویسنده روشنفکر مورد نظر شما بسته به این که دنبال چه چیز هست می تواند از این قصه ها بهره ببرد. شاید مهم ترین وجه قصه ها این است که روان اجتماعی مردم دوران خود را با خود دارد و هر هنرمندی چه نویسنده باشد و چه هنرمند عرصه ی دیگر، به شناخت این روان اجتماعی نیاز دارد.
آیا ضرورت نگریستن به «فرهنگ مردم» در شرایط کنونی، خود را به صورت جمع آوری قصه ها نشان می دهد یا استفاده ی ادبیات داستانی از این قصه ها؟
“جمع آوری” و “استفاده ادبیات داستانی” فقط دو مورد از کارهایی است که انجام شده است همان طور که پیش تر گفتم رجوع به افسانه ها دلایل و ضرورت های بیش تری دارد؛ اما به این دلیل که در ایران زمینه تحقیق و پژوهش در عرصه های گوناگون علوم انسانی و فرهنگی اندک است افسانه ها و کلن فولکلور در محدوده ی دو موردی که شما گفتید باقی مانده است. حتا شک دارم که داستان نویسان نیز رجوع جدی و گسترده ای به منبع افسانه ها داشته باشند.
به نظر شما این قصه ها چه قدر مى تواند در آثار نویسندگان، شاعران و به طور کلى تولید کنندگان آثار هنرى تأثیر بگذارند و آیا این تأثیر مستقیم است یا غیر مستقیم؟
این نوع تاثیرات معمولن غیر مستقیم است. افسانه ها یکی از منابع زیباشناسی و تخیل هستند؛ تخیل جمعی. بسیاری از نویسندگان موفق چه در ایران و چه در کشورهای دیگر به تاثیر قصه های عامیانه در خودانگیختگی ادبی و خلاقیت هنریشان اذعان کرده اند. فراموش نکنیم که تا چندی پیش و برای زمانی دراز این قصه ها منبع ارضای نیاز معنوی و تخته پرش تخیل کودکان بودند. هم از این روی که رابطه نزدیکی میان کودکان و بزرگسالان خانواده ایجاد می کرد و هم ویژگی هایش به عنوان قصه. جالب است که جهان تخیلی قصه ها با جهان تخیل کودکان مشابه است. البته در دوران کنونی کودکان از کتاب و امکانات دیگر استفاده می کنند. برگردم به سئوال شما . تاثیر قصه ها بر کار داستان نویسی بهره مندی از یک منبع پربار تخیل و روان جمعی است.
با همه این ها شما چه قدر پروسه ی این بهره برداری از فرهنگ مردم میهن مان را به طور اعم و قصه های عامیانه را به طور اخص در داستان نویسی مان به ویژه در سه دهه ی اخیر می بینید؟
برای پیشگیری از اشتباه بهتر است این دو را تفکیک کنیم. “فرهنگ مردم” به زمان حال هم مربوط است اما قصه های عامیانه امری است که در گذشته انجام گرفته و اکنون آن گذشته وجود ندارد. در حقیقت میراث گذشتگان است. “فرهنگ مردم” هم اکنون نیز جاری و ساری است و همراه با زندگی پیش می رود در حالی که دوران آفریدن “قصه عامیانه” دیگر گذشته است. قصه عامیانه بخشی از فرهنگ عامه پیشینیان است. پس این دو را نمی توان دنبال یا در کنار هم قرار داد. داستان نویسی در سه دهه اخیر اگر از بعضی نقطه اوج ها بگذریم در مجموع افت کرده است. (می دانم که این گفتگو در باره داستان نویسی و موقعیت آن نیست پس سریع رد می شوم). در این افت گذشته از تاثیر بسیار مخرب سانسور و سیاست های فرهنگی، بی ربطی دنیای داستانی با نیازهای معنوی مردم نیز عامل مهمی است. مردم- مردم کتاب خوان- با بخش اعظم فراورده های داستانی احساس نزدیکی نمی کنند پس، از آن دور می شوند. نیازهای معنوی مردم را بدون شناخت جامعه و فرهنگ مردم نمی توان شناخت. داستان نویسی اخیر در کلیت اش نشان داده است که اصولن مردم ، و فرهنگ و نیازهای معنوی آنها را نمی شناسد.
از آنجا که در زمینهی فرهنگ مردم فعالیتهای مستمر داشتهاید،از عوامل و شرایطی که باعث شد به این مقوله روی بیاورید بگویید.
اولین عامل پیشنهاد درویشیان بود! آن زمان من هنوز خیلی جوان بودم، فولکلور دغدغه ذهنی ام نبود و تجربه ای در این زمینه نداشتم اما وقتی شروع کردم به مطالعه در مورد افسانه ها پی بردم که چه عرصه وسیع و جالبی است؛ دنیایی از زیبایی شناسی ، تخیل و روانشناسی اجتماعی . در ایران کارهای پژوهشی و تحقیقی معمولا جوانمرگ می شود؛ با نیمه نصفه ماندن یا با از پا در آمدن محقق یا با کپی کاری و تکرار. ما سعی کردیم گام تازه ای در عرصه افسانه ها برداریم و سال ها تلاش کردیم تا تقریبن به سرانجام رسید اما پوست مان کنده شد!
از آن جا که سرزمین ما در زمینهی فرهنگ مردم از بسیار سرزمینهای دیگر غنی تر است و با توجه به کوشش نویسنده هایی مانند«هدایت»،«انجوی شیرازی»،«صمد بهرنگی»،«دهخدا»،«علی اشرف درویشیان» و… اما به نظر می رسد هنوز هم فرهنگ مردم دست نخورده باقی مانده است و آن طور که باید کار نشده است و انگار تناقض هایی وجود دارد.نظر شما در این رابطه چیست؟
فقط عرصه ی فرهنگ عامه نیست که “دست نخورده باقی مانده است” در این سرزمین بسیار کارهای لازم و فراوان مورد هست که “دست نخورده” باقی مانده. تازه فرهنگ عامه وضعش نسبت به موارد دیگر بهتر است حداقل در زمینه گردآوری گام های خوبی برداشته شده است. نمی دانم منظورتان از “تناقض هایی وجود دارد ” چیست؟ اگر نظرها ی متضاد و راه های رفته ی متفاوت در عرصه افسانه ها را می گویید که خوب وجود این چیزها عادی است. آن چه شاید غیر عادی باشد وجود شرایطی است که کار تحقیق و پژوهش را سخت و گاه غیر ممکن می کند.
چه کسانی را می توانید نام ببرید که در زمینه ی ادبیات عامه کارهای برجسته یی انجام داده اند و شما کارهای شان را می پسندید؟ به طور کلی چه مشخصاتی آثار آنان را متشخص کرده است؟
دقت، وسعت، بدعت، صحت، سماجت و . . . ویژگی هایی است که کار محققانی چون دهخدا، انجوی شیرازی، شاملو و . . . از آن ها برخوردار است.
ممنون از شما.
۸ لایک شده