فقدان
خالد جنادله
ساعت ۷ صبح دری باز شد و مردی پیژامه پوش به وسط خیابان دوید و سرآسیمه فریاد زد: «ایها الناس، گم شده است… کلمه گم شده است. بیدار شوید، کلمه نیست.»
اندکی بعد درهای دیگر نیز باز شدند و مردم به خیابان ریختند. از شنیدن خبر، همه پریشان و وحشت زده بودند و حیرت و بلاتکلیفی در حرکات آشفته وارشان آشکار بود. کم کم صدای جنجالِ گم شدن کلمه به بقیه ی خیابان ها هم رسید و دیری نگذشت که این خبر همچون سیلی فراگیر و ویرانگر همه جا را فراگرفت. مردم با حالتی هیستریک به خیابان ها می شتافتند، بی جهت و آشفته به اطراف می دویدند و فریاد استیصال سر می دادند. هرج و مرج بر تمام شهر حاکم شد و در همه ی محله ها و خیابان ها فریاد لابه و استغاثه به آسمان برمی خاست. وحشتی بی پایان در میان مردم موج می زد.
رسانه های محلیِ همواره در صحنه، فوراً دست به کار شده و مردم را به حفظ آرامش دعوت کردند. به هر حال، مردم همیشه به تسکین و اطمینان بخشی نیاز دارند. استاندار نیز در تلویزیون ظاهر شد و از شهروندان درخواست کرد که خونسردی خود را حفظ کنند و قول داد که مسئولین مربوطه با جدیت پیگیری امر را بر عهده خواهند گرفت و اینکه «ما برای شرایط بحرانی کاملاً آماده هستیم و تیم های قوی و نیرومندی متشکل از متخصصان زبانشناسی عفونی، واژه شناسی کارکردی، نیّت شناسی، کلمه گیری و گروه های ضربت زبانی، در اختیار داریم که می توانند شرایط فعلی را تحت کنترل درآورند، ما کلمه را پیدا می کنیم.» همچنین برای جلب همکاری عامه ی مردم در حل این مشکل فرمودند که به یابنده ی کلمه، سه جلد نفیس فرهنگ لغت جلد زرکوب و دایره المعارف جامعی که جدیداً ویرایش شده است، جایزه داده می شود. البته این حرف ها نیز نمی توانست مایه ی تسکین مردم باشد. شمّ شهروندی به مردم این احساس را می داد که چرندیات استاندار یکی از همان خطابه های از پیش آماده است.
دم به دم بر وحشت و اضطراب عمومی افزوده می شد و دامنه ی این وحشت به شهرها و استان های دیگر نیز توسعه می یافت. مردم در اقصی نقاط کشور به خیابان ها می ریختند، مغازه ها و فروشگاه ها را غارت می کردند، وسایل حمل و نقل عمومی و خصوصی را واژگون می کردند و آتش می زدند، به جان همدیگر می افتادند و پیر و جوان با یکدیگر گلاویز می شدند. این وضعیت به کشورهای دیگر نیز سرایت کرد و کم کم همه ی کشورهای جهان درگیر وضع مشابهی شدند. شبکه های ماهواره ای (العیاذ بالله) تصاویر تکان دهنده ای از نقاط مختلف جهان پخش می کرند: خودکشی های دسته جمعی، به آتش کشیدن کتابخانه های بزرگ، آیین های زبان بُری دسته جمعی در اعتراض به گم شدن کلمه، یورش های مرگبار به فرهنگستان های زبان و …
گروه های مذهبیِ متخاصم در سراسر جهان، در حالی که گناه را به گردن یکدیگر می انداختند، مردم را به توبه ی مخلصانه دعوت می کردند. سیاستمدارانِ بدبین نیز این امر را توطئه ی کشورهای توسعه طلب برای بسط سیطره ی خود می دیدند، «در انحصار گرفتن کلمه، یعنی قدرتمندی روزافزون کشور حائز کلمه و ضعف روبه فزونی کشورهای فاقد کلمه» این یکی از تحلیل های سیاسی وضعیت پیش آمده بود؛ تجارِ کتاب نیز آن را دسیسه ای برای از رونق انداختن انتشار فرهنگ های لغت، دایره المعارف ها و به طور کلی نشر و فروش کتاب می دانستند: «کلمه عامل اساسی فروش کتاب است، اگر نباشد کسی برای کتاب پول نمی دهد»؛ زیست شناسان آن را نوعی جهش ژنتیکی یا گزینش طبیعی می دیدند که البته از دیدگاه آنان «در این گزینش، طبیعت از همه زده شده است و دیگر نمی خواهد کسی را برگزیند.» روان تحلیلگران نیز این وضعیت را «نوعی رجعت پیشازبانی به ناهشیار کالکتیو برای سرکوبی عقده ی پیشابراهی جمعی در نتیجه ی همبودی زناگونه و تثبیت در مرحله ی قضیبی، طغیان انرژی غریزه ی غضبی، و هوس پدرکشی» توصیف می کردند؛ البته این تحلیل از حیث علمی و غیرعلمی مخالفان و موافقانی نداشت، اما تحسین سورئالیست ها را برانگیخته بود.
با همه گیر شدن این معضل، سازمان دُوَل متفرق، هر روز نشست های اضطراری برگزار می کرد و با جدیت وسواس گونه ای به واگاوی وضعیت موجود می پرداخت، اما کاری از پیش نمی برد. رؤسای کشورهای توسعه یافته، در حال توسعه، نیازمند به توسعه، و بی خیال توسعه نیز هر یک به نوبه ی خود و در حد توان و بضاعت، پیشنهادهایی ارائه می دادند، اما کجا گوش شنوا! البته این بی توجهی منطقی به نظر می رسد، چون هر کدامشان به زبانی نطق می کند که دیگری نمی فهمد، لذا فهم خودِ کلام برای شنونده مشکلی پیچیده تلقی می شد، چه رسد به اینکه مشکل گشا باشد. جلسات به صورت روزانه [و نیمشبانه]، و هر جلسه [به مدت نیم] تا سه و نیم ساعت تشکیل می شد، اما بی فایده، بدون [حال و] حل. جلسات همیشه با دعوای دو یا چند کشور که گناه گم شدن کلمه را به گردن هم می انداختند، خاتمه می یافت. و جلسات بعدی نیز با وساطت کشورهای «دوستِ همه» برای آشتی دادن کشورهای متخاصم، آغاز می شد. پس از آشتیِ دو کشورِ قهر، به مناسبت احیای مجدد اخوت [و اختیت] جهانی، مراسم مختصری برای شادی و پایکوبی و پذیرایی با انواع کنسانتره برگزار می شد، و سپس در دقایق متبقی دوباره واکاوی شروع می شد تا زمانی که دعوایی بین دو کشور شکل بگیرد و به این ترتیب خاتمه ی جلسه اعلام شود. این شده بود روال کار مجلس دول. تا اینکه یک روز نامه ی تلگراف گونه ای به دست سازمان مذکور رسید: «من کلمه را دارم. می توانم آن را باز گردانم».
سازمان دول که شُکه شده بود، فی الفور با فرستنده ی نامه مکاتبه کرد و از وی خواست تا در مقر سازمان حضور به هم رساند و با رئیس آن دیدار کند. امکانات ایاب و ذهاب او را نیز فراهم کرده بودند. این امر می توانست نقطه ی عطفی در معضل گشایی باشد. سازمان فوق الذکر برای حل مشکل از هیچ تلاشی فروگذار نمی کرد و هر احتمالی را با دیده ی منت در نظر می گرفت.
فرستنده ی نامه نیز پس از دریافت دعوتنامه ی رسمی، روادید، و بلیط هواپیما، کفشش را پوشید و راهی مقر سازمان دول متفرق شد. در فرودگاه هیأتی منتظر وی بود. پس از پایین آمدن از هواپیما با استقبال گرمی او را تا مقر سازمان همراهی کردند. در آنجا دو نفر از مسئولین عالی رتبه ی سازمان او را به اتاق رئیس راهنمایی کردند. رئیس و مترجم با ورودش از جای برخواستند و به او خوش آمد گفتند. فرستنده بی آنکه حرفی بزند روی مبلی روبه روی میز رئیس نشست. نگاه موقرانه و میانسال او نافذ و اطمینان بخش بود. رئیس روبه مترجم گفت: «بپرسید مایل هستند به چه زبانی صحبت کنند؟»
مترجم سؤال رئیس را به چندین زبان تکرار کرد. فرستنده چیزی نگفت؛ فقط دهانش را باز کرد و به زبانش اشاره کرد و چند بار دستش را به نشانه ی نفی بالا برد.
رئیس و مترجم نگاه مبهمی به یکدیگر انداختند. مترجم دوباره سؤالش را تکرار کرد، اما این بار نیز با همان جواب قبلی روبه رو شد. فرستنده نگاهش را متوجه رئیس کرد و با حرکات دستانش چیزی گفت که رئیس متوجه نشد. مترجم روبه رئیس گفت: «ظاهراً لال است.»
رئیس نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: «وقتمان هدر رفت؛ هفت دقیقه دیگر با رؤسای فرهنگستان های زبان جهان جلسه دارم. باید بروم. ترتیب بازگشتش را به کشورش بدهید. واقعاً که!»
مترجم اطاعت کرد. فرستنده که جریان را فهمیده بود با وضعیتی آشفته از جا برخاست روی میز رئیس خم شد و مستأصلانه با حرکات دست و صورت و حروف بریده بریده، با خواهش و تمنا از وی خواست تا فرصتی به او بدهد؛ اما بی فایده بود. رئیس با شتاب اتاق را به سمت سالن اجلاس فرهنگستان های زبان جهان ترک کرد. هیأت بدرقه، فرستنده را به زور از اتاق رئیس خارج کردند، به فرودگاه بردند و سوار هواپیما کردند. هواپیما زمین را ترک کرد و او از پشت پنجره با حسرت و شفقت به زمینِ آشفته و گنگ خیره شده و کلمه را با صدای بلندی در دلش تکرار می کرد.