فکرش را بکنید باورپذیر که باشد شعر نیست!
نگاهی به مجموعه ی شعر « این کشتی پر اسرار » اثر « علی باباچاهی »
کیوان خلیل نژاد
مجموعه ی اشعار سال نود و دوی « علی باباچاهی » تحت عنوان «این کشتی پر اسرار» که توسط انتشارات نگاه در سال نود وسه به چاپ رسیده است، خواننده را با جهانی متفاوت از عادات شعری معمول خویش روبرو می سازد. این متن بیش از آن چه آشنا بنماید غریبی می کند، این غریبه گی مخاطب را درمانده از کشف معنا در دنیای وهم آلود متن رها می سازد چرا که شعر «باباچاهی» آینه دار جهان است اما آینه ای که جهان را نه از پس شاعرانگی بلکه چنان که هست، کج و معوج وشلوغ و چندبعدی می نماید. حالا پرسش این است که این پیچیدگی ها چگونه در دنیای متن باز نموده شده اند. بار این پیچیدگی ها بر دوش کلمات نیست. آن ها بجز چند مصدر مصنوع شاعر و چند اسم خاص ، واژگانی آشنا هستند. ساختار دستوری جملاتی که با این لغات ساخته شده اند نیز صرفن اندکی دست کاری شده اند اما ساختار معنایی این جملات و چیده مان آن ها در کنارهم، به متن، بافتی دیر آشنا بخشیده است .
«مکان های شناور مرا وامی دارند به کندن گودال ها»
البته قطعیت گریزی را می توان از ویژگی های آشکار «این کشتی پر اسرار » دانست. چنین بافتی از متن برای مخاطب فضایی یاس آور، حاصل از عدم توانایی در کشف معنا می سازد.
این جا صداهایی از درون متن باعث می شوند تا خواننده فاصله ی خود را با متن حفظ کرده و او را از جایگاه فاعل شناسا بیرون آورند. این صداها گاه خود را به صورت جملات امری نمایان می کنند. (مانند «جیغ نکشید»)در چنین متنی، نه نظام کلام، قابل پیش بینی است و نه خواننده با واژگان آشنایش، می تواند برخوردی از سر عادت داشته باشد.
«این کشتی پر اسرار» اما، همواره با مخاطبش چنین سخت و بی رحم نیست. او گاهی سخاوتمندانه به مخاطبش اجازه می دهد تا خود، پایان جمله ها را برگزیند و این چنین مخاطب را در برساخت پایانی معنا سهیم و دخیل می گرداند. («شب های سترون ستاره پرورند باشند/نباشند»)
تمهیدی این چنین به عدم حکم فرمایی قرائت کلی و جهانی در اثر کمک کرده و فضایی دوسویه را در آن پدید آورده است. پشت این متن، رد پای شاعری دیده می شود که دیگر متکلم وحده نیست و تلاش می کند صداهایی دیگر نیز در شعرش شنیده شود. هم چنین دست مخاطب را برای تاویل های ضد و نقیض بازگذاشته است.
از دیگر ویژگی های این مجموعه می توان به فضای چند مرکزیتی و گریز از کلان روایت محتوم اشاره نمود. آن چه در بیش تر اشعار این مجموعه دیده می شود خرده روایت هایی ست که چند سطر را به هم پیوند داده اما این خرده روایت ها به کلان روایت شعر بدل نمی شوند و همواره استقلال نسبی خود را حفظ می کنند. هرچند شاعر، رندانه کلمات دارای معنای نزدیک به هم را در بدنه ی شعر چنان تعبیه کرده تا هر شعر در عین نبود روایت کلی، انسجام خود را به عنوان یک قطعه ی ادبی یکپارچه حفظ نماید. همانگونه که شاعر خود می گوید «کلمه می پاشم جمله درو می کنم». نبود کلان روایت در برخی از اشعار این مجموعه باعث می شود تا خواننده غالبن در تشخیص محور اصلی شعر دچار سردرگمی بشود. این سردرگمی تا زمانی ادامه پیدا می کند که مخاطب در یابد در «این کشتی پر اسرار» هر یک از اشعار، ابری از معانی را پیرامون موضوعات مختلف می سازند پس لزومن رابطه ای انداموار پیرامون یک محور اصلی ساخته نمی شود. همه چیز با همان سرعتی که پدیدار شده محو و ناپدید می گردد چنان چه مخاطب اثر با این حقیقت همراه شود که در ساختار اشعار، تلاش شده با عبور از وحدت ارگانیک، شعری چند مرکزیتی ساخته شود، پایان نابهنگام اشعار برایش توجیه پذیر خواهد شد زیرا در چنین ساختاری از ابتدا کلان روایتی ساخته نمی شود تا با شیبی ملایم به سمت پایانی محتوم حرکت نماید. همه چیز در حال شدن است و شعر نمایشی از این شدن هاست که گاه بی پایان می نمایند.
کلیت کتاب اما در همه ی اشعار از ساختاری واحد پیروی نمی کند. در میان کتاب، چندین بار مخاطب با پرش های فرم و اندازه ی اشعار روبرو می شود. اولین این گسست ها مجموعه ای از اشعار کوتاه با عنوان «غروبانه» است. در این بخش، زبان شعر هرچه بیش تر صمیمی می شود به موازات آن، کلمات بافتی خودمانی و کم تر رسمی می یابند. «غروبانه» ها دارای فضایی ساده و صمیمی هستند. می توان آن ها را مرثیه ای خودمانی برای واقعه ی غروب دانست. در این بخش سخن از حس غم انگیز و غربت نوستالژیک غروب خورشید است. همین تصویر تکراری و نخ نما شده از غروب غم انگیز در «غروبانه »های «باباچاهی»، رنگ و بویی تازه به خود گرفته است. («غروب هسته ی هلو می شود گل سرخ») هم چنین غروب «خیلی شیطون و خیلی تودار» می شود. در این بخش سخن از فعل ها، رخ دادها و افکاری ست که همان طور که از نام شان پیداست غروبانه هستند. (« جوجه های زرد و سفید غروبا قرمز می شوند» یا « فکرهای زیادی آدم به سرش می زند» یا «مادر غروبا می آید لب دریا» و یا:
«آدم یک قایق داشته باشد
برود هی برود هی برود
غروبا هی برود
یک قایق ! یک آدم !
برود غروبا برود برود هی هی برود
غروبا فقط
فقط غروبا».(غروبانه ۸)
از دیگر بخش های مستقل درون «این کشتی پر اسرار» می توان به مجموعه ای از اشعار با عنوان «مجنونک» اشاره نمود. مسئله ی محوری در این مجموعه، پریشانی های ذهن است. در این جا روایتی از لحظات گرفتاری انسانی روان رنجور در تیمارستانی محبس مانند ارائه می شود. این مجموعه ی سه شعری، به مسئله ی جنون، نگاهی عاقلانه دارد. هرچند که راوی، اول شخص است و هم اوست که لباس جنون برتن کرده و تلاش می کند تا خود را از شرایط پیرامونی اش برهاند اما در نهایت، این دکتر است که با قاطعیت درباره ی سرنوشت او تصمیم می گیرد؛ تا راوی را مرخص کند یا بر مرخص بودن او تائید دوباره زند.
«از خواب/ از تختخواب زدم بیرون
از سقفِ اتاق زدم بیرون
از سقفِ سقف هایِ اتاق زدم بیرون
از اتاق هایِ پر از اتاق زدم بیرون
دستشان به من نرسید(چار نفر بودند!
عنکبوتی اسکلتی اشباحی ارواحی
مرخصی
خیلی مرخصی تو دکتر گفت»(مجنونک۲)
در پایان کتاب، پیش از بخش «پست مدرنیسم دردسر ساز» که پرسش و پاسخی ست میان «محمد لوطیج» به عنوان پرسش گر و «علی باباچاهی» پیرامون پست مدرنیسم و شعر در دوران پست مدرن، به بخشی به نام« این ها رباعی اند نازنین!» بر می خوریم که مجموعه ای از اشعار نسبتن کوتاه شاعر را در خود جای داده است. این اشعار، سروده های سال هزارو سیصد و پنجاه وشش شاعر هستند. این بخش با تمامی بخش های دیگر کتاب از نظر فرم و محتوا تفاوتی محسوس دارد. فضای شعر، بیانگر شرایط حاکم بر تفکر سال های دهه ی پنجاه ایران است. در چنین فضایی است که حماسه ی ایثار عاشقانه ی موجودی ضعیف و مظلوم در برابر قدرتی جبار و ظالم ستوده می شود. در این وضعیت، تغزل و حماسه با هم پیوندی از نوع آمیختگی می یابند. سخن از معصومیت مرگِ گریز ناپذیر خود خواسته، در برابر جفا پیشگی دوران است.
«شالی از خون
به شانه و گردن داشت
حاشا که هراس و خوفی از دشمن داشت
آن اختر نازنین و
آن ماه بلند
در وقت وداع
چهره ای روشن داشت»( این ها رباعی اند نازنین! -۲)
اشعار این بخش با نگاهی استعاری مفاهیمی مانند شهادت و ایثار را از پس نمادهای دیروز که امروزه به نشانه ای بدل شده اند، در ذهن مخاطب متبادر می سازند. البته نماد های آن روزگار امروزه خصلت چند پهلویی و دوسو گرایی خود را از دست داده اند. مخاطب در مواجه با این نشانه ها، میان آن ها و مفاهیم پشت شان رابطه ای کاملن مستقیم و یک سویه بر قرار کرده است. چنین فضایی، بخش «این ها رباعی اند نازنین! » را تبدیل به مروری بر خاطرات شاعرانه کرده است.
One Comment
مرجان
آقای خلیل نژاد باز هم عالی
فقط چون این مجموعه شعر و نخوندم نتونستم خیلی با توصیفات شما انس بگیرم. ولی در نقد کلام شیوا و گیرایی دارید. ممنون