قرمز
بهمن نمازی
ازچهارراه تا انتهای خیابان ماشینها در هم گره خوردند و آسمان دود را پس زد و دوده نشست بر درختانی که سرخم کردند. چراغ سبز شد . ماشینها حرکت نکردند و کنار خط عابر پیاده عابرها مجسمههایی شدند کر از هیاهو و گم شده در سکوت. چراغ قرمز آن طرف چهارراه، سلانه سلانه از خط عابر پیاده گذشت و پیچید به خیابان دست راست. رفتگر که از ته خیابان می آمد چراغ را که دید گاری پر از زباله را که به سختی میکشید ول کرد و گاری سرخورد و رفت تا بخورد به دیوار و دیوار بگوید لعنت به کسی که در این مکان زباله ریخت. قرمز، کنار درختان مکث کرد. باد نمی وزید، چه می وزید که درختان سرشان رفت توی هم و درگوش هم پچ پچی کردند و از ریشه در آمدند و سقوط کردند جلوی پای قرمز و هر چه سبزی بود گم شد از هر گیاهی به جز تاک که آن هم زرد کرد و شراب، قرمز نشد از آن پس و زوجها دست هم رها کردند و اعداد، فرد شدند. قرمز خسته نمی شد از رفتن و هر که بیرون می آمد از خانه می ماند در قرمزی و قرمز می تاخت روی صورتاش و از کوچههای باریک می پیچید روی سکوها و از مجسمهها می گذشت و میتابید در آب جوی که حالا جاری شد. چراغ، لب آب ایستاد و آب هر چه سکه را که غل می خورد عق زد و برق نقرهای زد همه جا. قرمز مکث کرد. زردِ چشمک زن نشد که هیچ، قرمزی تندتری گرفت و هر چه سیاه بود از آسمان ریخت بر سرش. طوفان شد و سیاهی چرخید. تو گفتی: «هم الان سیارهای، ستارهای زاده می شود از دل این خالی بزرگ» و من فکر کردم «قرمز گم می شود و می رود در این سیاهی» اما چراغ مکث کرد و باز قرمزتر شد و تور قرمزی پرت کرد بر سیاهی و سیاه با لکههای قرمزی درخشید، تکان نخورد و حرکت نکرد و چراغ باز سلانه سلانه رفت و گذشت از سیاهی. کرکرهها را پایین کشیدند و بی حرکت جلوی مغازه ایستادند. نئونها فرو ریختند و حیران شدند آنها که به لامپهای نئون نزدیک می شوند و حیران شدند آنهایی که دور چراغهای رنگی می چرخند. قرمز آرام از میان آنها گذشت و از شهر بیرون شد. ماشینها در جاده ترمز کردند و شدند صف طویل بی پایانی که چراغ از میان آنها گذشت و قرمز از کنار کوهها که گذشت ریزش کردند و هر چه دشنه و قمه و کارد و تیزی بود از پشت این چراغ بیرون آمد. دشنه ای به دریای سیاه افتاد و دریای سیاه، سرخ شد از آن روز و هر چه آب صافی که از چشمهها بیرون می آمد یا از دل کوه و هر چه بی رنگ بود به چراغ که رسید سرخ شد و قرمز آن قدر در سیاهی چرخید و قرمزی پخش کرد که از آن روز خون قرمز شد و پیش از آن هر که از مادر زاد خوناش زرد بود و چشماش زرد بود و پوستاش زرد. جماعتی بودند و یرقان از چراغ زرد قبلی که چشمک می زد و هیچ کس نمیدانست با این زرد چشمک زن برود یا نرود، بماند یا نماند و ربع مسکون در انتظار سبز ماندند تا بتوانند بگذرند و ببینند و ماهیها در جستجوی سبز هستند که این قدر ول نباشند در دریای سرخ و خون دل نخورند و کشتیها لنگرهاشان زنگ زد و قرمز ماند تا قرمزتر شد و چراغ رفت بالا، روی برج دریایی و دایم آرام می چرخد و نور قرمزاش را پخش می کند بر این دریای قرمز.
و پیش از این جنگلها سبز بود و کوهها و دشتها سبزو آدمیان.آب، سبز می آمد و سبز می زاد از سبزی و هر چه میگذشت سبز میخواست از سبزی تا آدمی حصار کشید بر سبزی و همه از آن خود خواست پس آدمی خشم گرفت برحصار و حصار خشم گرفت بر آدمی و قرمز زاد. درهها صاف و خاک قرمز شد و زمین از گرما به سرخی زد و جنگلها گم شدند و رودها گم و کویر در عطش خویش سوخت و انسان به خواب رفت از عطش و فرو رفت در رویای سبز اما قرمز بر دروازه ی رویا ایستاد و رویا فرود نتوانست آمد بر زمین تا سبز بیاید و ببالد و بماند و قرمز پس پشت را که روشن میکرد قرمز می شد و سبز به پیش رو که می نگریست قرمز می دید و این گونه همه پشت سر، سبز شد و همه پیش رو قرمز و چراغ تا تابید، در خویش قرمز دید، سبز نشد تا بگذرد ازخویش.
۱۰ لایک شده