قلب غمگین در سوپر مارکت/بخش دوم
راندال جارل
برگردان: مهناز دقیق نیا
ارزش های رسانه ( که هم تجارتی سودمند و هم باعث سودمندی در دیگر تجارت ها است) در ردیف پول، موفقیت و شهرت هستند. در این میان اگر ما نمایندگان جامعه ی خود هستیم، ارزش های رسانه، ارزش های ما نیز به حساب می آیند. حتی وقتی نمایندگان جامعه ی خود نباشیم، در برابر عاملی که آن ها به کار می بندند ناتوان هستیم و این یعنی انتظارات ناخودآگاه ما تبدیل به چیزهایی می شود که آگاهانه رد می کنیم.
این سوال که اگر خیلی زرنگ هستید، پس چرا ثروتمند نیستید، پایه و اساس جامعه ی ما است. یک انتقاد بی پاسخ ودردناک که به ما نشان می دهد چه گونه همه ی ارزش های جامعه ی ما به پول تبدیل می شود.( آدم مشهور به معرفی نامه، سخنرانی ها، مدیریت ، ریاست و سرمایه هایی از یک شرح حال نگاری تبدیل می شود.)
استانداردهای ما تا به مرتبه ی حیرت آوری به آن چه «جهان مد» خوانده می شود تبدیل شده است؛ جایی که به موقع بودن صرف، نارنجی بودن و بنفش بودن رنگ، در سال بنفش ارزشی است که درمقابل آن، همه ی ارزش های دیگر قابلیت تنزل می یابند. در جامعه ی ما «از مد افتاده» نهایت محکومیتی است که مردی مانند «نورمن ونسانت پیل» می تواند درباره ی «الحاد» یا «لاادری گری» بگوید که از مد افتاده است. توصیه ی خانگی «آن مذهب خوب قدیمی» بعد از چند دهه انکار مسلم «الحاد» از مد افتاده شده است. همه ی این ها در نهایت، مخالف جهان هنر هستند؛ جهانی که پیشرفت های تجاری وعلمی در آن جایگاهی ندارند. جایی که استخوان های «هومر»، «موزارت» و «دوناتللو» آن جاست. همیشه به طور شرم آگینی، مد، در جایی که گذشته- حتی گذشته ی دور- با روش ادراکی، ارزشی و علمکرد فعلی ما درگیر است.
اثر و زندگی یک هنرمند بر استانداردهای ادامه دار دلالت دارد، ارزش هایی که در طول قرن ها و هزاره ها پراکنده شده اند، آینده ای که امتداد و تعدیل گذشته است و نقیض یا جایگزین نامعقولی برای آن به شمار نمی آید. او برای زمانی کار می کند که از او بهترین کاری که می تواند انجام دهد را می خواهد. حالی که نسبت به آن امیدوار است و یا اگر نشد به آینده. اگر ببیند که افراد کم و کمتری تماشاچیان واقعی هنرمندان جدی گذشته هستند، حس خواهد کرد که به این ترتیب افراد کمتری نیز تماشاچیان هنرمندان واقعی حال خواهند بود، هنرمندانی که خواسته یا ناخواسته ارزش های بیرونی را فدای ارزش های درونی و تاثیر آنی را فدای جذابیتی پایدار کرده اند، جذابیتی که هنرمند امیدوار به استخراجِ بهترین ها از آن است. ارتباط گذشته با هنرمند یا انسان فرهنگ مدار همیشه برعکس رابطه ی او با بقیه ی جامعه ی ما است. برای او حال چیزی جز آخرین حلقه بر تنه ی درخت بریده نیست. این آخرین حلقه، تنها در ارتباط با تمامی حلقه های پیشین قابل درک و ارزشمند می شود. بقیه ی جامعه ما فقط آن حلقه ی بزرگ آخر را می بیند، آن چه در زیر نهان است همیشه انکار شده و به طور کلی فرضی انگاشته می شود. وقتی «نورتروپ فرای» می نویسد که «دل مشغولی بشریت در مواجه با گذشته گاهی انتقادی علیه آن است، بشریتی که فراموش کرده است که ما با گذشته ای رودررو هستیم که البته می تواند سایه گون باشد اما در واقع تنها چیزیست که وجود دارد.» او چیزی را می نویسد که برای هنرمند و یا فرد فرهنگی به روشنی واقعیت دارد، با این حال چنین امری برای رسانه و مردم در ارتباط با آن به طور بدیهی ای نادرست است، برای آن ها حال ( گذشته ی اخیر، متغیر و زود، ناپدید می شود. این چیزی است که می توانیم آن را حالِ غلط انداز به خوانیم!) تنها چیزی است که آن جا وجود دارد.
در گذشته، چارچوبِ ارجاعیِ فرهنگ ما، جاذبه ی دانش عمومی را به کندی و به طور مصنوعی تغییر ماهیت داده است. بیش تر اطلاعات عمومی مردم چیزیست که بعد از گذشت چند سال حتی به یاد نخواهند داشت که روزی نسبت به آن ها آگاهی کامل داشته اند. یک داستان نگاشته شده در روزنامه در کمال حیرت نشان می دهد که برنامه های آزمون تلویزیونی ثابت کرده که شهروندان عادی می توانند مفاهیم رمزگونه چون جاز، اپرا، انجیل، شکسپیر، شاعری و برنامه های مشت زنی آشنا شوند. ممکن است بپرسید رمزگونه؟ اگر انجیل و شکسپیر رمزگونه هستند پس دانش عمومی چیست؟
به گمان من پاسخ این است که «آلفریدا فون ناردف» و «تدی نادلر» (دوتن از برندگان جایزه های بزرگ تلویزیونی) اگرچه نه برای مدت طولانی اما به هر حال برای مدتی هم که شده دانش عمومی هستند. ترانه ها ظرف دو تا سه ماه از چشم افتاده و فراموش می شوند. افراد مشهور در بین دو تا سه سال و بیش تر رسانه ها فقط کمی احساس شده و خیلی زود فراموش می شوند. چه چیزی به اندازه ی روزنامه ی روز پیش یعنی دیروز مرده است. شماره ی نزدیک به آخر در یک دور بازی رولت؟ و بیش تر دانشی که عمومن ما داریم همان دانش روزنامه ای است. اما کارِ رمان نویس یا شاعر یا نمایشنامه نویس زمانی که جمعیت بسیاری را تحت تاثیر قرار می دهند بسیار حساس است. دانشی زنده و به یاد ماندنی است که مردم در آن سهیم هستند. این دانش برای هنرمند بسیار مهم و ضروری است .چنانچه آن مشروط، ساختگی و گذرا باشد برای او فاجعه بار خواهد بود.
محصولات و مدهای جدید جایگزین محصولات و مدهای قدیمی می شوند و همین واقعیت که می توانند جایگزین شوند خود برای نشان دادن برتری آن ها کافی است. به همین خاطر لزومی ندارد که رسانه نشان دهد موضوع هایی که به آن ها پرداخته مسائل روز، جالب یا مهمی هستند چرا که همین امر که موضوع های نگاشته شده و یا ارائه شده در آن رسانه هستند برای دادن خصوصیات فوق به آن ها کافی است. مجله های تایم، لایف و شوهای تلویزیونی کافی است تا نام مجری یا امضای نویسنده ی مشهور خود را بیاورند تا نشان دهند او دیگر تمامن «احمق» نیست. وقتی برای مدتی او دراین برنامه ها حاضر نشود فکر نمی کنیم که او احمق است، بل که اصلن به او فکر نمی کنیم، چون دیگر به معنای واقعی کلمه وجود ندارد.
ادراک ما محدود به بودن، دیده شدن و تبدیل شدن به بخشی از رسانه است. مشاهیر ما شاه نیستند، افراد رمانتیک در تبعید هم نیستند بل که آن ها مجریان رسانه ای هستند که شکست خورده و فراموش شده اند.
بعد ازچهار تا پنج دقیقه رانندگی از در خانه، به ردیفی از آلونک هایی به سایز یک آشپزخانه رسیدم که از مقوای استفاده شده با علائم فلزی و سقف هایی از قوطی های کهنه ی کنسرو ساخته شده بودند.
برای مردمی که در آن ها زندگی می کنند یک ظرفشویی به اندازه ی یک کشتی تفریحی خیالی است. اما از آن جا که رسانه ها درکی از آن ها نداشته و آن ها را نمی بینند خود این مردم نیز یک خیال به شمار می آیند. این که چند میلیون از چنین استثناهایی در جامعه وجود دارند مهم نیست، حقیقت این است که آن ها واقعن وجود ندارند بل که به یک نوع موجودیت ناهمسان و آماری تبدیل شده اند. دید اخلاقی و تخیلی ما از جهان، با دیدن آن ها بیش تر از تصوری از ساکنان خانه های معلولین تاثیر نمی پذیرد.
اگر شبی یکی از این ارواح به لحاظ اقتصادی معلول به پنجره ی اتاق من نزدیک شود فقط خواهم گفت:«به قبل برگرد.» و اگر من که شاعری قدیمی و ساکن یک اتاق بیش تر نیستم و دوستدار فرهنگ سکون می باشم شبی به پنجره ی خانه ی شما کشیده شوم آیا صدای بی تفاوت کسی را نخواهم شنید که می گوید:«برو یک یا دوقرن پیش بیا.»
و اگر هستی آن ها به واسطه ی نامه ای که در صندوق نامه های آن ها سرازیر می شود توسط رسانه ها شناخته شده و به صفحه ی نمایش آن ها راه بیابد آن گاه رسانه ها چه خواهند گفت؟ کشاکش ناموفق مردی برای سیر کردن خانواده اش که ماده ی یک اثر هنری برای یک تراژی است. پس تلاش ناموفق یک مرد برای خریدن یک ژنراتور برقی برای خانواده اش ماده ی چه اثری خواهد بود؟ کمدی؟ نمایش خنده دار؟ کمدی، آن هم در چنان مقیاس و سطحی که استانداردهای ما در آن تقریبن همه نمایشی خنده دار به نظر خواهند رسید. با این حال این ها مردم رسانه ها هستند. کسانی که ژنراتور را خیلی می خواهند و آن را به دست می آورند و یا می خواهند و به دست نمی آورند. کسانی که فرهنگ ما آن ها را نماینده انتخاب کرده است، کسانی که آن جا هستند تا اول از همه به کارشان رسیدگی شود. خود رسانه یکی از دو انتهای زندگی، چیزی ضروری برای ادراک مردم و ارزش یابی هستی آن ها است؛ چیزی که بسیاری از ساعات بیداری آن ها صرف گوش کردن به یا تماشای آن می شود. پس چه طور می شود به عنوان سوژه ای هنری به کار گرفته شود؟ نویسنده نمی تواند آن ها را بازیافت کند. آیا باید آن ها را به طنز بگیرد؟ یا از آن ها انتقاد کند؟ اما اغلب به طنز گرفتن و انتقاد ممکن نیست چرا که نوعی به طنز گرفتن خود می باشد؛ چرا که تا زمانی که اثر او چاپ شود، آن بخشی از رسانه که مورد طنز قرار گرفته فراموش خواهد شد. با این حال آیا رسانه بخش ضروری تماشاچیان آن نیست؟ ما انسان مجله، تلویزیون و رادیو هستیم و با حذف آن ها تعریفی از خود نداریم.
گفته ی استعاره ای و زیرکانه ی «اسکاروایلد» در باره ی «هنر تقلید طبیعت» تلویحن درست است البته اگر طبیعت، طبیعت انسان و هنر از تلویزیون، رادیو و تصاویر متحرک و مجله باشد. زندگی چنین و مردم چنان هستند چیزی است که رسانه به تماشاچیان خود نشان می دهد و بیش تر تماشاچیان، آن را باور می کنند به جز مردمی که آن طور هستند و سعی می کنند خود هم، چنان باشند. برای آن ها «انسان رسانه ای» واقعی است. آن چه انسان به طور نرمال و اولیه هست و به همان شکل نیز تنوع های محلی و شخصی واقعی نیستند.
رسانه واسطی میان ما و واقعیت خام است و بیش تر و بیش تر واقعیت را برای ما جایگزین می کند. در بسیاری از خانه ها از زمان بیداری خانواده تلویزیون و یا رادیو روشن می شود. (بیش تر ایستگاه های رادیویی، هر نیم ساعت یک بار اخبار پخش می کنند و بسیاری از مردم آن ها را دوست دارند و نیاز دارند که بشنوند.) مثل این است که گویی مردم دوست دارند مدام «کلمه ی واقعی» و بیرونی جهان خلق شده را بشنوند و جهان خلق شده ی رسانه ها به آن ها یاد آوری شود و به جهانی که بی یاور مانده و گیرنده های رادیو و تلویزیون به جای آن نشسته اند، علاقه ای ندارند.(و به یقین می توانیم همدردی کنیم چراکه همه ی ما به «واقعیت» جهان خلق شده ی «سزان» یا «گوته» و یا «وردی» پناه برده ایم. با این حال جهان «داستایوفسکی» از جهان «وردث ورت» و جهان «پیرو دلا فرانسیسکا» با جهان «گویا» و جهان «باخ» از «هوگو ولف» آن قدر تفاوت دارد تا بتوانیم به جای آن یک واقعیت رسانه ای متجانس را به عنوان واقعیت روزمره پذیرفته و باور کنیم.)
جهان رویدادها و مشاهیر و مجریان، برای بسیاری از شنوندگان، بینندگان و خوانندگان به جهان واقعیت اولیه تبدیل شده است. چند بار در ناموجودی بی رنگ زندگی های خود و خانواده هایشان برای واقعیت درخشان «لوسیل بال»، آن سایه ی رنگ شده، لباس پوشانده، جهت داده شده و تولید شده، حسرت خورده و آه کشیده اند. ببیندگان، مشاهیر را به نام کوچک شان صدا می زنند و تایید و تکذیب می کنند که با چه کسانی قرار است بیرون بروند. با آن ها با ترکیبی از حسادت، عشق، هویت و بی احترامی روبرو می شوند چرا که این رسانه چنان آشنایی میان آن ها و بینندگان شان ایجاد کرده که خیلی باید به لحاظ روحی قدرت داشته باشند تا تحت تاثیر آن ها قرار نگیرند. این مشاهیر برای ما که در خدمت آن ها هستیم، قهرمان به شمار نمی آیند.
بهتر است که افراد واقعی، زندگی خود را بازی کنند و این قدر واقعیت خود را قربانی هنر ننمایند، بهتر بود که تماشاچی را وادار می کردیم تا خودش بازیگر زندگی اش باشد و خود را در مقابل چنین هنری تنزل ندهد. معمولن تماشاچی در نیمه ی راه، بین دو جهان قرار می گیرد در حالی که به هیچ یک از آن ها توجه کاملی ندارد. او کسی است که در رابطه با هنر، از خود گسسته می شود و قادر نیست تا از آن تاثیر قابل توجهی بگیرد، در مقابل دو جهانی که هر دو تقاضای زیادی از او دارند چون در رسانه ای که ما از کار روزمره به آن گریز می زنیم هیچ چیز کارآمدی وجود ندارد، هیچ چیز در آن نیاز به کار فکری یا حسی یا تخیلی ندارد. به طوری که باید احساس رضایت نکنیم. این جا در این دنیای نیمه کاره همه چیز شبیه به هم و تا حد ممکن به همه چیز دیگر می ماند. هر چیز تازه ای، آشنا و هر رمانی، همان بافت را در آغاز و همان رفتار و نتیجه گیری را در انتها دارد. تنها وسط آن یعنی موضوع خاص برنامه یا مقاله ی خاص متفاوت است. (تازه اگر متفاوت باشد. همه به طور یکسان همان درمان اتوماتیک «علاقه انسانی» که لزومی ندارد حتی به یاد داشته باشیم، این که این بار در باره ی کدام شخص مشهور می خوانیم که اغلب همه یکی هستند، یعنی اغلب فقط تفاوت در نوع مجله ها است.)
ادامه دارد
۶ لایک شده
One Comment
آرمان خرمک
هه، و در حال حاضر دغدغۀ خرید ژنراتور جای خودش رو به خرید موبایل و تبلت تازه داده و در عرصۀ ظاهری هنر جای خودش رو به شرکت در فلان نمایشگاه و چاپ در این کتاب و …. داده