مامان مامان این خانمه چقدر خوشگله!
شنبه است . چشم هایم را باز می کنم و به ساعت می دوزم. هشت است. باید بروم سر کارم.
اتوبوس می ایستد. آخرش است.
نمی دانم چرا ناگهان دل ام می گیرد و …همه ماشین هایی که از جلوم رد می شن به زور تعارف ام می کنن که سوار بشم، اونم ماشین های جدید و آخرین مدل… آقای ایزدی کمی او را نگاه کرد و فکر شیطنت آمیزی به سرش آمد. تصمیم گرفت همان جا بایستد و …
عبارات فوق از مجموعه داستان لواشک و ماه اثر آقای اسماعیل همتی انتخاب شده است. این کتاب توسط کتاب سمنگان در سال هزار و سیصد و نود و دو روانه بازار نشر شد.
