ماجرای غزل
چه قصرهای گِلی که گُسل به باد دهد!
و رازِ کندوها را عسل به باد دهد
مرا همین ابیات، در عمل به باد دهد
«بعید نیست سرم را غزل به باد دهد
و آبروی مرا در محل به باد دهد»
همیشه گفته در اخبار هر چه میخواهد
نشانده زخم بر افکار هر چه میخواهد
خیال کرده که هر بار هر چه میخواهد…
«بعید نیست و بگذار هر چه میخواهد
قبیلهام به دروغ و دغل به باد دهد»
در این زمانۀ زیبای بی عذاب و بلا،
چه میتوانم کرد جز دعا به جانِ شما؟!
تو ای عزیزِ معظم بمان همیشه به جا
«زبان سرخ و سر سبز و چند نقطه… مرا
دو صد کنایه و ضربالمثل به باد دهد»
درون تلخیِ فنجان نشسته حبۀ قند
به روسیاهیِ شب، شمع میزند لبخند
که صبح خواهد شد عاقبت به هر ترفند
«قفس چه دورۀ سختی است میروم هرچند
مرا جسارت این راهِ حل به باد دهد»
مدام میرقصم با نوای زندگیام
کجاست لحظۀ اکنون؟ کجای زندگیام؟
چگونه خواهد بود ماجرای زندگیام؟
«چقدر نقشه کشیدم برای زندگیام
بعید نیست که آن را اجل به باد دهد»
مهرداد شهابی
مصرعهای درون گیومه از نجمه زارع است.
۳ لایک شده