مروری بر زندگی و آثار نزار قبانی
عبدالرضا قنبری
«نزار قَبانی» در بیست و یک مارس ۱۹۲۳م.(اول فروردین ۱۳۰۲ش ) در یکی از خانه های قدیمی در «دمشق» متولد شد. او می گوید:«در روز بیست و یک مارس ۱۹۲۳ در یکی از خانه های قدیمی دمشق زاده شدم. زمین هم در حال زادن بود و بهار، برای گشودن جامه دان های سبزش آماده می شد. زمین و مادرم در یک زمان حامله شدند. آیا این یک تصادف بود که تولد من با جنبش طبیعت همراه باشد؟ من درست زمانی به دنیا پا نهادم که زمین، علیه زمستان سر به شورش برداشته و در پی انقلابی سبز، بهار را به جای آن به حکومت رسانده بود.
در بیرون خاک، حرکت مقاومت بر ضد فرانسوی ها داشت گسترش می یافت و محله ما یکی از محله های مقاومت بود. پدرم کارخانه حلوا سازی داشت و انقلاب می ساخت. من دومین فرزند خانواده بودم و ما چهار خواهر و برادر. خانواده ما از خانواده های متوسط دمشق بود. پدرم درآمدهایش را در راه پیشبرد انقلاب صرف می نمود.هنوز قیافه سیاه پدرم را که پر از گرد زغال بود بیاد دارم.
وی پنجاه سال از عمرش را با استنشاقِ بوی زغال سنگ گذراند و بالشش از کیسه های شکر وتخته و صندوق های چوبی بود. کودکی من در یکی از خانه های سنتی و زیبای دمشق گذشت. این خانه در نظر من حدّ نهایی جهان بود. در دمشق به مدرسه رفتم ودیپلم ادب و فلسفه دریافت کردم. زبانِ استادان ما فرانسه بود و از فرانسه می آمدند. متونِ درسی ما، همه به زبان فرانسه بود. ادبیات فرانسه را از سر چشمه ی آن می چشیدیم. این تعلیم و تربیت دریچه ای بود برای آشنایی ما با فرهنگ اروپایی. یکی از بزرگ ترین نعمت های زندگی من و از سعادت های شعرم این بود که نخستین استادم، یکی از بهترین استادانِ منطقه شام بود. خلیل مردم بک. این مرد مرا از همان آغاز به شعر پیوند داد.»
«ابوخلیل قبانی» عموی «نَزار» از هنرمندان معروف قرن نوزده عرب بوده است.
«نزار» ادامه می دهد:« زبان انگلیسی را در لندن یاد گرفتم در فاصله ۵۲-۱۹۵۵ که در سفارت سوریه در لندن بودم. زبان اسپانیولی را در مادرید یاد گرفتم، هنگامی که در کار خدمات از دمشق دور افتادم. زبان های متعدد دیگری آموختم.اما الفبای دمشقیم چسبیده به انگشتان و گلو و جامه هایم باقی ماند. من هنوز حرف بیست و نهم الفبای زبان عربی را می جویم. من به شعر های ماچادو، خیمنز، آلبرتی و لورکا دلبستگی عجیبی یافتم. این عشق و انقلاب، آب و آتش در کنار هم است.
بیست و دو ساله بودم که به عنوان وابسته سفارت سوریه در قاهره تعیین شدم. سفر های من ادامه داشت. از ۶۶-۱۹۴۵، از آفتاب قاهره تا گلدسته های مساجد استانبول، تا باران های هونگ کنگ و فواره های رم و ماهتاب پریده رنگ لندن و ارتفاعات اسکاتلند و برف های مسکو و معابد تایلند و دیوار بزرگ چین و شراب راین و قهوه خانه های پیاده رو های سن ژرمن و میدان گاو بازی اسپانیا وغارهای کولیان در غرناطه و باغ های لاله هلند و دریاچه بلوری سوییس و چترهای رنگی بر ساحل نیس و مونت کارلو تا بازگشت به خانه های لبنان با آجر های قرمز، قاموس شعری مرا همه خطوط و رنگ ها و صدا ها و بوی های خوش و تند و درخت ها و دستمال های بدرود و فنجان های قهوه تشکیل می دهد و نیز حاصل سفر های من در درون کتاب ها است وبه هیچ سرزمین خاصی منحصر نمی شود. نه دمشقی است، نه لبنانی، نه مصری، نه فرانسوی، نه انگلیسی، نه چینی، نه اسپانیایی؛ من در شعرِ خویش تمام تابعیت های جهانی را حمل می کنم و به یک دولت وابسته ام و آن دولت انسان است. من شاعری هستم که از همان ابتدا تصمیم گرفتم، زبان را شعله ور سازم؛ از نخستین قطره ی مرکب تا آخرین آن.
مرا به عنوان «شاعر زن» لقب دادند و من منکر آن نیستم که در شعر من، عشق، مقام اصلی را دارد. مرا غیاباً محاکمه کرده اند؛ به اتهام این که سی کتاب در عشق نگاشته ام و دادستان کل کشور، آن را بر ضد امنیت کشور تشخیص داده است، زیرا حکومت های عربی از این که عشق به قلمرو آنان نفوذ کند، هراسانند.
از لانه مهر وموم شده ات
پا فراتر نگذار
چراغ، قرمز است…
عشق ورزیدن، چراغش قرمز است
مرموز وسرَی باشی…
بی سواد و بی خبر باقی بمان!
در شماره ماه مارس ۱۹۴۶ مجله مصری الرساله شیخ علی طنطاوی در باره من و دفتر شعرم سخنان خونین زیر را نوشت:« در دمشق کتاب کوچکی چاپ شد که جلدی قشنگ و ظریف دارد و کاغذ زرورق دور آن پیچیده اند، در آن کاغذ هایی که در مجالس عروسی دور جعبه های شکلات می پیچند. نواری قرمز نیز بر آن بسته اند نظیر نواری که فرانسویان در اوایل اشغال دمشق مقرر داشتند که زنان بدکاره بر کمر خود ببندند تا شناخته شوند. در این کتاب سخنانی به نام شعر چاپ شده است… (اشاره به کتاب «زن سبزه به من گفت»).
من بنیانگذار نخستین «جمهوری شعر» ام؛ سرزمینی که بیش تر شهروندان آن، زن هستند. خشم ایشان بیش تر بر من، از این روست که چرا پس از شکست ژوئن۱۹۶۷ من به شعر اجتماعی و سیاسی روی آوردم. وقتی شعر سیاسی «در حاشیه دفتر شکست» منتشر شد غوغای عظیمی در کشور های عربی برخاست.
«اندیشیدن درباره ی گنجشگان وطن
و درختان و رودها و اخبار آن ، ممنوع!
اندیشیدن به آنان که به خورشید وطن تجاوز کردند،
ممنوع!
صبحگاهان، شمشیر قلع وقمع به سویت می آید،
در عناوین روزنامه ها،
در اوزان اشعار
ودر باقی مانده ی قهوه ات!….»
من در برابر تمام این تهمت ها به جای این که احساس رنج کنم، احساس کردم دارم قد می کشم وبزرگ تر می شوم .از سنگی که به سوی پنجره ام پرتاب می شد احساس لذت می کردم و سخنان مسیح را بر لب داشتم که:«خدایا! برایشان ببخشای که نادان اند.»
نزار قبانی سرانجام در بیروت اقامت گزید و از دنیای سیاست کناره گرفت.
«عالم سفارت و سیاست، موزه ای است از موم، همه چیز آن مصنوعی وقلابی و غیرحقیقی است. هیچ چیز را روشن نمی کند و هیچ معنایی ندارد. نه چیزی می دهد و نه چیزی می گیرد. مثل گل مصنوعی است.رنگ دارد و بو ندارد. همیشه میان این دو نوع زندگی برای من جدالی بود تا سرانجام شعر بر سیاست پیروز شد و پس از بیست و یک سال سیاست پیشگی، آن را رها کردم -بهار۱۹۶۶- وشعر را نجات دادم.»
«نزار» در بیروت «منشورات نزار قبانی» (انتشارات نزار قبانی) را تاسیس کرد که اشعار خود و آثار دیگران را منتشر می کرد. در این سال ها از زن سوری خود جدا شد و با «بلقیس الراوی»، آموزگار عرب، ازدواج کرد. «بلقیس» محبوبه اکثر شعر های عاشقانه قبانی بود. او در حادثه بمب گذاری ۱۹۸۱ بیروت کشته شد. شاعر در غم همسرش، قصیده «دوازده گل سرخ بر موهای بلقیس الراوی» را سرود:
«… می دانستم او کشته خواهد شد
زیرا چشمان او روشن بود چون دو رود یاقوت
موهایش دراز بود چون شب های بغداد
این سرزمین
این همه سبزی را
نقش هزاران نخل را
در چشمان بلقیس
تاب نیاورد…
وقتی زنی زیبا می میرد
زمین تعادل خود را از دست می دهد
ماه صد سال عزای عمومی اعلام می کند
و شعر بیکار می شود…
این زن نباید بیش تر می زیست
خود نیز این را نمی خواست
او چون شعله شمع بود و فانوس
و چون لحظه ای شاعرانه
که پیش از آخرین سطر
به انفجار می رسد…»
«نزار» پس ازاین حادثه، به «سوییس» رفت. مدتی نیز در «فرانسه» ماند. سرانجام به «لندن» رفت. سی آوریل ۱۹۹۸ در همین شهر قلب شاعر از کار افتاد. «نزار» شجاع ترین شاعر مدرن عرب در زمان حیات خود جوایز فراوانی دریافت کرد.
جنازه «نزار» با احترام در زادگاهش به خاک سپرده شد.
مجموعه های شعری نزار عبارتند از: «زیبای گندمگون»،«مرا گفت»،«کودک پستان ها»، «تو از آن منی»،«سامبا»،«قصیده ها»(شعرها)، «محبوب من»،«نقاشی با واژه ها»،«نامه های یک زن لاابالی و شعر» و «قندیل سبز».
علاوه بر این کتاب ها، چند جزوه شعر سیاسی نیز منتشر کرده است: «نوشته های چریکی بر دیوار های اسراییل»، «در حاشیه دفتر شکست»،«فتح» و کتابی در مورد زندگی نامه خود به نام «سر گذشت من و شعر».
منابع:
نزار قبانی، داستان من وشعر. ترجمه دکتر یوسفی و دکتر بکار
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی، شعر معاصر عرب
۶ لایک شده