می شود، ولی …
می توان
برآمدن خورشید را به تاخیر انداخت
می شود
شهری را
در دهان دره ای عمیق
و عمیق
و عمیق
فرو
برد
می شود
با سایه هیولا ساخت
.
ولی خورشید برمی آید
از راس آسمان می تابد
سایه به زیر پا می خزد
و تنگ ترین دره را
درازترین امید
به آسمان وصل می کند
و رود
مثل همیشه
از میان دره عبور می کند
.
مه آ محقق
2 Comments
غلامرضا منجزی
خانم محقق گرامی
باز هم شعری دیگر سرودید و این بار با درون مایه ای از سرسختی انسان و امیدواری او به برآمدن از چاله های که تیره . سیر از دنیای واقعیت های موجود به دنیای ممکن ها این امید را می سازد. همه چیز از «ولی » آغاز می شود. «ولی» شاید سرآغاز صفحه ی دیگر از جبر ی است که ما را امیدوار می کند که
«رود
مثل همیشه
از میان دره عبور می کند»
و ما می توانیم هم سفر با آن رود از قعر دره به دریا برسیم.
شاید این همیشگی این رود ، جنبه ی روشنی از جبر هگلی باشد گه جنبه ی تاریک آن را در بخش نخست شعرتان آورده اید. آن جا که دستان سیاه و قدر قدرت جباری نور از خورشید بر می گیر د و شهری را در عمق سایه پنهان می کند . اما هرچه باشد. چه جبر باشد و چه اتفاق . اراده ی توانمند آدمی است که بر ماهیت جبرآلود زمان چیرگی می یابد و فصلی روشن را نوید می دهد. چقدر این نگاه خوب و دوست داشتنی است هر چند تا رسیدن به آن «ولی » آغازگر راهی طولانی باشد یا نباشد.
مه آ محقق
با درود
و سپاس بسیار از بیان دیدگاهتان . مثل همیشه بی دریغ از بزرگواری