«دانشنامه نقد ادبی از افلاطون تا امروز» نوشته بهرام مقدادی
محمد ضیمران
تذکر: متن زیر پیش از این در مجله ی برگ هنر به چاپ رسیده است و بنا به انتخاب تحریریه ی حضور، به خوانندگان عزیز تقدیم می گردد
واژه ی دانشنامه یا دایره المعارف در واقع ترجمه ی واژه ی یونانی “inkyklios paideia” است.”Inkyklios” عمومی،کلی و بازگشت کننده معنا می دهد و اساسا کلمات encyclopedia انگلیسی و آنسیکلوپدی فرانسوی هم از این واژه مشتق شده اند و در عین حال paideia هم به مفهوم تعلیم و تربیت و آموزش است. پس این دو کلمه اگر در کنار هم قرار گیرند،دانش کلی و عمومی معنا می دهد اما در زبان فارسی، بعد ها به این ترکیب، دایره المعارف اطلاق کردند و امروزه نیز آنهایی که دغدغه ی استفاده از فارسی سره را دارند،از واژه ی دانشنامه به جای دایره المعارف استفاده می کنند.اصولا باید توجه داشت که دایره المعارف در مفهوم مدرنش از دیکسیونر یا فرهنگ واژگان در قرن ۱۸ ام مشتق شد و به لحاظ تاریخی هم نوشتن دیکسیونر یا دیکشنری یا آنسیکلوپدی ها توسط برخی از کارشناسان و محققان قرن ۱۸ ام (که بیشترشان هم فرانسوی بودند) متداول گردید با افرادی نظیر «دیدرو»،«دالامبر» و دیگران.این افراد،دانشنامه های مرتبط با دوران موسوم به روشنگری را طراحی کردند و می توان گفت که به عبارتی دانشنامه های امروزی،فرزند خلف دانشنامه هایی است که در قرن ۱۸ کشور فرانسه نوشته شدند که اینها رفته رفته گسترش پیدا کردند و به وضعیت فعلی رسیدند.هر چند که سرآغاز دانشنامه نویسی،به دوران خیلی پیشتر باز می گردند.به طوری که می توان قدیمی ترین دایره المعارف در دسترس را دایره المعارف تاریخ طبیعی به زبان لاتینی نوشته ی «پولونی» بزرگ دانست که متعلق به قرن اول میلادی است.اما در اینجا همچنان که اشاره شد منظورمان دانشنامه های امروزی درزمینه های گوناگون دانش بشری هستند که محصول دوران روشنگری اند و البته امروزه با گسترش فضا های مجازی ما بخصوص شاهد انتشار هرچه بیشتر دانشنامه های تخصصی اینترنتی در چارچوب موضوعات متنوع و گوناگونی هستیم از جمله در زمینه های فلسفی،جامعه شناسی،ادبیات،علوم سیاسی،حقوق بین الملل،پزشکی،محیط زیست و… هستیم و بخصوص در زمینه نقد ادبی در دنیای غرب ما می توانیم به برخی کتب مفید و معتبری چون:دانشنامه نظریه ادبی ابرامز(۱۹۸۹)راهنمای جانز هاپکینز به نظریه و نقد ادبی(۲۰۰۵) و راهنمای نظریه ادبی بلک ول(۲۰۰۷) اشاره نماییم.
با این مقدمات،اکنون بخش هایی از کتاب دانشنامه ادبی از افلاطون تا امروز تالیف دکتر بهرام مقدادی را مورد بررسی و تحلیل قرار می دهم.قبل از هرچیز باید اذعان کرد که قدر و منزلت این دانشنامه با اشاره به موارد و موضوعاتی که درپی خواهد آمد،به هیچ وجه دست خوش خدشه نگردیده و کلیه پیشنهادات مورد بحث از باب بهینه سازی اثری گرانقدر و در خور است و امیدوارم که با توان و استعداد و فرهیختگی ویژه ای که در ایشان سراغ دارم در ویراست های آینده بر قدر و منزلت این نوشتار بیافزایند و کوتاه سخن اینکه تلاش خستگی ناپذیر و ارجمند ایشان شایسته ستایش است.لازم به ذکر است که جهت جلوگیری از اطاله مطلب تنها به بعضی از بسامد های این فرهنگ اشاره رفته و نوشته حاضر همه مدخل های این کتاب را در بر نمی گیرد. بهر حال این کتاب دکتر مقدادی صورت تکمیل یافته کتاب قبلی شان تحت عنوان فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی است که برای نخستین بار در سال ۱۳۷۸ به چاپ رسید.ایشان در این دانشنامه جدید البته مدخل های بیشتری را نسبت به کتاب قبلی گنجانده اند. شایان ذکر است که در زبان انگلیسی،در زمینه نقد ادبی چندین کتاب تحت همین عنوانِ از افلاطون تا زمان حال را داریم، مانند: کتاب «ام.آی.حبیب» که البته این کتاب درآمدی به موضوع نقد ادبی است و یا کتاب درآمدی تاریخی بر نظریه ادبی از افلاطون تا بارت نوشته ریچارد هالند که البته این کتاب هم به صورت دانشنامه ای نوشته نشده است.بهر حال کتاب دانشنامه نقد ادبی دارای مدخل های متفاوت و بعضا قابل توجهی در زمینه موضوعات مرتبط با نقد ادبی است اولین مدخلی که در این کتاب ملاحظه می کنیم درباره مفهوم «آپوریا» است.و باید اذعان کنم که من تاکنون در هیچکدام از منابع فارسی زبان(چه کتاب های دایره المعارفی فلسفی و چه ادبی) ملاحظه نکردم که کسی به این دقت و جامعیت این مفهوم را مورد بررسی قرار داده باشد.ایشان در تبیین این واژه،آن رامعادل معما و چیستان دانسته اند و اینگونه توضیح داده اند که: این واژه در اصل یونانی است و از علم بلاغت به نقد ادبی وارد شده است.در یونان باستان،از این واژه برای نوعی فن سخنگویی یا صفت ادبی استفاده می شد که سخنگو یا شخصیت نمایشی،پرسش فلسفی غیر قابل حلی را مطرح می کرد.بهترین مثال،در مورد این اصطلاح در نقد ادبی،تمایزی است که افلاطون میان دو معنای متضاد واژه pharmakon قایل می شود که هم «زهر» و هم «پادزهر» معنی می دهد.از اواخر سده هجدهم که نقد ادبی هوراسی کمترمرسوم بوده است،این واژه هم کاربرد خود را از دست داد،تا اینکه در قرن بیستم دوباره احیا شده است ….
غالبا برای تعریف آپوریا از واژه ابهام(ambiguity) استفاده می شود؛بدین معنی که ابهام،آن صنعت شعری است که در آن از دو معنی یکی درست است؛در صورتی که در آپوریا از دو معنی هیچکدام درست نیست،گاهی هر دو معنی درست و گاهی هم هر دو معنی نادرست هستند.ابهام ویژه ادبیات مدرنیستی وآپوریا مختص ادبیات پسامدرنیستی است و… لازم به ذکر است که آپوریا در زمره واژگانی است که دریدا در کتاب «کنش های ادبی» مورد بحث قرار داده است و اصولا یکی از موضوعات کلیدی مباحث این فیلسوف شهیر فرانسوی است و آقای مقدادی هم در میان منابع خوبی که در توضیح این واژه از آنها استفاده کرده اند،از جمله به کتاب «دیکانستراکسیون» کریستوفر نوریس هم مراجعه کرده اند.در مدخل دوم این کتاب،آقای مقدادی مبحث آپولونی و دیونیزوسی (برگرفته از نیچه) را مورد توجه قرار داده و مطالبی را در این زمینه،تدوین کرده اند که در مجموع توضیحات خوب و مفیدی را در این زمینه ارایه می کنند و از جمله کتاب هایی که مورد استناد ایشان در این قسمت بوده است می توانیم به کتاب دیکشنری واژگان ادبی نوشته «جی.ای. کادُن»،نظریه انتقادی از افلاطون به بعد نوشته «آدامز هَزِرد»، خوانش نیچه نوشته رابرت سولومون و همسرش موسوم به کاترین هیگینز و ترجمه کتاب معروف نیچه به نام “زایش تراژدی” که توسط والتر کافمن انجام شده است و… اشاره نماییم آقای مقدادی در مدخلی دیگر و با استفاده از منابع متعدد انگلیسی و فارسی،۱۱ صفحه را به توضیح و تبیین برخی از دیدگاههای فلسفی،ادبی و هنری تئودور آدورنو اختصاص داده و از جمله مستقیما به برخی ازکتاب های خود آدورنو مانند:«نظریه زیبایی شناسی»،«علیه معرفت شناسی»،«در جستجوی واگنر» و«دیالکتیک منفی» استناد کرده است.او از جمله در این مدخل می نویسد:«آدورنو،جنبه اجتماعی هنر و ادبیات را نادیده می گرفت و از این لحاظ مخالف سرسخت همتای مارکسیست خود،یعنی گئورگ لوکاچ بود.حتی در ابراز این طرز تفکر به قدری مبالغه و اغراق می کند که در نظریه ادبی او،نفی کامل یا رد واقعیت به عنوان تنها وسیله رسیدن به یک صورت هنری معتبر است.ابراز نظر این چنینی،از یک مارکسیست عضو مکتب فرانکفورت بسیار بعید به نظر می رسد» یا «آدورنو، به عدم قطعیت اعتقاد دارد زیرا اگر متنی دارای معنای قطعی و نهایی بود که می شد به وسیله تاویل و تفسیر به آن پی برد،در آن صورت چیزی برای خواننده باقی نمی ماند و تنها وظیفه او پذیرفتن یا رد این تفسیر می شد…عناصر عدم قطعیت بهترین عامل ارتباط میان خواننده و متن هستند،چرا که در یک متن ادبی مدرن مانند «یولیسز» و «بیداری فینگان ها» که از رمان های آخر جویس هستند،آن قدر شکاف یا جاهای خالی یافت می شوند که پر کردن این شکاف ها موجب افزایش عدم قطعیت می شوند. آقای مقدادی در این مدخل با اشاره به کتاب«یادداشت هایی درباره ادبیات» آدورنو، نشان می دهد که نمایشنامه پایان بازی ساموئل بکت در زمره آثار مورد علاقه وی بوده و در عین حال به هیچ وجه آثار سارتر و برشت را قبول نداشت.
اما مدخل دیگری از این دانشنامه به موضوع آدم آمریکایی(American adam) اختصاص دارد که این مفهوم هم در زمره مفاهیمی است که در کتاب های مشابه نقد ادبی به زبان فارسی،درباره اش کمتر نوشته شده بود و آقای مقدادی هم سعی کرده در این قسمت ویژگی های این مفهوم را با توجه به کتاب هایی نظیرآدم آمریکایی نوشته: آر.دابلیو.بی.لویس و رمان هایی نظیر «هاکلبری فین»، «تام سایر» و «ناتور دشت» سالینجر توضیح دهد.اما در مورد مدخل آشنایی زدایی (defamiliarization) باید گفت که با توجه به اهمیتی که این مفهوم در نقد ادبی دارد،ایشان بسیار مختصر درباره آن توضیح داده اند(حدود دو صفحه) و همچنین تماما از منابع فارسی برای توضیح این مفهوم استفاده کرده اند و این منابع عبارتند از:ساختار و تاویل متن بابک احمدی،راهنمای نظریه ادبی معاصر نوشته رامن سلدن با ترجمه عباس مخبر و مقاله آشنایی زدایی در ادبیات نوشته دکتر آذر نفیسی(مندرج در کیهان فرهنگی شماره ۲) که در این زمینه جای آن داشت که از منابع دست اول انگلیسی استفاده می کردند و خیلی مفصل تر به این موضوع می پرداختند. آندروژنی(androgyny) هم در زمره مفاهیم مهم دیگری است که دکتر مقدادی با استفاده از منابع مفیدی مانندنوشته های مری ایگلتون و جرمی هاثورن در این کتاب مورد توجه قرار داده اند که جای آن دارد که محققین و پژوهشگران دیگر ما هم به این موضوع توجه بیشتری نشان دهند.اما درباره مدخل آیرونی باید گفت که این مفهوم هم در زمره واژگان کلیدی و مهم در زمینه نقد ادبی است که با وجود توضیحات نسبتا خوبی که نویسنده درباره آن داده است،جای آن داشت که به صورت گسترده تری دراین دانشنامه مطرح می شد.توجه شود که مولف در توضیح این واژه می گوید:«آیرونی یا کنایه حالتی از بیان در اشکال مختلف روایی،غنایی و یا داستانی است که در بطن خود، مفهومی جدا و گاه حتی،عکس معنای ظاهری را ارایه می کند.گذشت زمان و تحولات ادبی نیز گستردگی خاصی به واژه آیرونی بخشیده است.بدان گونه که هم اکنون شامل صنایع ادبی مانند:اغراق،تضاد،جناس و عموما هرگونه بیان غیر مستقیم و دارای ایهام می شود»باید توجه داشت که این واژه در اصل از زبان یونانی گرفته شده و علاوه بر مفهوم کنایه،تجاهل العارف هم معنا می دهد و در واقع یکی از شگرد های سقراط در مواجه با دیگران بود.بهر حال ایشان از آنجایی که نتوانسته برای واژه آیرونی،معادل مناسبی را پیدا کند،از خود کلمه آیرونی به عنوان مدخل استفاده کرده است.دکتر مقدادی در مدخل مربوط به ولفگانگ آیزر که از مهمترین منتقدان نظریه خواننده مداری است حدود ۵ صفحه را در شرح و توضیح دیدگاههای این منتقد برجسته اختصاص داده اند که حاوی مطالب مهم و مفیدی در این زمینه است. او از جمله توضیح می دهد:«آیزر که بسیار تحت تاثیر مکتب پدیدار شناسی رومن اینگاردن و ادموند هوسرل و مکتب هرمنوتیک گادامر بود،بیشتر به خاطر نظریه خواننده مداری اش مشهور شد.او در کار های اولیه اش بر روی ادبیات انگلیسی تمرکز کرد.عدم قطعیت و خواننده مداری در کتابش به نام نظریه پاسخ زیبایی شناسانه(۱۹۷۶) و به دنبال آن در کتاب کنش خواندن(۱۹۷۶) و خواننده ضمنی(۱۹۷۲) مشهود است.»
او با استفاده از یکی از نظریات آیزر به دو نوع تاویل اشاره می کند.۱)تاویل کلاسیک که کارش کشف معنای مرکزی متن است و ۲)تاویل مدرن که امکانات معنایی متن را توصیف می کند و سپس می افزاید:«رمان بوف کور،تاویل مدرن می طلبد،در حالی که رمان شوهر آهوخانم اثر علی محمد افغانی به تاویل کلاسیک نیاز دارد و در نتیجه باید گفت که آثار پسانوگرا باید به روش پسانوگرا تاویل شوند.با تاویل کلاسیک هیچگاه نمی توان رمزگان معنایی بوف کور را کشف کرد.آیزر میان متن و محیط اجتماعی که متن در آن شکل یافته، رابطه ای می یابد.در باور او بینا متنی باعث به وجود آمدن این مناسبات است.افق نهایی اثردر جریان خوانش های افراد گوناگون به دست می آید» در ارتباط با مدخل “ambiguity” که آقای مقدادی از واژه ابهام به عنوان معادل فارسی آن استفاده کرده اند،گفتنی است که بخاطر بحث های گسترده ای که در رابطه با این موضوع در کتاب های معتبر نقد ادبی و منطق انجام شده است جای آن داشت که ایشان به صورت جامع تری این مفهوم را مورد بررسی قرار می دادند.در عین حال به نظر من واژه «ایهام» واژه مناسب تری برای این مفهوم است تا ابهام.در زمره منابعی که آقای مقدادی در تدوین این مدخل از آنها استفاده کرده اند،باید به کتاب «فرهنگ واژگان ادبی» ابرامز و «تاریخ نقد ادبی هنری» بلامیرز اشاره کرد.گفتنی است که طرفداران منطق ارسطویی هم از این واژه بسیار استفاده کرده اند که جای آن داشت که دکتر مقدادی به این موضوع هم اشاره می کردند.
در مدخل positivism ایشان از دو واژه اثبات گرایی و فلسفه تحققی به عنوان معادل استفاده کرده اند که البته خود من با “فلسفه تحققی” موافقت بیشتری دارم.اما جای آن داشت که ایشان علاوه بر این دو معادل،فلسفه تحصلی (که برای نخستین بار احمد فردید و شاگردانش بکار بردند) را نیز به عنوان یکی دیگر ازمعادل های فارسی آن ذکر می کردند.البته توضیحات نویسنده درباره این مکتب بیشتر جنبه های عمومی وفلسفی قضیه را در بر می گیرد و بخش بسیار اندکی را به کاربرد این نظریه در ادبیات و نقد ادبی اختصاص داده اند.ایشان در قسمت انتهایی توضیحات خود در این مدخل از جمله می نویسند: «پوزیتیویسم اکنون شاید دیگر به عنوان مکتبی تمام عیار مطرح نباشد،اما بسیاری از روش هایش همچنان بسامد گسترده ای در عرصه اندیشه و عمل دارند.برای نمونه،می توان اضافه کرد که نقد مارکسیستی،اثبات گرایانه است،برای اینکه درباره ادبیات حکم صادر می کند و می گوید:ادبیات باید در خدمت حزب،جامعه و طبقه کارگر باشد.واکنشی منفی به ادبیات واقع گرایانه و توجه به نماد گرایی در دهه های آغازین سده بیستم،ازویژگی های طغیان علیه اثبات گرایی است.» که البته با وجود نکات درست ذکر شده،به صورت جامع با این موضوع برخورد نمی کنند.مثلا به نظر می رسد که به جای محدود کردن نقد پوزیتیویستی به رویکرد مارکسیستی در ادبیات، اینگونه توضیح می دادند که در چارچوب این نقد،ادبیات به مثابه یک امر عینی و تابع روح زمانه در نظر گرفته می شود و در واقع مطابق این دیدگاه، ادبیات تابع و وابسته ای ازجامعه و تاریخ قلمداد می شود در عین حال باید توجه داشت که بسیاری از مارکسیست ها نقد های جدی بر رویکرد پوزیتیویستی وارد کرده اند که از جمله آنها می توانیم به لنین و پیروان مکتب فرانکفورت اشاره کنیم.نویسنده در مدخل بعدی درباره مفهوم “alienation effect” یا اثر فاصله گذاری توضیحاتی را ارایه می دهد.مفهومی که برای نخستین بار توسط برتولت برشت،نمایش نامه نویس مشهور آلمانی به کار برده شد که در مجموع در تبیین این مفهوم هم نکات خوبی بیان شده است.
آقای مقدادی مدخلی دیگر از این کتاب را به مفهوم communities” interpretive” اختصاص داده و آن را به «اجتماع های تحلیلی» ترجمه کرده اند.این اصطلاح برای نخستین بار توسط استنلی فیش به عرصه نقد ادبی وارد شد اما مناسب تر این بود که به جای آن از اصطلاح «محفل های تفسیری» استفاده می کردند چون این واژه به محافل و پاتوق های شناخته شده ای که روش ها و راهبرد های تفسیری خاصی را مبنای کار خود قرار می دادند،اشاره دارد.درباره مدخل ” sentimentalism” یا احساسات گرایی هم با توجه به کاربرد گسترده ای که این مفهوم درفلسفه هنر و زیبایی شناسی دارد،در این کتاب خیلی مختصر به آن پرداخته شده است.ایشان برای توضیحاین مدخل از نظریات ادبی آبرامز،کندی و ریچاردز استفاده کرده اند.
مولف مدخلی دیگر را به fantastic literature اختصاص داده و آن را به ادبیات شگرف ترجمه کرده است که معادل شاید مناسب تر بود که بجای آن از دو معادل هایی نظیر «ادبیات شگفت انگیز»، تخیلی یا خارق العاده استفاده می کردند. آقای مقدادی در مدخلی دیگر از این کتاب به مبحث ادبیات کارگری توجه نشان داده اند که حاوی مطالب متنوع و جامعی در این زمینه است،اما با توجه به کم اهمیت بودن این موضوع در برابر بسیاری از مفاهیم دیگر،حجمی که به این مدخل اختصاص داده شده ،بیش از اندازه لازم است. مولف ازصفحه ۵۲ تا ۶۳(یعنی حدود ۱۲ صفحه) این کتاب را در توضیح این مفهوم اختصاص داده اند در حالی که ایشان مثلا در مدخل مربوط به ارسطو و افلاطون (که از پایه گذاران بسیاری از مباحث جدی حوزه فرهنگ فلسفه و ادبیات هستند)بسیار مختصر و محدود بحث هایی را مطرح کرده اند.نویسنده در تدوین برخی دیگراز مدخل ها هم نظیر اکسپرسیونیزم و اگزیستانسیالیسم، صفحات کمی را به توضیح آنها اختصاص داده است.اصولا از جمله شکاف های بسامدی جدی این کتاب عدم توازن میان مدخل های مختلف آن است، به طوریکه درباره بسیاری از موضوعات و مفاهیم مهم و مطرح مرتبط با نقد ادبی بسیار کم و مختصر بحث شده و درعین حال پیرامون برخی از مباحث حاشیه ای و کم اهمیت این حوزه، بیش از اندازه لازم پرداخته شده است.این قضیه درباره مدخل های مرتبط با پژوهشگران و منتقدین فرهنگی و ادبی نیز صادق است.مثلا مولف حدود ۵ صفحه را به توضیح دیدگاههای هابرماس اختصاص داده که اصولا در مقام مقایسه با دیگرمتفکران وابسته به مکتب فرانکفورت،کمترین نوشته ها و گفته ها را پیرامون ادبیات دارد،در حالی که در میان وابستگان به این مکتب می توان از کسانی چون “لئولوونتال” نام برد که در زمینه جامعه شناسی ادبیات فعالیت می کرد و البته هیچ مدخلی در این دانشنامه به او اختصاص داده نشده است.همچنین در این دانشنامه درباره گئورک لوکاچ فیلسوف و منتقد ادبی مارکسیستی،تنها به ۲ صفحه بسنده شده ، اما فرضا درباره ادوارد سعید و دیدگاهش پیرامون استعمار و شرق شناسی مجموعا ۱۶ صفحه اختصاص داده شده است.و در عین حال مدخلی هم برای بسیاری از متفکران و منتقدان حرفه ای فرهنگ و ادبیات،در نظر گرفته نشده است که در زمره آنها می توان به جای خالی افرادی چون:متیو آرنولد،هزلیت،فروید،گوته،تریلینگ آئرباخ و…در این مجموعه اشاره کرد.به متفکران و هنرمندانی نظیر «ژاک دریدا»، «امبرتو اکو» و «الیوت» هم باز به نسبت اهمیت شان خیلی مختصر به آنها پرداخته شده اما در عین حال درباره برخی از منتقدان و متفکرانی چون:«هارولد بلوم»،«نورثروب فرای»،«لی وس»،«اف.آر،الن سیکسو»،«ویرجینیا وولف»،«باختین»،«رولن بارت» و…نسبتا مفید و جامع برخورد شده است.بخصوص درباره منتقدانی چون «اف.آر» که درباره آنها در زبان فارسی کمتر صحبت شده است.درباره برخی از متفکرین هم به صورت مستقل، مدخلی در این کتاب پیدا نمی کنیم اما درباره برخی از مفاهیم برساخته آنها در مدخل های دیگر مطالب قابل توجهی را می یابیم،مانند مفهوم interpellation (استیضاح) که به تفکر لویی آلتوسر متفکر مارکسیست ساختارگرای فرانسوی مربوط می شود که از آن برای نظریه ایدئولوژی اش استفاده کرده است تا نشان دهد چگونه ایدئولوژی، موضوعات یا مفاهیم را در دنیای اجتماعی می سازد و آنها را هسته مرکزی این دنیا قرار می دهد.اما در این دانشنامه درباره خود آلتوسر مدخل مستقلی تعریف نشده است. مولف در ابتدای مدخل مربوط به اسطوره و اسطوره شناسی مطالبش را درباره این مفهوم اینگونه آغاز می کند:«در یونان باستان،واژه mythos (که myth به معنای اسطوره از آن اخذ شده است)برای نامیدن هرگونه قصه و حکایتی به کار می رفت،خواه واقعی و خواه خیالی.اما در حال حاضر،اسطوره به مجموعه ای از داستان ها و حکایات قدیمی و خیالی اطلاق می شود که زمانی مردمی خاص،آن را واقعی می پنداشته اند و…» ولی باید توجه داشت که واژه mythاز لغت یونانی موتوس گرفته شده و به هیچ وجه به معنای روایت،حکایت و افسانه نبوده،بلکه به چیزی قابل بیان و گفتن اطلاق می گشته است و اصولا یونانیان موتوس را گفته و بیانی می دانستند که با کنش و اجرا همراه باشد.
اصطلاحی هم که در این باره بکار می بردند،درامنون(dromenon) بود.این واژه به معنای اجرا کردن،نمایش دادن وبه ظهور درآوردن بوده است.بنابراین اسطوره در زبان یونانی به این مفهوم بوده و بعدها درقرن ۱۸ myth با logos ترکیب شد و از آن واژه میتولوژی را ساختند.مولف در ادامه این مدخل از رابرت گریوز و نورثروب فرای این نقل قول را می کند که نوع ها و ساختار های ادبی،نمونه هایی از تکرارهای متنوع حکایات اساطیری هستند. به نظر من یکی از مدخل هایی که در توضیح و تفسیر ش آنگونه که بایسته است،مورد تبیین قرار نگرفته است مدخل objective correlative یا اشتراک عینی است که برای تبیین چنین مفهوم مهم و قابل بحثی هم تماما از منابع فارسی استفاده شده.دکتر مقدادی در مدخلی که به totalization اختصاص داده،آن را به «انحصار طلبی» ترجمه کرده است که به نظرمن واژه مناسبی به نظر نمی رسد و شایسته بود که از واژگانی نظیر «تمامیت طلبی» یا «کل گرایی» بهره می گرفتند. ایشان در توضیح مدخل افق انتظار یا “horizon of expectation” هم خیلی خوب و دقیق عمل کرده اند و در این قسمت از جمله می نویسند:«افق انتظار را هانس رابرت یاس به کار می برد.اوچهره سرشناس زیبایی شناسی دریافت در مکتب کنستانس است.یاس اگر چه مسئول رایج کردن این اصطلاح است ولی این اصطلاح،ساخته او نیست.هم کارل پوپر فیلسوف و هم کارل مانهایم جامعه شناس،پیش از یاس این مفهوم را به کار برده بودند.»
همچنین،این اصطلاح در آثار مورخ هنری «ای.اچ.گومبریچ» دیده می شود و او تحت تاثیر پوپر، تعریفی از افق انتظار را در کتاب «هنر و توهم» ارایه می دهد. در مدخل مربوط به انحطاط یا decadence هم مولف مطالب مفید و قابل تاملی را جمع آوری کرده است.او در این مدخل از جمله از ورلن نام می برد که از سردمداران شاعران منحط به شمار می آمد.اصولا این واژه برای نخستین بار در انتقاد از پیروان ورلن به کار گرفته شد.خود ورلن در جایی گفته بود: من پایان امپراطوری انحطاط هستم.بهرحال از جمله ویژگی هایی که در این مدخل برای آثار موسوم به منحط ذکر شده است می توان به:توجه خاص به نفس تجربه و احساسات شخصی،تصنع و علاقه وافر به امور غیر طبیعی،خود کاوی و لذت جویی مفرط،گرایش به فساد و امور بیمارگونه،بیزاری از جامعه و اخلاقیات،تاکید مفرط به شکل اثر هنری و در نتیجه بروزعدم توازن میان صورت و معنا و کاربرد بی حد و حصر حس آمیزی اشاره کرد. ایشان در مدخل مربوط به revisionism آن را به بازنگری ترجمه کرده اند که معادل کاملی به نظر نمی رسد و پیداست که ایشان برای معادل این مفهوم به هیچ یک از فرهنگ نامه های فارسی زبان(مانند فرهنگ علوم انسانی داریوش آشوری)مراجعه نکرده اند.بهر حال تجدید نظر طلبی کماکان شناخته شده ترین معادل برای این مفهوم به شمار می رود.چون الزاما هر بازنگری به تجدید نظر در زمینه ای منجر نمی شود.این مفهوم برای نخستین بار توسط هارولد بلوم وارد مباحث مرتبط با نقد ادبی شد.او در نظریه خود، با الهام از کتاب «توتم و تابو» فروید،این نکته را بیان می کند که شاعر قوی،کسی است که برای یافتن سبک و شیوه خویش،به پیشرو متوسل نشود.دکتر مقدادی در مدخل های بافت گسیخته ادبیات در عصر حاضر و «بانیان گفتمان» هم مطالب قابل توجهی را بیان کرده است.اما شخصا فکر می کنم که به جای واژه بانیان که لغتی عربی است می شد که از واژه فارسی پایه گذاران بهره می گرفتند.درمعادل یابی برای واژه misprison هم می شد که از واژه فارسی «دژ خوانی» یا «پاد خوانی» به جای «بد خوانی خلاق» استفاده کرد. توجه کنید آنچه که درباره مفهوم اصلی این واژه صدق می کند،بد خواندن یک متن نیست،بلکه به معنای خواندن و قرائت کردن خلاف سنت مرسوم است به همین دلیل فکر می کنم که اگر از واژه «دژ خوانی» برای معادل فارسی این واژه استفاده نماییم،خوانندگان را به فکر فرو می بریم که درباره این مفهوم تامل کنند،وگرنه بد خواندن را می توانیم درباره خیلی از امور بکار ببریم یا حتی شاید بهتر باشد که از «خوانش خلاف آمدعادت» به عنوان معادلی مناسب برای این مفهوم استفاده کنیم.در عین حال باز هم جای آن داشت که بخاطر اهمیت این موضوع آقای مقدادی،مطالب بیشتری را درباره این مفهوم تبیین کنند.مثلا به عبارتی می توان گفت که میان مفهوم misprision با defamilization (آشنایی زدایی) و deconstruction ( واسازی یا بن فکنی) وجهی پیوند قابل تصور می باشد. چرا که مثلا در بن فکنی هم با نوعی خوانش دیگر متن سرو کار داریم که درواقع پس از تخریب اولیه متن خوانش مجددی از آن ارایه می دهیم. حتی به عبارتی می شود گفت که روش هایدگر در خوانش سنت فلسفی یونان هم به گونه ای در راستای عمل «خوانش خلاف آمد» محسوب می شود،چرا که قرائتی که وی از فلسفه یونان انجام داد،کاملا خلاف سنت مرسوم فلسفی بود که خود وی به این نوع خوانش، Misreading نام نهاد. همچنین به عبارتی می توان تفسیر «شاملو» از ضحاک و شاهنامه فردوسی را گونه ای دژ خوانی به حساب آورد. شایان ذکر است که این واژه misprision همچنان که دکتر مقدادی هم در کتابشان ذکر کرده اند توسط هارولد بلوم برای توصیف نحوه عمل تاثیر شاعرانه ابداع شد.مولف مدخلی دیگر را به “heresy of paraphrase” یا بدعت تفسیر اختصاص داده است. مفهومی که توسط کلینت بروکس درنقد ادبی مطرح شد و اتفاقا مدخل پس از آن هم درباره خود کلینت بروکس است.منتقدی آمریکایی که بنابه قول بسیاری از پژوهشگران از او به عنوان مظهر منتقد نوین یاد می کنند،چرا که وی با استفاده ازمفاهیم نقدی ارایه شده توسط «کوله ریج»،«تی. اس.الیوت»،«ویلیام امپسون» و «جان کرو رنسم» و دیگران نوعی از شیوه نقد را پایه گذاری کرد که بر تفسیر متون از راه خواندن دقیق آنها تکیه دارد بهر حال نفس معرفی و شرح و توضیح آرا و آثار کلینت بروکس که در زبان فارسی نوشته های اندکی درباره آن وجود دارد کاری مهم و ارزشمند به حساب می آید.آقای مقدادی مدخلی دیگر در این کتاب را به مفهوم closure یا بستار اختصاص داده اند و از جمله به نوشته های «رولان بارت» و «امبرتو اکو »در این زمینه استناد کرده اند که البته جای آن داشت که از ژاک دریدا هم در این میان نام می بردند که در بیشتر آثارش از جمله در گراماتولوژی از این واژه بسیاراستفاده کرده است. البته لازم به ذکر است که برای نخستین بار هایدگر در مقاله «پایان فلسفه و وظیفه تفکر» از این واژه استفاده کرد و بعد ها علاوه بر «رولن بارت» و «اکو لیوتار» هم از این مفهوم استفاده کرده است.بنابر این می توان گفت که closure مفهومی وابسته به جنبش پست مدرنیستی است که هم بیانگر مرگ مولف و نیز باز اندیشی در باب مفهوم سنتی معنای متن می باشد.
ایشان درباره مدخل rhetoricیا بلاغت هم با توجه به اهمیتی که این مفهوم دارد خیلی مختصر توضیح داده اند.اما درباره مدخل intertextuality نیز باید بگویم که من با واژه بینامتنیت که در این سالها به عنوان واژه معادل این مفهوم در ایران متداول شده است،موافق نیستم چرا که دراین ترکیب، پیشوند عربی «بینا» با پسوند مصدر ساز فارسی «یت» با هم تلفیق شده است البته دکتر مقدادی از واژه ی «بینا متنی» در این میان استفاده کرده اند،اما به نظر من بهتر است که از واژگانی چون:«فرایند میان متنی» یا «خوانش میان متنی» استفاده نماییم.درباره مفهوم “open-endedness” که عنوان یکی دیگر از مدخل های این کتاب است،مولف از ترکیب «پایان آزاد» به عنوان معادل فارسی آن استفاده کرده است که اگر به مفهوم این واژه دقت کنیم،متوجه می شویم که دلالت بر داستان هایی دارد که خاتمه پذیر نیستند،بنابر این بهتر است که به جای اصطلاح «پایان آزاد» از ترکیب «ایان باز» یا «پایان گشوده» یا «پایان نابسته» در این میان استفاده کنیم. دکتر مقدادی درباره مفاهیم پسا ساختارگرا و پسامدرنیسم هم خیلی مختصر توضیح دادند.در مورد پساساختارگرایی اشکال دیگر کار در این است که تماما از منابع فارسی برای شرح و توضیح این مفهوم استفاده کرده اند.البته دکتر مقدادی در صفحه ۲۳۲ این کتاب، مدخل مستقلی را به رمان پست مدرنیستی اختصاص داده اند که در مورد آن هم می توانستند،توضیحات بیشتری بدهند اما کم وبیش مطالب منسجم و مفیدی را در این بخش ملاحظه می کنیم.مولف در این قسمت از رمان نویسانی چون بکت،جان فاولز،ریچارد براتیگان،مارگارت دربل و کرت ونه گات، شاعرانی چون:فیلیپ لارکین، و نمایشنامه نویسانی چون:جان آزبرن و هارولد پینتر و تام استوپارد نام برده اند.اما بار دیگر به مدخل پسامدرنیسم باز می گردیم.آقای مقدادی در این سرفصل ابتدا مواردی را به صورت پراکنده در تفاوت رویکرد اصول و عقاید مدرنیست ها و پسامدرنیست ها ذکر کرده اند از جمله اینکه:«پست مدرنیست ها،عقاید و اصول مدرنیست ها از قبیل حقیقت مطلق،پیوستگی و وحدت را رد می کنند و از سوی دیگر به تعدد فرهنگی،نسبیت و کثرت نظر دارند و مخالف عقل گرایی علمی و دست یابی به وحدت اجتماعی،سیاسی،فرهنگی در عصر مدرن هستند» و سپس می افزایند که:«فلاسفه پست مدرن،اولین کسانی هستند که به وجود آگاهی کاذب پی بردند» و در چند سطر پایین تر می افزایند:«این نظریه آگاهی کاذب را می توان در عقاید مارکس،فروید و نیچه جستجو کرد» که به نظر درست نمی رسد و این واژه را ظاهرا کارل مارکس و انگلس در تبیین مفهوم “ایدئولوژی” به کار برد و هدف آنها تبیین موضع تاریخی دین در فرهنگ غربی بوده است و امثال فروید و نیچه با وجود انتقاداتی که بر عقل مدرن وارد می کردند مستقیما در آثارشان از این واژه استفاده نکردند.
دکتر مقدادی در صفحه ۱۵۰ این کتاب مواردی را در تفاوت رویکرد مدرنیست ها با پسامدرنیست ها ذکرمی کنند که با وجود درست بودن آنها کافی به نظر نمی رسند و در این کتاب بیشتر درباره تفاوت ها و تمایزات ادبیات و هنر مدرن از پسامدرن مواردی ذکر شده است.مانند اینکه در ادبیات پسامدرن به دلیل اعتقاد به مرکز زدایی در همه چیز،خودش هدف مضحکه خویش می شود وبه هجوآمیز و طنز گونه بودن، گرایش دارد،اینکه ما، در ادبیات و هنر پسامدرن،در هم آمیختن اشکال و رنگ ها در نقاشی و قطعات ادبی مختلف را ملاحظه می کنیم،اینکه نویسنده و هنرمند پسامدرن بر ساختگی بودن آفرینش هنری خود تاکید می کند و اصرار دارد که این اثر هنری،بازتابی از چیز یا واقعیت دیگری نیست،اینکه پست مدرنیست ها برخلاف مدرنیست ها با وجود اذعان به وجود جهانی پر هرج و مرج و خالی از روابط صحیح انسانی،از وضعیت موجود نا امید و یا وحشت زده نیستند،اینکه برخلاف مدرنیست ها به تکنولوژی و صنعت بدبین نیستند و حتی از آن استقبال می کنند،اینکه پسامدرن ها مدعی هیچ گونه چاره اندیشی مصلحانه یا آینده نگر نیستند،اینکه آنها سعی در از بین بردن فاصله میان فرهنگ توده مردمو فرهنگ طبقه روشنفکر داشته اند و هنری را هم که می آفرینند از برگزیده گرایی مدرنیست ها به دوراست.این مواردی که از کتاب ذکر کردیم البته مطالب مفید و قابل توجه ای بوده که البته جای آن داشت که درچارچوب مدخل دیگری به نام ادبیات و هنر پسامدرن قرار می گرفتند(مثلا در صفحه ۲۳۲ کتاب که نویسنده درباره رمان مدرن مطالبی را ذکر کرده است) اما قبل از همه این موارد،مولف می باید در تمایز رویکرد معرفت شناختی مدرنیته از پسامدرنیته مطالبی را ذکر می کردند و اشاره شد که این موارد در این مدخل به صورت نسبتا جامع و منسجم نوشته نشده اند. در اینجا من با استناد به کتاب نقد ادبی برسلر مواردی راکه در مدخل مرتبط با مدرنیسم و پسامدرنیسم ذکر شده است را بیان می کنم.در این کتاب ۷ محور اصلی تفکر پسامدرنیستی اینگونه ذکر شده است:۱)شکاکیت و نفی فراروایت ها ۲)مفهوم خود به عنوان مقوله ای دگرگون شونده و ناپایدار۳)چیزی به نام واقعیت عینی وجود ندارد و هرچه که هست،تفسیر ذهنی است.۴)حقیقت امری ذهنی،نظری و موکول به دیدگاه و متکی به عوامل و تاثیرات فرهنگی-اجتماعی و شخصی است.۵)مفهومی به نام صحیح و حقیقت غایی وجود ندارد ۶)هیچگونه فرانظریه ای برای تبیین ارتباط میان متن و واقعیت موجود نیست.۷)هیچ تفسیر متقنی از متن وجود ندارد.بهرحال یکی از مشکلات روش شناختی این کتاب این است که برخی موضوعات و مفاهیم به صورت پراکنده در مدخل های مختلف و بدون ارجاع متقابل(cross-refrence)توضیح داده شده اند که ممکن است باعث سردرگمی خوانندگان شوند مثلا مدخل هایی مانند metafiction یا فراداستان و “metalanguage” یا فرازبان بهتر بود که در زیر مجموعه پسا مدرنیسم و پسا ساختارگرایی قرار می گرفتند.
مولف در مدخل مربوط به “hermeneutics” هم آن را با مفهوم تاویل یکسان فرض کرده است و حال آنکه میان این دو واژه اختلاف اساسی و بنیادی وجود دارد.باید توجه داشت که واژه «تاویل» که به حکمت شرقی تعلق دارد از کلمه «اول» گرفته شده و به معنای «به ریشه رفتن» و به «اول بازگشتن» است ودر درجه اول برای فهم قرآن برای شناخت اساطیر الاولین به کار می رفت. اما هرمنوتیک که دانش و روشی تفسیری در سنت فرهنگ غربی است،اساسا نوعی دژخوانی(خوانش خلاف آمد عادت)به شمار می رود که هدف آن برخلاف تاویل هیچگاه بر این اساس نبوده است که به ریشه های متن وارد شود بلکه می خواهد از اول به آخَر(به معنای دیگر) برود به عبارتی دیگر در هرمنوتیک با نوعی خوانش جدید از متون کهن و رویکرد نوین و معاصراز آنها مواجه هستیم.در عین حال باید توجه داشت که در چارچوب دانش هرمنوتیک(برخلاف تاویل) هیچ تفسیر غلط و نادرستی وجود ندارد و پیروان آن معتقدند که مفاهیمی چون تفسیر نادرست،نوعی نگاه خطی به مساله پاسخ است.آقای مقدادی در این دانشنامه البته سعی کرده اند که در تبیین بعضی مدخل ها به صورت انفعالی با مسایل مواجه نشوند و دیدگاههای شخصی خود را هم با توجه به مسایل مرتبط با فضای فرهنگی ایران بازگو نمایند.نمونه بارز این مساله را می توان مثلا در مدخل ترجمه یا translation جستجوکرد که در آن مولف سعی کرده است با استناد به دیدگا ههای پژوهشگرانی چون دکتر یوسفی و ابوالحسن نجفی،رویکرد های خود را در این زمینه بازگو نماید که این امر از نقاط قوت این دانشنامه است و باعث می شود که این کتاب در قسمت هایی از حالت ترجمه ای صرف خارج شود. مولف در مدخل “difference” از معادل های فارسی تفاوت،تمیز و تعویق استفاده کرده است که از میان آنها تنها واژه تعویق درست است چرا که اساس معنای این واژه بر معلق کردن هر پدیده مفهومی استوار است. البته از برخی معادل سازی های این کتاب پیداست که مولف به برخی نوشته های آقای بابک احمدی نظرداشته است و باید در اینجا به این نکته اذعان کرد که آقای احمدی ضمن پیشگامی در معرفی بسیاری ازمتفکران و ایده های فلسفی و هنری در ایران و تلاش های مفیدی که در این زمینه انجام داده اند،برخی معادل سازی های نادرستی را هم در فضای فرهنگی ایران وارد کردند که امروزه به دلیل همه گیر شدن برخی از آنها باعث ایجاد کج فهمی هایی در این زمینه شده است.از جمله معادل سازی تاویل به جای هرمنوتیک(در کتاب ساختار وتاویل متن)،بینامتنیت به جای intertextuality ،تفاوت به جای “Difference” و حتی شالوده شکنی به جای “deconstruction” اشاره کرد که اتفاقا دکتر مقدادی هم از این واژه استفاده کرده است(رجوع شود به صفهه ۵۱۵ و۵۱۶)لازم به یادآوری است که همچنان که خود دریدابه عنوان مبدع مفهوم دیکانستراکسیون متذکر شده است در این رویکرد عمل ما در رابطه با متن مانند این است که قطعات دوچرخه ای را ابتدا اوراق کرده و سپس دوباره بر روی هم سوار نماییم،یعنی در چارچوب دیکانستراکسیون هم عمل تخریب انجام می گیرد و هم ساختن دوباره اما وقتی از معادل شالوده شکنی بجای این مفهوم استفاده می کنیم،باید توجه داشته باشیم که در این واژه تنها مفهوم تخریب مستتر است و ساختن جایی ندارد.بنا براین به نظر من به جای واژه شالوده شکنی می توان از واژه های دیگری چون:بن فکنی،بنیان فکنی،واگشایی و واریسی و واسازی استفاده کنیم.مولف در مدخلی دیگر، به موضوع binary oppositions می پردازد که آن را به تقابل های دو تایی ترجمه کرده که البته به نظر من ترکیب «طیف های تقابلی» مناسب تر است. همچنان که اطلاع دارید،تاریخ تفکر در تمدن غرب،از دیرباز بر اساس این طیف های تقابلی استوار بوده است و همواره در این تقابل ها،یکی از دو جزء بر دیگری رجحان داده شده است،مانند تقابل های گفتار/نوشتار،عقل/احساس،مرد/زن،ادبیات/نقد ادبی و… که معمولا در این تقابل ها جزء اول در حکم جزءاصلی و جزء دوم به عنوان جزیی فرعی و مکمل در نظر گرفته می شد،اما با نظریه فلسفی بن فکنی ژاک دریدا این مفهوم طیف های تقابلی هم دچار تحول بنیادی شد و جایگاه اجزاء اصلی و فرعی هم دگرگون گردید.دکتر مقدادی مدخل مربوط به رمانتیسیم را هم خیلی مختصر توضیح داده اند که با توجه به اهمیت بسیار زیاد این مفهوم در تاریخ ادبیات و فلسفه و هنر که شایسته است این کاستی در ویراست های بعدی مد . نظر قرار گیرد.حتی ملاحظه می شود که حجم مطالب مربوط به جنبش طرفداری از حقوق زنان از مطالب مربوط به رمانتیسیسم بیشتر است.مولف در بخش دیگری از این دانشنامه از مفهوم “خطای عاطفی” به عنوان معادل affective fallacy استفاده کرده است در صورتی که می دانیم واژه fallacy اصطلاحا به معنای مغالطه است.البته مغالطه هم نوعی خطا در زمینه استدلال و برهان محسوب می شود ولی این مفهوم از زمان ارسطو در سنت فلسفی غرب،متداول شد و تا به امروز کاربرد خود را حفظ کرده است. مولف درمدخلی دیگر مفهوم pathetic fallacy”” را هم به سوءتعبیر احساسی ترجمه کرده اند که در اینجا هم بهتربود که آن را به مغالطه مبتنی بر احساس ترجمه می کردند.این مفهوم را برای نخستین بار جان راسکین درسال ۱۸۵۶ در کتاب معروف خود نقاشان عصر جدید به کار برد.مولف در صفحه ۳۲۶ کتاب مدخلی را هم به “surrealism”اختصاص داده اند و آن را به فراواقع گرایی ترجمه کرده اند که بهتر بود این واژه اصلا ترجمه نمی شد،چون اصل این واژه در اکثر محافل جدی و آکادمیک کاملا جا افتاده است کما اینکه مولف در مدخل مربوط به “collage” با هوشمندی این واژه را ترجمه نکرده و از اصل خود این کلمه استفاده نموده است.دکتر مقدادی در مدخل bricolage برای معادل فارسی آن از واژه قطعه بندی استفاده کرده است که معادل نارسایی است و بهتر است که از واژه مرقع سازی ، تکه چسبانی، چهل تکه سازی به جای آن استفاده کنیم.
همچنین مولف در قسمت های مختلف کتاب ترجمه های مختلفی از مفهوم discourse ارایه داده اند مثلا در یکجا از معادل سخن(صفحه ۲۶۴) استفاده کرده اند و در جایی دیگر(مانند صفحه ۳۶۰) از معادل کلام که بهتر بود آن را به واژه «گفتمان» ترجمه می کردند واژه ای که برای نخستین بار توسط «داریوش آشوری» ابداع شد و پس از مدتی به خوبی جا افتاد.مولف در صفحه ۳۶۱ «کلیات آثار معتبر» را به جای مفهوم canon بکار برده که چندان جالب نیست و « آثار معیار» مصطلح تر به نظر می رسد. البته مولف در ابتدای توضیحات خود درباره این مفهوم به این قضیه اشاره می کند که:«کلیات آثار معتبر، مجموعه نوشته ها یا دیگر آثار خلاقه است که معیار یا معتبر شناخته شده اند» اما در عمل از معادل معیار استفاده نمی کند.مولف در مدخل مربوط به آنتونیو گرامشی متفکر مارکسیست ایتالیایی هم تقریبا ۸ صفحه را به شرح دیدگاهها و آراء وی اختصاص داده که با توجه به تاثیرگذاری اندکی که این اندیشمند بر فضای نقد ادبی گذاشته بیش از اندازه لازم به نظر می رسد. این نکته را از این جهت می گویم که همچنان که پیشتر گفتم مولف درباره برخی از منتقدین و متفکران ادبی تاثیرگذار مانند لوکاچ و ژاک دریدا صفحات بسیار کمی از این دانشنامه را به تبیین آراء و دیدگاههای آنها اختصاص داده است. گفتنی است که گرامشی در درجه نخست یک متفکر سیاسی مارکسیست به حساب می آید.اما اهمیت وی در زمینه مسایل فرهنگی و ادبی بیشتربخاطر ابداع برخی از مفاهیم مانند «هژمونی» و «روشنفکر ارگانیک» است وی در زمره اندیشمندان چپی بود که این اعتقاد را نداشت که فرهنگ امری روبنایی و بازتاب دهنده صرف مسایل اقتصادی و اجتماعی است بلکه از برخی جهات قدرت و اعتبار مستقل خود را هم دارد.او بخاطر توجهی که به تاریخ فولکلور به عنوان نمود فرهنگی طبقات زیردست ایتالیا داشت به عنوان پدر جامعه شناسی ادبیات و فرهنگ امروز ایتالیا شهرت دارد.همچنین وی نخستین منتقدی بود که اهمیت نمایشنامه های لوییجی پیراندلو را درک نمود.بهرحال توجهی که دکتر مقدادی در این دانشنامه به برخی از متفکرین علوم انسانی(که در برخی مواقع به حوزه ادبیات و هنر هم توجه نشان داده اند) ستودنی است اما همچنان که ابراز شد،توجه مولف به این افراد نبایستی به آن اندازه ای باشد که انتظار می رود.مولف در برخی مواقع هم به سرفصل ها و مدخل های فرعی بیش از اندازه توجه نشان داده اما هنگامی که به مدخل های اصلی می رسد،بسیار مختصر درباره آنها توضیح می دهد.مثلا نویسنده حدود سه صفحه و نیم را به توضیح مفهوم متافیزیک حضور اختصاص داده در حالی که در این کتاب به «ژاک دریدا» که بانی این مفهوم متافیزیک حضور است تنها دو صفحه اختصاص داده شده است.این قضیه مثلا درباره دو مدخل مارکسیسم و ادبیات کارگری هم صدق می کند و مولف در حالی که فقط ۲ صفحه را به مارکسیسم (که یک مکتب فکری مهم و تاثیرگذار در حوزه نقد ادبی و مطالعات فرهنگی است)تنها ۲ صفحه را اختصاص داده، حدود ۱۱ صفحه درباره ادبیات کارگری مطالبی را به رشته نگارش در آورده است.مولف درمدخل مربوط به essentialism”” آن را به ماهیت گرایی ترجمه کرده که صحیح به نظرنمی رسد و بهتر آن بود که از واژه ذات گرایی به جای آن استفاده می کردند.اما مشکل بزرگ این مدخل دراین است که مولف این مفهوم را تماما در ارتباط با دیدگاه برخی از نظریه پردازان فمنیستی تبیین کرده است و حال آنکه درست تر آن بود که ایشان ابتدا به سرآغاز پیدایش این واژه در سنت فرهنگ غرب اشاراتی می کردند و سپس رویکرد های مختلفی که نسبت به این واژه از گذشته تا به امروز وجود داشته را مورد بررسی قرار می دادند و در انتها به رابطه جنبش های فمنیستی با این مفهوم می پرداختند.گفتنی است که این مفهوم اززمان ارسطو در سنت فلسفی غرب متداول شد و پس از او بخصوص بسیاری از شاگردانش از آن استفاده های فراوانی کردند.در دوران قرون وسطی هم بخصوص توماس آکوئیناس(که اندیشه هایش به گونه ای در ادامه ست فکری ارسطو قرار داشت)در زمره مهمترین طرفداران ذات گرایی به حساب می آمد.و در دوران مدرن هم عقل گرایانی مانند «اسپینوزا» و «لایب نیتس» در شمار مهمترین متفکران ذات گرایی محسوب می شدند.در عین حال باید توجه داشت که در دوران معاصر پراگماتیست ها از جمله ریچارد رورتی در شمار مهمترین منتقدین ذات گرایی هستند و البته در زمره اندیشمندان نحله های دیگر باید از فلاسفه تحلیلی چون هیلاری پاتنم و دیوید سون نام برد.در زمره نقاط قوت دیگر این کتاب پرداختن به موضوع مهمی مانند مطالعات فرهنگی است که در چارچوب این مطالعات فرهنگ عامه و توده در روزنامه ها،مجله ها،رادیو،فیلم تلویزیون،ترانه های عامه پسند و مانند این ها مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرد.شایان ذکر است که این نگرش مطالعات فرهنگی برگرفته از نظری است که ریموند ویلیامز در کتاب فرهنگ و جامعه از سال ۱۷۸۰ تا ۱۹۵۰ مطرح کرد.مولف در مدخل:مفهوم دیگر بودن هم دیدگاههای باختین را که پایه و اساس مکالمه گرایی است و بر مبنای رابطه میان خود و دیگری بنا شده است را شرح می دهد و به نکات خوبی در این میان اشاره می نماید.البته بهتر بود که مولف برای تکمیل دیدگاهها در این زمینه به نظریات امانوئل لویناس نیز اشاره می کردند.دکتر مقدادی در چند مدخل پی در پی به برخی از مکاتب مهم زبان شناسی و نقد ادبی مانند مکتب پراگ،مکتب ژنو،مکتب فرانکفورت،مکتب نقد ادبی شیکاگو و مکتب نیترا اشاره میکنند که در میان آنها بخصوص اشاره به مکتب نیترا که در زبان فارسی منابع بسیار کمی درباره آن وجود دارد بسیار حایز اهمیت است.