نوستالژی دههی چهل و یهوداهای خلاق شعر
مجتبی پورمحسن
از اواسط دههی هفتاد که شعر را بهطور جدی دنبال کردم، میشنیدم و میخواندم که قدیمترها، در دههی چهل، فلان شاعر بزرگ روی کتاب بهمان شاعر جوان مقدمه نوشته و او را امید آیندهی شعر معرفی کرده. یکی از معروفترین هاش، نصرت رحمانی بود که نیما بر شعرش مقدمه نوشت. اینکه میگویم دههی چهل، صرفاً یک دوره زمانی فیزیکی نیست. مفهوم دههی چهل در ذهن ما تازهآمدگان شعر در دههی هفتاد، چیزی فراتر از یک دهه بود. برای ما دههی چهل، دوران اوج شعر بود، حتا دههی بیست و سی هم در پندار ما جزو دههی چهل بود. اصلاً هرچه اتفاق خوب در شعر فارسی نیمه اول قرن چهارده شمسی افتاده بود، زیرمجموعهی دهه ی چل قرار میگرفت. دههی چهل ذهنی ما، علاوه بر یک دورهی زمانی، یک محدودهی مکانی بود، تفکری شکل گرفته از مجموعهای از افکار گوناگون بود. در دههی چهل ما یک عده شاعر، از کافه نادری درمیآمدند، می رفتند شعر مینوشتند و برمیگشتند توی کافه و درباره شعر و ادبیات و سیاست حرف می زدند. اصلاً مهم نبود که سن آن شاعر یا نویسنده هیچ تناسبی با کافه نادری نداشت. در دههی چهل ما نیما بود، صادق هدایت بود، جلال آل احمد بود، نادر نادرپور بود، نصرت رحمانی بود، فروغ فرخزاد بود، حتا سهراب سپهری هم بود که با هیچ منطقی نمیتوان ربطش داد به کافه نادری. در دههی چهل ما، اصلاً همهی کافههای تهران، کافه نادری بودند؛ هنر و ادبیات یک قرن معاصر این مفهوم بود و هرچه مربوط به گذشته بود، زیرمجموعهی این مفهوم نوستالژیک قرار میگرفت. بازماندگان آن دوره و یا کسانی که چند سالی از ما بزرگتر بودند و با بازماندگان مفهوم دههی چهل محشور بودند، داستانهای زیادی درباره آن دوره برایمان تعریف میکردند. فرقی نمیکرد که داستان، واقعی بود یا خیالی؛ چون دههی چهل ما اساساً ترکیبی از خیال و واقعیت بود. آنهایی که این داستانها را تعریف میکردند یا خود در خلسهی گذشته فرو رفته بودند یا میخواستند ما را فریفته آن دوره کنند. اتفاقاً هر کاری که نکرده بودند، این یک کار را کردند، یعنی ما را شیفتهی مفهوم دههی چهل کردند. فکر نکنیم که آنها میخواستند نوچهپروری کنند، یا بر کتاب دیگران مقدمه بنویسند. حتا اگر چنین قصدی داشتند، ما اینطور فکر نکنیم. اما یک جای معادلهی ما و دههی چهل جور درنمیآمد. یعنی آنطور که آنها میخواستند جور درنمیآمد. زمانه عوض شده بود. بسیار عوض شده بود. در یک موقعیت پارودیگونه، در این بازنمایی مفهوم دههی چهل، آنها بودند که دنبال بازیگران جدید میگشتند و ما بودیم که به این بازی تن نمیدادیم. ما که میگویم یعنی تازهآمدگان شعر دههی هفتاد. ما هم دوست داشتیم بازی کنیم، اما با قواعد خودمان و بازی خودمان. اگر در دههی چهل شاعران جوان صادقانه دنبال شاعران بزرگی بودند که صادقانه تاییدشان کنند، تشویق شان کنند و به آنها انرژی بدهند. اما نسل ما صادقانه دنبال این بودند که کسی تاییدشان نکند. بله، فرار از تایید! چون عدهای از بازماندگان دههی چهل که تصور میکردند در کتابهای تاریخ ادبیات معاصر «حق»شان نادیده گرفته شده، دنبار حواریونی میگشتند که یکجورهایی آنها را تایید کنند. سروانتس اگر بود، دنکیشوت دیگری مینوشت از این ماجرای ما و دههی چهل. آنها نام و نشان و بزرگی را از نوآمدگان گدایی میکردند، و البته با روشی آبرومند؛ و چه تصویر رقتانگیزی بود و چقدر مشمئزکننده بود. نوآمدگان شعر اما جور دیگری بازی میکردند. آنها فهمیدند که برای اثبات خود باید هر بازی تجربه شدهای را برهم بزنند. البته که متهم شدند به آنارشیسم، به هر ایسم دیگری که به بازی بازیگران دیروز نمیخورد. آن روزها کسی به صادق هدایت لعنت نمیفرستاد، لعن و نفرین سهم نوآمدگانی بود که یهودا اسخریوطی نامیده میشدند، جرمشان این بود که میخواستند طرح قاعدههای تازهای را بریزند.
امروز دو دهه گذشته از آن روزها، خودم را میگذارم کنار، افتخار میکنم به یهوداهای بزرگ شعر که به بازماندگان حادثهی دههی چهل فهماندند که به فرض حال اگر تاریخ سهم شان را نداده دلیلی ندارد شیفتگان دههی چهل را ورقهای بازی خود کنند. امروز داشتم مجموعه شعر شاعری را میخواندم که یکی از همان بازماندگان رویش مقدمه ننوشته بود، اما در یک مصاحبهای او را امید آینده شعر ایران خوانده بود. دیدم حق با ما بود، آن بازی را هرطور که بازی کنی بازندهای.
۱ مرتبه لایک شده