هفت پاره شعر از مینا بنی اسد
۱
زنی در من است؛
زنی که رؤیاهای ناتمامش را باد، برده است
تا درّه ی فراموشی.
و “امید”
این واژه ی خوب
در چارچوب چشمان منتظرش یخ بسته است.
زنی که زندگی را هرگز زندگی نکرده است،
بر این بهشت گمشده
بی تابانه
مرثیه ی مرگ می خواند.
زنی که هر شب،
خاطراتش را
از روزهای دور بی برگشت
به آغوش می کشد و برای
طفل نورَس نوظهورش
لالایی عشق می خواند. . .
زنی در من است.
۲
من وطنش بودم
و او،
سربازی که هیچ وقت، برایم نجنگید.
۳
از ارثیّه ی پدری،
نه تفنگش، نه زمینش
تنها
چشمان محزونش
به من رسید.
۴
همچون خدا که برای بنده اش کافی است *
تو نیز مرا؛
هرچند دور
هرچند دیر
* تلمیح به آیه ی ” اَلیس بکاف عبده؟”
۵
از روزی می ترسم
که دنیا به آخر رسیده باشد
اما من و تو
به هم
نرسیده باشیم.
۶
” هرکسی را بهر کاری ساخته اند ”
و من،
ساخته شده ام
برای دوست داشتن تو.
۷
“شهرزاد” نیستم
اما،
قصه ی نبودنت
“هزار و یک شب” است.
۵ لایک شده