هنرهای بعد از پست مدرنیسم
جیمز مان
برگردان: «حمید یزدان پناه»
منطق و دریافت این بیانیه و خلاصه ای از جلوه های هنرهای بعد از پست مدرنیسم به زیبا شناسیک جدید باز می گردد؛ و خود را به عنوان جای نشین ائتلاف زیباشناسیک مدرن و پست مدرن مطرح می کند. چیزی که پیوستار هنری را در هنرهای زیبا و در قرن بیستم تداوم بخشیده است. این جنبش جدید و حرکتِ بین المللیِ هنر، راهبردِ هنرهای زیبا را در قرن بیست و یکم تعیین می کند؛ یعنی در هزاره ی سوم میلادی.
هنرِ بعد از پست مدرنیسم یا پُست پُست مدرنیسم کاملن دگرگون شونده است و در جست و جوی منابع و بیان آن است تا بخش هایی را بازیافت کند که به طور منظم و سازمان یافته مورد بهره برداری قرار گرفته اند. منابعی که در شکل هایِ مختلف هنرهای زیبایِ قرن بیستم تنها و بی نصیب مانده اند.
این هنر جدید اجتناب ناپذیر است و از نیروی محرکه هنرمندان بزرگی بر می خیزد که از تثبیت فلسفه و زیباشناسیک فرهنگِ زمانه ی خویش در تاریخ متقاعد نبوده اند. بنابراین، هنرمند به سویِ ناشناخته ای کشیده می شود تا موقعیتِ هنرِ مسلط زمانه اش را نفی کند و تلاش خود را بر سرنگونی آن متمرکز سازد.
تلاش این هنرمند در خلق آثاری ست که پاسخ به زیباشناسیک برتر می دهد، و به توضیح فلسفه ی آن در کنارِ واقعیت های هنرهای معاصر می پردازد. بنابراین با حاصل آن چه از سال ۱۸۰۰ طرد و دوباره جایگزین گردیده است، هنر در برترین سطح فرهنگی و به گونه ای فزاینده رو به افول نهاده است، به عنوان مثال: نقاشی و مجسمه سازی، که سرانجام در ۱۹۷۰ به هنر مینی مال می رسد، و بعد از آن در جنبش های «هنر بدون گرایش به ماده» تنها می ماند:ذهن گرایی، زیست محیطی، زیست شناسی، نمایش، و هنر نصب.
در مقاله ی حاضر، موضوع پست مدرنیسم در گستره ی وسیع هنرهای زیبا مورد بحث خواهد بود: به عنوانِ شناسه ای برای جنبش های ساختار شکنی اخیر . تصور ذهنی از این موضوع اساسن یکسان نیست. کژ فهمی از واژ ه ی «ساده سازی» باعث می شود تا این کلمه به مثابه ی شناسه ای از یک دوره ی مشخص و سبک عمومی معماری پذیرفته شود. برتری در سبک معماری جدید، دیگر به طور قطع به پایان رسیده است. علیرغم ماهیت موضوع، فهم عمومی از «پست مدریسم»- عامل اصلی چنین تاثیری می تواند انتخابی بودن طبیعتِ ترکیبی از چیزی باشد که آن را معماری پست مدرن می خوانیم- و بهره گیری از شیوه ی نقدها در انواع هنرهای زیبا، توضیح کاربردی آن را مشخص می کند؛ یعنی وفور انواع نقد به عنوان شناسه ای از پدیده ی هنری مربوط به نوعی گذار تازه و جدید.
در هنرهای تصویری، «پست مدرنیسم» به طور عمده در جنبش هایی کاربرد داشته است که کوشش می کنند پیچیدگی ها را با تفکیک آن به بخش های ساده تر توضیح دهد. ایجاد مرکزیتی بی ثبات؛ کمی پیش از «مینی مالیسم»، بر اساس آخرین آشفتگی در پروسه ی خلاقیت های تازه در جایی که بی هدف در پیچ و خم های مسیر هنر بدون بهره گیری از ماده شناور است. در شعر و شاعری، «پست مدرنیسم» به طور کاملن مشخص سمت و سوی شعر معاصر را به گونه ای تهی از صنایع ادبی مطرح می کند که تشخیص آن از نثر، دشوار خواهد بود. البته اگر نثر با صدای بلند خوانده شود. در موسیقی غیر مبتذل، «پست مدرنیسم» با دلالت بر پروسه ی هدفمند، به مرور بر موسیقی گذشته خط بطلان می کشد، به عنوان مثال «جان کیج» را می توان نمونه وار اسم برد.
معمولن «کثرت گرایی» یک مترادف مرسوم برای مقوله ی «پست مدرنیسم» – البته به غلط- بوده است که به موقعیت فرهنگی در هنر های زیبا، بر اساس پرسپکتیو و تسلط مستبدانه ی گذار رجعت می کند. «کثرت گرایی» بی گمان یک واژه ی نادرست است. در هنرهای دیداری، مفاهیم تکثرگرایی به جنبش های گونه گون هنری در سطح جهان تسری پیدا کرده است. در حقیقت، «تکثر گرایی» در این متن، تنها به کلیت رویه های بسیار متفاوت زیباشناسیک یا تجلی آن در آثار فردی و عمومی اشاره دارد. تمام تاثیراتی از این قبیل به چیزی اضافه می شود که ما آن را زیباشناسیک گذار جدید ساختار شکنی «پست مدرنیسم» می خوانیم، که در این جا از توضیح پیش بسیار دور می ماند و از منابع صناعاتی است که انواع نظم هنری را می طلبد. ادامه ی منطقی آن هم چیزی را به عنوان ساختارگرایی «پست مدرنیسم» نمی پذیرد. یعنی چنین موضوعی نمی تواند به طور عقلانی دو دایره ی مخالف ولی به ترتیب توالی تاریخی بروز دهد، مگر دوره های متوالی هنر تاریخی . اولی گذار هنر برتر، دومی هم به عبارتی هنر برتر دگرگون شونده و خلاق است به دگرگون شوندگی از ویرانی و نتیجه ی آزادی هنر برتر در همان دوره، گذار تحلیلی و تحمیل شونده.
بیان اصول هنر بعد از «پست مدرنیسم» این است که اشکال مختلف هنر مربوط به فرهنگ برتر از نظر اهمیت، اجتناب ناپذیری- کاملن جدا شونده و قطعه قطعه شده- و مواجهه ی جدی با هنرمندان آثار دیداری نویسندگان، آهنگ سازان مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و آثار پرت افتاده را انتخاب و با روش های تازه و نو و بدون محدودیت شکل آن ها را دوباره به کار می گیرد. منطق هنر بعد از «پست مدرنیسم» این است که اگر هنرمند از جاودانگی و گذر از زیباشناسیک اجتناب می ورزد- چیزی حالا پایان اش فرا رسیده- در عوض تنها مسیر معتبر را به عبارتی گزینش منابع متروک و گمشده ی تکنیکی می داند و محتوایی که دارای نظم هنری متفاوت است.
در واقع، آن ها از درس هایی که به قرن بیستم منتقل شده به گذشته باز می گردند و دیگر از تکرار حرف های کهنه در قالب نو یا واسازی هنری و زیباشناسیک باستانی فاصله می گیرند. یعنی هنرمندانِ هنر مسلط می خواهند به قدر کفایت با بهره گیری از منابع قابل استتفاده در حوزه ی تکنیک و توضیح، به تغییر ساختار هنر در هر اندازه که ممکن باشد اقدام کنند.
درصد کوچکی از هنرمندان اروپایی، امریکایی و سایر نقاط جهان، آثارشان را بر این زیباشناسیک بنا نهاده اند. هنر بعد از «پست مدرنیسم» منابع و مصالح فرهنگی را در گستره ای وسیع ترکیب می کند، فرهنگ عامه و فرهنگ اسطوره خواهی مردمی، مذهب، تاریخ، علم، فلسفه، و ادبیات و تاریخ هنر.
آمال هنر بعد از «پست مدرنیسم» برگرفته از گونه گونی و تفاوت های فرهنگی است. با ارزش ترین معیار هنر در این مقوله در جست و جوی کامل ترین و عمیق ترین نحوه ی بهره گیری از گستره ی فرهنگی در تمام سطوح است. فرهنگ حال و فرهنگ گذشته.
مثل بارزترین شکل هنر در دو قرن گذشته، هنر بعد از «پست مدرنیسم» از نقطه نظر ارتباط با هنر کاملن ویرانگر است. یعنی که، می خواهد نشانه های هنر مسلط را ویران کند و جای آن را با ساختار هنری، فیلسوفانه، متناسب تر و در زمانه پُر کند.
به عنوان مثال «کاندینسکی» در سال ۱۹۱۲ میلادی می نویسد:«ما باید زندگی بی روح و مادی قرن نوزدهم را نابود کنیم. ما باید بر ویرانه های آن، زندگی سرزنده و نشاط آوز قرن بیستم را بنا کنیم.»
هنر بعد از «پست مدرنیسم» بر همین سیاق تخریب هنر مسلط را دنبال می کند. به علاوه به دلیل آن که گستره ی وسیع فرهنگی را به عنوان روش انجام کار می پذیرد، با رجوع به حصار فرهنگ، منابع خودش را به شکلی غیر از آن چه هست در اختیار می گیرد تا به نیازهای خلاقیت خویش پاسخ دهد. دیگر آن که، تاثیر تجمعی این هنر های جدید در جبران خسارت های هنری، گاهی در آثار فردی با ویژگی تاراجگری نمود می یابد، مثل آن که قبیله ی وندال ها به تاراج آمده باشد، آن هم در تاخت و تاز به گذشته و حالِ فرهنگِ هنر در تمام ابعاد.
در ادامه ی تکمیل، تفکیک پذیری با هنر مسلط، هنر بعد از «پست مدرنیسم» حالا به عنوان جست و جو گر مجموعه ی منابع دال و احتمالات، کلیت سبک جدید و میزان ترکیب و خلقِ انواع مختلفِ بیانِ هنری در وسعت گسترده ی مبادی و فرهنگی و سطوح فرهنگی بر می خیزد.
انواع مختلف این هنر جدید به سمت هرگونه شباهت قابل درک در حوزه ی اشکال نقاشی می رود که بین جنگ های جهانی وجود داشت؛ طیفی که برخی منتقدان آن را دربازه ی ظهور ذهنیت به یاد ماندنی تخیل مطرح کرده بودند. مثل بخش کوچکی از هنر معاصر که برترین سطحِ فرهنگی و قابل ملاحظه را تشکیل می دهد، هنر بعد از «پست مدرنیسم» نیز در حوزه ی نقاشی نمونه هایی را دارد که با دریافت اول، نشانه هایی از سنت کاملن پیداست؛ یعنی قابل درک، همگون نما، و به عبارتی برگرفته از گونه گونی منابع فرهنگی است تا مخاطب به این نتیجه برسد که چنین هنری متعلق به دوران گذشته است، و ریشه در سال های بسیار دور دارد. تنها یک تصور سطحی از این گونه انواع نقاشی باعث می شود تا صفت «واپس گرا» بر قضاوت منتقدان عجول و شتابزده سایه بیفکند.
به دیگر سخن، این هنر جدید نوآوری در مرزِ فرهنگ جهانی ست و در بالاترین سطح ممکن، مرزی که به عنوان ساختار ضروری هنر برتر جایگزین می شود. این ساختار جدید به همراه خود منابع دور افتاده و متعلق به طرز فرهنگ برتر در گذشته را مطرح می کند، منابعی که به ضرورت، دوباره نمود پیدا می کنند اما در وضعیتی متغیر و با کاربرد پرسپکتیو متغیر، در ساختار هنری جدید در حیطه ی «بعد از پست مدرنیسم»، تا جایی که این منابع بازیافت شده به طور کاملن مشخص پیدا می شوند. به گونه ای که برخی منتقدان منکر می شوند که این نوآوری های هنری باعث شناخت منابع فرهنگی گذشته بوده است. به همان میزان که منابع بازیافت شده اهمیت دارد ساختار جدید انواع هنرهای زیبا با کشف و به کارگیری آن منابع نیز تکمیل می شوند، به دلیل ابداع مفاهیم در دایره ی وسیع فرهنگ حاضر؛ یعنی فرهنگ گذشته و حال. این چنین گستره ای در بالاترین حد از تلاش هنرمند و نظرگاهِ فرهنگِ برتر جدید نمود پیدا می کند. بدون پیشینه، بدون احکام صادره و بدون داشتن پیوند و توالی، چنان مطرح می شود که ابداع و نوآوری به عنوان میزانِ ارزش هنری در زیبا شناسیک جدید در ذیل آن قرار می گیرد، که در واقع نه تنها فاقد حکم صادره و استبداد رای است، بل که به حفظ هدفی اصرار می ورزد در مفهوم ابداع فرهنگ برتر، از طریق تمام شیوه های هنری، و مبتنی بر صناعات و منابع موجود ، با امکان شکل و محتوا، چیزهایی که بازیافته، پیدا کرده، یا ابداع اوست و در وسعت پیچیدگی های فرهنگی وجود داشته است.
بنابراین هنر بعد از «پست مدرنیسم» به عنوان هنری که مرز نوآوری واقعی بین تمام هنرهای زیبا در زمانه است، ادعایِ هنر برتر را برای خود محفوظ می دارد، یعنی گرگ و میشِ دومین، و طلوع سومین هزاره ی میلادی. شاید کسی این مرز را حاشیه های تراش خوردگی پیشرو ، تنها هنر ارزشمند معاصر، اتفاق تاریخ هنر جریان غالب- خط فکری- مشروع، یا هنر آینده بخواند. البته اگر خوشحال می شود.
در گفتار این هنر جدید، ما از آینده بسیار بیش تر از زمان حال می گوییم. مثال های این جنبش جدید معمولن در گستره ی هنرهای دیداری، ادبیات، معماری، موسیقی و تئاتر به عنوان گام اول مطرح می شود. بیانیه ی موج اول این جنبش با نگاه به آینده ای پر مخاطره، و طرح نمونه هایی به عنوان مقدمه، بر آن مخاطره ها انگشت می گذارد. این نمونه ها تنها به درگیری ها و رقابت های بعد از «پست مدرنیسم» اشاره دارد که کلیت عصر جدید هنر را بنا می کند. عصری به بزرگی عصر «مدرنیسم»، که به عبارتی تقریبن قرن بیستم را از آن خود می کند. به زبانی دیگر، اهمیت این هتر جدید در چیزی که جنبش برایش به ارمغان آورده دیده نمی شود آن هم وقتی خوشحال از آن است که به مقصود رسده است؛ بل که لا به لای آثار بزرگی است که از متن شناخت مهار ناشدنی هنر بعد از «پست مدرنیسم» بر می آید. آثار بزرگی که از قرن بیست و یکم به بعد خلق می شوند، یعنی در هزاره ی سوم.
۹ لایک شده