هنر برای هنر
ادوارد مورگان فورستر
برگردان: مهناز دقیق نیا
عنوان این مقاله ، عبارت مشهوری را از «والتر پاتر» و وارثین جنبش زیبایی شناسی وام گرفته است. این عبارت در واقع به نمادی از صنعت زیبایی و زیبایی شناسی روز تبدیل شده است. اینجا «فورستر» در یک قالب بندی خوب و نثر زیبا مفهوم ضمنی هنر بخاطر هنر را از جنبه واقعیت های سیاسی و اجتماعیِ هزارو نهصد وهفتاد و دو مجددا” ارزیابی می کند. نتیجه، نمونه ای عالی از اندیشه ای آگاه اما شکاک است که به یک جمع بندی بدبینانه در مورد هنر و هنرمند در قرن بیستم می رسد. «ای. ام. فورستر» به عنوان یک رمان نویس مطرح شناخته شده است. بهترین آثار وی عبارتند از: «پایان هاوارد»، «گذری به هند» و «ماشین می ایستد». اگرچه او در اواسط زندگی اش به طور غیرقابل توضیحی نوشتنِ رمان را کنار گذاشت با این همه کتابِ «جنبه های رمان» او روش کلاسیک نقد داستان و مجموعه مقاله های او مانند «محصول آبینگر» و «دو فریاد شادی برای دمکراسی» نشانگر نثرمعقول و واضح وی می باشند.
هنر برای هنر
من به «هنر برای هنر» اعتقاد دارم. این یک اعتقاد نامعمول است از این رو بخشی از نظریه من از طبیعتی جانب گرایانه برخوردار است. با این همه شصت سال پیش می توانستم با اعتماد به نفس بیشتری با شما روبرو شوم چرا که نویسنده یا سخنگویی که «هنر برای هنر» را به عنوان درون مایه کاری خود در آن زمان انتخاب کرد، می توانست مطمئن باشد که در جریان درستی قرار دارد و قادر بود چنان به موفقیت خود اطمینان داشته باشد که نظریه خود را با جامه های زیبایی شناسانه بپوشاند. شاید با یک لباس قلاب دوزی شده یا لباس مخمل آبی با یقه لرد فانتلروی و یا یک ردا، یک کیمونو با یک گل شقایق یا یک شاخه سوسن یا یک پر کبوتر در دستان قرون وسطائی اش در مجامع ظاهر می شد. اما حالا زمان عوض شده است. اکنون من نمی توانم با چنین لباسی خود و یا کارم را ارائه کنم. امروز هدف من تنها این است که از شما بخواهم تا برای چند دقیقه عبارتی را که همیشه مورد سوءاستفاده قرار گرفته اما از اهمیت زیادی برخوردار است وآن هم اهمیتی ابدی دوباره بررسی کنید.
اکنون آن پر کبوتر و تمامی آن ظاهرسازی ها را کنار می گذارم چرا که جزییات هستند. اما در عین حال می خواهم ازبدعت خطرناک تری نیز اجتناب کنم. این اعتقادِ احمقانه که تنها هنر است که اهمیت دارد. اعتقادی که با نظریه «هنر برای هنر» به هم آمیخته و کمابیش آن را از اعتبار انداخته است. چیزهای بسیاری در کنار هنر وجود دارند و این میان هنر تنها یکی ازآن چیزهایی است که مطرح است به همین دلیل است که هر چند چشم انداز وسیعی از هنر در مقابل خود می بینم باز لازم است تا آن را محتاطانه طرح کنم. هیچکس نمی تواند زندگی خود را کاملا” در خلق و یا قدردانی از شاهکارها سپری کند. انسان ناچار است تا در دنیایی پیچیده و مملو از دلایل متناقض زندگی کند . نمی توان تنها از منظر زیبایی شناسی به چنین جهانی نگریست و بینشی سترون نداشت. «هنر برای هنر» به این معنی نیست که فقط هنر مطرح است. در ضمن لازم است تا عباراتی از قبیل: «زندگی هنر»، «زندگی برای هنر» و «وظیفه بزرگ هنر» را نیز رد کنم از این رو که آن ها باعث اشتباه و سوء تفاهم می شوند.
«هنر برای هنر» چه معنایی می دهد؟ به جای یک نتیجه گیری کلی لازم است تا مثالی از «مکبثِ شکسپیر» بیاورم. «مکبث برای مکبث». یعنی چه؟ این عبارت چه معنایی می دهد؟ «مکبث» مفاهیم متعددی دارد. آموزشی است، چیزهایی در مورد اسکاتلند افسانه ای و در مورد انگلستان جاکوبیان، در باره طبیعت و مخاطرات بشری به ما یاد می دهد. ما می توانیم ریشه های آن را مطالعه کنیم و از فن نمایشنامه ای آن و از نوای ادای کلماتش لذت ببریم. تمام این ها واقعیت دارند. اما علاوه بر آن «مکبث» دنیایی از خودش است که توسط «شکسپیر» بازآفرینی شده و از شعر ناب او هستی گرفته است . اینجاست که می شود گفت «مکبث برای مکبث» و این همان «هنر برای هنر» است. اثر هنری هر چه که باشد ماهیتی جامع از زندگی ای که آفریینده اثر به آن بخشیده است را با خود دارد یعنی جهت های درونی دارد و در عین حال می تواند شکل خارجی هم داشته باشد. این هستیِ مستقلِ اثر هنری را تمامی مخاطبان آن کم وبیش لمس کرده اند. حالا یک مثال دیگر، نقاشی «سورا» که من دو سال پیش در شیکاگو دیدم « گراند ژآت» (به معنای دیس بزرگ). اینجا باز چیزی برا ی مطالعه و لذت وجود دارد: نقاشی نقطه نقطه، صورت جذابِ دخترک نشسته، نور خورشیدِ یکشنبه های پاریسِ قرن نوزدهم، حس حرکت در بی حرکتی. اما این همه ی اثر نیست، اینجا هم چیزِ بیشتری وجود دارد. «گراند ژات» دنیایی را در خود دارد که توسط «سورا» خلق شده و در فضیلت شعرگونه خود یک هستی مستقل است. نقاشی «گراند ژات برای گراند ژات» همچون «هنر برای هنر». مانند «مکبث» این نیز جهت و زندگی درونی خود را دارد. اکنون به مفهوم نظم می پردازم اما لازم است تا قبل از اینکه به نظم در هنر برسیم، نگاهی اجمالی نیز به نظم در زندگی روزمره بیفکنیم.
در دنیای زندگی روزمره یعنی جایی که به ناچار در آن زندگی می کنیم ، قیل و قالِ زیادی در باره نظم بخصوص از طرف زمامداران و سیاستمداران می شنویم. آن ها خلقت را با مقررات و نظم را با نظام اشتباه گرفته اند. نظم بر آمده از درون است، تحمیل شده از خارج نیست. نظم یک پایداری درونی ویک هماهنگی حیاتی است و در طبقه بندی اجتماعی و سیاسی تنها برای مورخین به کار می آید. اگر با دید واقع گرایانه به رشته امور بنگریم، گذشته، تنها سلسله ای از بی نظمی ها است که به همراه علت هایی که برخی از آن ها را یافته ایم در پی هم آمده و به وسیله افزایش دخالت های انسانی علامت گذاری شده است. این بی نظمی ها همه به گونه ای یکسان و اجتناب ناپذیرهستند. در نتیجه به عنوان یک نویسنده چیزی که اکنون امید دارم، بی نظمی مطلوب تری برای هنرمندان نسبت به وضعیت کنونی است، بی نظمی ای که برای آن ها الهام بخش باشد و همچنینشرایط مادی مناسبی را فراهم بیاورد. این وضع طول نخواهد کشید. هیچ چیز پایان ناپذیر نیست. بعضی بی نظمی ها ی ماجراجویانه در گذشته رخ داده است برا ی مثال در آتن باستان، در ایتالیای رنسانس، فرانسه قرن هیجدهم و دوره هایی در چین و ایران و ما باید کاری برای تسریع بی نظمی بعدی انجام دهیم. اما لازم است تا به جایی که خوشی حقیقی پیدا نمی شود دل نبندیم. پس از جنگ جهانی اول برای ایجاد یک نظم جدید به اتحادیه ملل دل بستیم که بیهوده بود. من به وعده های نوید بخش اکنون نیز هم از هر مرجعی که باشد امیدی ندارم. ما نمی توانیم به ثبات سیاسی و اجتماعی برسیم چرا که کشفیات علمی و بکارگیری آن ها اجتناب ناپذیر است و به این ترتیب نظم هایی که برکشفیات پیشین مبتنی بودند نیز نخواهند پایید . اگر علم بیشتر از اینکه بکارگیرد، کشف می کرد و یا به عبارت واضح تر، اگر بشر به خرد بیشتر از قدرت علاقمند بود آن گاه نوع بشر می توانست در زاویه امن تری قرار بگیرد و شاید ثباتی که زمامداران از آن دم می زنند ممکن می شد. نظم جدیدی می توانست بر اساس هماهنگی حیاتی حاصل شود. اما در علم هیچ نشانه ای از انجام این کار به چشم نمی خورد. البته علم به ما آن انگیزش درونی را می دهد اما قبل از اینکه به آن خو بگیریم و بتوانیم با تحمل درد های طاقت فرسا آن را وارد سیستم اجتماعی خود کنیم به اتم مجهز می شود و هر نظم جدیدی را که به نظر می رسید شکل گرفته باشد از بین می برد. چگونه بشر می تواند به هماهنگی با محیط اطراف خود برسد در حالیکه همیشه بطور ثابتی درحال تغییر دادن آن است؟ با این چشم انداز، آیندهِ ما ناخوشایندتر از آن است که می پنداریم و گاهی اوقات به نظر می رسد که بهترین شانس انسان در بی حسی و بی عاطفگی، عدم ابتکار و سکون باشد. لازم است تا این جهانِ ازنفس افتاده، آن تغییر درونی را اعمال کند که در حال حاضر از همه سو لزوم اش احساس می شود. استمرارِ زوال جهانی پیامدهای جدیدی به دنبال خواهد داشت. بشر هنوز برای پذیرفتن آن بسیار متکبر و گستاخ است اما این تجربه باید از راه برسد و نتیجه آن امکانات جدیدی را در جهت شکوفایی فراهم خواهد ساخت.
لازم است دوباره براین نکته تاکید کنم که با استمرار وضعیت فعلی، نظم راستین برای ما چه در زندگی روزمره وچه در میان طبقات اجتماعی قابل دستیابی نیست. امروزه به این نظم حتی در طبقه بندی نجومی نیز نمی توان مانند گذشته دل خوش بود چرا که آسمان ها و زمین از زمان «انیشتین» بشدت به هم شبیه شده اند. دیگرقادر نیستیم با «جورج مریدیت» به ستارگان،به آن ارتش قوانین غیرقابل تغییرنگاه کنیم یا به موسیقی آسمانی کرات گوش دهیم چون نظمی آنجا نمی یابیم. در این جهان فقط دو احتمال برای استقرارچنین نظمی وجود دارد. اولی نظم الهی است یعنی آن هماهنگی عرفانی که بنا بر سنت رسمی تمامی مذاهب متعلق به کسانی است که به آن ایمان می آورند. یک شاعر ایمان دار چنین می سراید:«ای کسی که تغییر ناپذیر هستی با من بمان» و دیگری این آرزوی دیرینه را چنین فرا می خواند: «ای کسی که مرا دوست داری عشق را در نظم قرار ده» وجود نظم الهی هر چند که قابل آزمایش نیست اما تاکنون خلاف آن نیز ثابت نشده است.
امکان دوم نظم در طبقه بندی زیبایی شناسی است که مطلب من به آن مربوط می شود، نظمی که یک هنرمند قادر به بازآفرینی آن در اثر خود است و اینجا باید تا آن را بررسی کنیم. همه توافق داریم که یک اثر هنری منحصربفرد است. نمی تواند چنین باشد چون نبوغ آمیز یا اصیل و یا زیبا و یا روشن شده، متعالی، ایده الیستی، سودمند و یا آموزشی است چون هنر می تواند هر یک از این کیفیت ها را در خود داشته باشد. یک اثر هنری منحصربفرداست زیرا تنها سوژه مادی جهان است که دارای هماهنگی و نظم درونی می باشد. تمامی موارد دیگر با چیزی خارجی شکل گرفته و زمانی که قالب آن تغییر کند فرو می پاشند. اثر هنری تنها به خود تکیه می کند یعنی چیزی را فرا چنگ می آورد که جامعه به طریقه موهومی همیشه در انتظار آن است. آتنی های باستان نظام درهم برهمی ساختند اما «آنتیگون» هنوز بر پای خود ایستاده است. با تمام نابسامانی های رم در دوره رنسانس تابلوی «سقف سیستین» از آن دوره تا امروز پابرجا است. جیمز اول هر چه کرد در دوره او«مکبث» به وجود آمد. در دوره لوییز پنجم «فدرا» خلق شد. پس باید امروز بیشتر از هر زمان دیگری به «هنر برای هنر» فکر کنیم. این تنها محصول منظمی است که نژادِ آشفته ما تولید کرده است. این فریاد هزار نگهبان است، صدایی رسا و روشن از میان هزارتوها و آن فانوسِ دریایی است که نمی شود آن را مخفی ساخت. بهترین گواهی است که می توانیم از ارزش های انسانی ارائه دهیم. این «آنیتگون برای آنتیگون»، «مکبث برای مکبث» و «گراند ژات برای گراند ژات» است .
اگر رشته بحث های کنونی درست باشد به اینجا می رسیم که هنرمند باید نسبت به جامعه ای که در آن زاده شده میل به بیگانگی داشته باشد و استنباط قرن نوزدهمی از او به عنوان یک شخص خود محورآن چنان هم دور از حقیقت نبوده است. البته این برداشت در سه مورد خاص خطا کرده است: اول اینکه سیستم اقتصادی را فرض کرده که در آن هنر می تواند یک کار تمام وقت باشد و بر مبنای آن سنگ بنای فرض غلط دوم را که هنر محوری ترین دغدغه جهان است را گذاشته و از آن جا بر سومین، یعنی خود اتکایی هنرمند چون امری لازم و بدیهیومقدم بر همه چیز حتی بیشتر از نظم تاکید دارد. اما این آخری به حقیقت وجودی هنرمند نزدیک تر از دیدگاه امروزی برخی دیگر است که هنرمند را یک متصدی تبلیغات دولت می داند و او را به دوستی با هموطنانش تشویق می کند و البته چنان که در حال و هوای خودش نباشد!
دوستی قابل احترام است و کسانی که آن را دارند البته به خود و دیگران یک نوشیدنی کوچک مطبوع هدیه می دهند اما این هیچ ارتباط روشنی با تکانه های خلاقیت ندارد. هنرمندی که خود را به دوستی ملزم می کند، خود را از انجام یک کار که او و تنها او می تواند انجام دهدمحروم ساخته است و آنساختن چیزی خارج از کلمات، صداها یا نقاشی یا گِل یا مرمر، فولاد یا فیلم است که دارای هماهنگی درونی باشد و نظم را به این سیاره نامنظم و آشفته دائمی ارائه کند. این کار به نظر با ارزش می آید حتی اگر از طرف روزنامه نگارها به گستاخی و یا خودبینی متهم بشود. چند سال پیش مقااله ای به نام «خسوف روشنفکران» در لندن تایمز منشرشد، مقاله ای که در آن اصولِ «انسان متوسط» ستوده شده بود و آن ادبیاتی که آن را زیر پا بگذارد مورد عیبجویی قرار گرفته بود. اصولی که طبیعتا” برای نویسنده مقاله شناخته شده است.
«سِر کِنِت کلارک» که در آن زمان مدیر گالری ملی ما بود در نامه ای که به ندرت نوشته می شود از این نظریه زیان آور انتقاد کرد. «کلارک» نوشت:«شاعر و هنرمند اهمیت دارند چرا که انسان های متوسطی نیستند و چرا که در احساس و در استعداد و در قدرت ابتکار از متوسط پیشی می گیرند.» این کلمات به یاد ماندنی و بخصوص عبارت قدرتِ ابتکار مجوز خودسری(بوهمین)* است. مجوزی که هنرمند با تجهیز شدن به آن در اطراف جامعه دزدانه پرسه می زند درحالیکه گاهی با ناسزا وگاهی با یک پنی مورد استقبال قرار می گیرد و هر کدام از آن ها را با متانت قبول می کند. او ابتکار و خلاقیت ِ نظام مند را برچند و چونیِ رابطه های دوستانه با دیگران ترجیح می دهد و رابطه خود با جامعه را نیز بر مبنای هیجانات زود گذر بنا نمی کند پس شاید حتی با کلاهی که تا روی چشم هایش کشیده شده و یا شپشی در ریش اش و یا اگرلازم بداند با پر کبوتری در دست در اطراف پرسه می زند.
در آن صورت این شکل از مد افتاده و قدیمی در جامعه امروز آشکارترخواهد شد، این شکل خودسر، بیگانه، طفیلی، یکی از آن اشکالی است که در دنیای امروز کاربردی ندارد. درست است که موش بودن احترامی در بر نخواهد داشت اما کشتی هایی که غرق می شوند نیز ارزش و احترامی ندارند چرا که مقامات مربوطه آن ها را بطور مناسبی نساخته اند. شخصا موش شناور بودن را بر کشتی مغروق شدن ترجیح می دهم چون در آن صورت لااقل می توانم کمی بیشتر به اطراف بنگرم و به خاطر بیاورم که چگونه یکی از ماها، موشی با چشم هایی که بطور خاصی می درخشید که «مری شِلی» نام داشت روزی فریاد بر آورد که «شاعران قانون گذاران تایید نشده جهان هستند» البته پیش از آن که در آبهای مدیترانه ناپدید شود.
آیا «شلی» قصد زیر پا نهادن قوانین را داشت. قوانینِ هنرمند هرگز در زمان خود او شکل نمی گیرند اگرچه گاهی اوقات توسط نسل های آینده تشخیص داده می شوند. او از طریق خلقِ هنری قانونگذاری می کند و از طریق احساس و تواناییش در شکل بخشیدن خلق می کند. بدون شکل، احساس محو می شود. و فرم، امروز که نوع بشر تلاش دارد تا گردباد را براند مانند روزگاران کم آشوب گذشته یعنی زمانیکه زمین به نظر جامد می رسید و ستارگان ثابت بودند اهمیت دارد. فرم، سنت نیست و از نسلی به نسل دیگر تغییر می کند. هنرمندان همیشه در جستجوی مهارت های جدید هستند و این کار را تا زمانی که آثارشان آن ها را زنده نگاه دارد ادامه خواهند داد. اما از بعضی جهات فرم حادثه ای آمرانه است. پوسته ظاهریِ هماهنگی درونیست و گواه بیرونی نظم است. نظرات من در مورد جامعه شاید بدبینانه به نظرمی رسد اما اعتقاد من بر این است که جامعه تنها می تواند یک بخش از روح انسان را نشان بدهد و آن بخش دیگر فقط از طریق هنر قابل بیان است. اینجا می خواهم در کنار هستی هنر برخوداتکایی آن نیز صحه بگذارم. با نگاهی به گذشته به نظرمی رسد که این تمام چیزی بوده که وجود داشته است: موضوع های مساعد برای بحث و خلق، موضوع های کوچک در بحران های متغیر چنانکه حباب ها ترک می خورند و تارها تنیده می شوند و عشق با خلقِ نظم، خشنودی ابدی می یابد و گزمه ها نیز اعتراض های خود را ابراز می کنند همان طور شکارچیانی که اگرچه فردیت خود را از دست داده اند اما صدای یکدیگر را از جنگل های غیرقابل نفوذ می شنوند همچون فانوس های دریایی که هرگز از جستجوی دریاهای ناسپاس باز نمی ایستند.
در خاتمه بگذارید به اختصار طبقه بندی های مدعیان نظم را نام ببرم:
۱- طبقه بندی سیاسی و اجتماعی. این طبقه بندی با شواهد تاریخی و تجربیات ما انسان ها غیرقابل تحقق به نظر می رسد. نظم تنها در صورتی قابل دستیابی در این طبقه بندی بود که انسان می توانست از لحاظ روانشناسی خود را تغییر دهد. در غیراینصورت به هیچ طریق دیگری این امر ممکن نبوده و نخواهد بود.
۲- طبقه بندی نجومی. این طبقه بندی تا قرن حاضر به نظر تحقق پذیر می رسید اما اکنون بنا به شواهد و مدارک فیزیکدانان خلاف آن ثابت شده است.
۳- طبقه بندی مذهبی. این ادعا در صورت ایمان به آن، قابل دستیابی به نظر می رسد.
۴- طبقه بندی زیبایی شناسی. این طبقه بندی بنا بر نمونه های قابل استنادِ آثار مختلف هنری و بر اساس شواهد انگیزه های خلاق خود ما هر چند ضعیف و هر چقدر ناکامل اما ممکن و قابل قبول است. پس نتیجه می گیریم که آثار هنری، تنها سوژه هایی جهان مادی هستند که دارای نظم درونی می باشند و بر همین اساس و با این که بر این اعتقاد پای می فشارم که در این جهان تنها هنر نیست که اهمیت دارد با این همه «هنر برای هنر» باور دارم.
۱۱ لایک شده
One Comment
حسین پورصفا
باسلام و عرض ادب و احترام ممنون از نشر این مطالب و نوشته های پر محتوا و بسیار غریب در جامعه کنونی ان شاالله در تمام جوامع بشری شاهد نظمی یکپارچه از سوی هنرمندان و نویسندگان تمام عرصه ها باشیم که خود روزنه امیدی برای نجات بشریتند البته طبق مطالبتان هنرمندانی که خود زاده هنر خود باشند