هنر برای همه
یادداشتی برکتاب «هنر چیست؟» تولستوی
عبدالرضا قنبری
از کسانی که درمورد هنر، مطالب ارزشمندی نوشته و در این مورد به بحث پرداخته اند،نویسنده ی بزرگ روس ، «لئو تولستوی» است. نام اثر ارزشمند وی «هنر چیست؟» ، برای ما آشناست. به نظر او، خوبی با زیبایی متحد شدنی نیست، خوبی گذشتن از نفس است و زیبایی پیروی از نفس. تولستوی بر خلاف «بامگارتن» که بنای علم استتیک را بر اتحاد خوبی و زیبایی و حقیقت گذاشته ، این اتحاد را نا ممکن دانسته است. وی همه گیر بودن را نخستین شرط هنر می داند.بنابر این هر نوع پیچیدگی و دشواری و سمبولیسم را در هنر نفی می کند.پدیده ای برای او هنری است که برای عده ای بیش تر از مردم قابل فهم باشد و آن ها را به برادری انسان ها نزدیک تر کند. بنابر این هر چیزی که در هنر باعث انحصار شود و مردم کم تری آن را بفهمند مردود است. هر شیوه ی هنری که به گروه خاصی از مردم منحصر شود و مردم نتوانند به سادگی و بدون تعبیر و تفسیر، آن را بفهمند و پیام اش را دریافت کنند بی ارزش است. از نظر تولستوی این عده که بی توجه به فهم مردم هستند ،کم نیستند. او لیستی از این افراد را ارائه می کند. شخصیت هایی چون: «واگنر»،«برولیوز»،«برامس»، «بتهوون»،«پوشکین»،«اشتراوس» و… در نظر تولستوی بی ارزش هستند.
تولستوی «سمفونی شماره ی ۹» بتهوون را نیز به دلیل درهم و برهم ،مصنوعی و گنگ و نامفهوم بودن،بی ارزش می داند. چرا؟ زیرا به نظر وی این اثر به هنر عمومی متعلق نیست و اثری است که همه ی افراد را در یک احساس، متحد نمی کند و دریایی است از صداهای نامفهوم. این دیدگاه نه تنها در مورد «سمفونی ۹»، بل که بیش تر آثار یا همه ی آثار «بتهوون» را در بر می گیرد.
تولستوی در کتاب خود، داستانی را بیان می کند که: روزی عده ای از زنان روستایی برای او و دخترش آوازهای دسته جمعی خوانده اند، و این آوازها چه قدر برای او و دخترش شادی آور و لذت بخش بوده است. تصادفا همان روز، آن ها «سونات ۱۰۱» بتهوون را می شنوند که شادی بخش نبوده و در برابر ترانه های روستایی، برای شان کوششی بیهوده می نمود. معیار قضاوت تولستوی و مرز میان هنر و بی هنری همین شادی بخشی یک دسته و گنگ و مبهم بودن آثار دیگر بوده است. تولستوی حتا نقد هنری را نفی می کند و بر این باور است که اگر هنر واقعی باشد، نیازی به نقد ندارد، زیرا نقد یعنی تعبیر و تفسیر و بازگشایی گره های احتمالی، در حالی که اثر هنری باید از هرگرهی خالی باشد و فهمش برای هر کسی ممکن و مقدور، بی آن که به تعبیر و تفسیر نیازی باشد.
از نظر تولستوی هنر همیشه باید مثبت باشد؛ یعنی او هنر را زیبایی نمی داند. موضوع لذت بخشی است که به هنر اصالت می بخشد. بنابر این بیان احساس منفی یعنی زشت و رنج آور ، هنر نیست و یا اگر هست هنر بدی است.عشق او به انسان و انسانیت او را به چنین عقایدی کشانده است. موضوع هنر جز انسان نمی تواند باشد. اما موضوعی که باید بدان توجه داشت این است که همه گیر بودن و قابل فهم اکثریت بودن پدیده ای، دلیل هنری بودن آن نیست. البته این امر ایده آل هنر و آرمان هنرمند است؛ چرا که وقتی هنرمند احساسی را بیان می کند، هر چه این پیام به عده ی بیش تری برسد، او به خود نزدیک تر می شود؛ اما مطلب این است که در رعایت همه گیر بودن تا کجا باید پیش رفت؟ آیا این موضوع معیار هنر است؟ تردیدی نیست که این موضوع، شدنی نیست و در صورت امکان ،چیزی جز ابتذال به همراه ندارد. تفاوت افراد، رشد فکری و طبقاتی، زیستگاه و احساسات و… همگی در برابر پدیده ی هنری و برداشتی که از آن می شود اثرگذار است. انسان ها در احساسات ابتدایی و سطحی خود شریک اند و هرچه احساسات متعالی تر بشود دایره تنگ تر می شود. بنابراین محدود کردن هنر به قابل فهم بودن اکثریت، بیانگر آن است که هنرمند تنها باید احساسات ابتدایی خود را بیان کند که این امر به ابتذال ختم می شود.
موضوع هنر بودن قطعه آوازی روستایی و هنرنبودن سمفونی ۹ بتهوون ،مقایسه ای نادرست است.موسیقی روستایی در حد خودش مطرح است، موسیقی بتهوون در حد خود.هریک از این دو احساسی را در سطحی خاص بیان می کنند. سلسله مراتب سطح هریک را باید در نظر گرفت و مفاهیم آنها را با یکدیگر مخلوط و یا مقایسه نکرد.احساسات همه در یک سطح نیستند. زیبایی ، خوبی و عشق و…مراتب و مفاهیم خاص خود را دارند.هر پدیده ای را باید در سطح خود و پدیده های هم سطح خود مقایسه کرد.
آیا خردمندانه است که بگوییم چون «موش و گربه» ی «عبید زاکانی» را همه می فهمند، هنر است و «مثنوی مولوی» را چون برای همگان قابل فهم نیست، نمی توان هنر نامید؟! می دانیم هر یک از این آثار در حد و سطح خود هنری اند. این نکته را نیز باید مورد توجه قرار داد که پیروی هنرمند از ذوق و سلیقه ی اکثریت، مانع رشد فکری جامعه خواهد شد. توده ی مردم با هر فکر تازه ای بیگانه اند ودر فهم آن دچار مشکل می شوند و کوشش و پویش را از آن ها می گیرد و آنان را ساده پسند و تنبل بار می آورد. اگر قرار باشد هنرمند فقط خوبی ها، زیبایی ها و شادی ها را ببیند و بیان کند و از بدی ها، زشتی ها و غم ها چشم پوشی کند، نقشی که تولستوی به هنر می دهد؛ یعنی وسیله ی تفاهم و آشنایی ملت ها یا نسل ها،چه می شود؟ زندگی معجونی از احساسات است. آیا می شود ملتی و نسلی را شناخت بی آن که از احساسات آن ها آگاه باشیم؟ آیا می شود بین احساسات انسان مرزبندی کرد و دورشان سیم خاردار کشید؟
گویا تولستوی از این موضوع واهمه داشت که هنر به انحصار و محدودیت درآید و طبقاتی شود. هنر تنها برای یک جمع برگزیده مطرح شود و این مساله تفاهم انسان ها را در جامعه دشوار نماید. این ترس در عین قابل فهم بودن، خود سبب به انحصار در آمدن هنر و بسته شدن مفاهیم آن در چهارچوبِ فکری است.
۵ لایک شده