هیچ خبری بدون پیام نیست!
گفت و گویِ اختصاصی حضور با «محمود معتقدی» شاعر و منتقد ادبی
کیوان باژن
اشاره:
«محمود معتقدی»بیست و ششم مهرماه ۱۳۲۵ در «آمل» متولد شده است. از آثار این شاعر و منتقد میتوان به «از نگاهی دیگر»، «پارههای ممنوع»، «به گوزنهای تشنه چیزی نگو»، «گزینه اشعار»، «از پارههای دوست داشتن»، «ابرها خاموشند» و«به رؤیای ما شلیک میشود» و… اشاره کرد. با ایشان در باره ی وضعیت شعر در دو دهه ی اخیر و نیز نگاه شان به مقوله ی شعر و خلاقیت شاعر و هنرمند و تاثیر فضاهای مجازی گفت و گویی انجام داده ایم که با هم می خوانیم:
جناب معتقدی با سپاس از شما که این گفتگو را پذیرفتید. نخست می خواستم بپرسم وضعیتِ شعر معاصر به ویژه در دو دهه اخیر را چگونه می بینید؟
شکی نیست که چشم اندازِ شعر امروز در سال های اخیر، با پستی و بلندی های فراوانی رو به رو بوده است که در نهایت با خودش کارنامه ی نسبتا موفقی را درپی داشته؛ ضمن این که حضور شاعرانی از نسل پیشین از یک سو و گروهی از شاعرانِ جوان صاحب خرد شعری، از جهت دیگر، در این روزگار – تا حدی- سبب شده تا شعر در حوزه ی زبان و فرم های تازه تر به تجربه های جدی تر دست یابد. البته تاثیر فضاهای مجازی از این رهگذر، خود فرصتی بود برای ورود شاعرانِ جوان به چشم انداز تجربه هایی در قلمرو شاعرانگی که این فضاها هم مثبت بوده است و هم تا حد زیادی به شعرِ امروز آسیب رسانده. چرا که بسیاری فکر می کنند برای شاعر شدن، ابزار و موقعیت لازم دیگری در کار نیست و می توان به سادگی به واژه ها نزدیک شد و با فرم گرایی در بهره گیری از حس موسیقیایی خاصی و با تقلیل گرایی و نو آوری های کاذب خود، جریان شعر امروز را به بند بکشند و زبان را وسیله ای برای دور شدن از مناظرِ معنایی شعری به کار می گیرند.
از فضای مجازی گفتید. شبکه های اینترنتی و نیز سایت ها، به واقع چه نقشی می توانند داشته باشند؟ شما این فضاها را مثبت ارزیابی می کنید یا منفی؟
البته حضور این فضاها به طور کلی امر لازم و به جایی است اما چگونگی بهره گیری و شیوه های اطلاع رسانی و عملکرد آن تا حد زیادی نیازمند دانستگی و رسیدنِ شاعر به حوزه های شناخت، همراه با پشتوانه های فرهنگی شایسته ای است. لذا عملکرد این نوع رسانه ها، همواره با نوعی برزخ همراه است. ضمن این که مطالب خوب و شعرهای به هنگام هم، گاه در اینجا و در بعضی از رسانه ها و سایت ها دیده می شوند که محلِ تامل اند و داوری فراوانی را می طلبند.
به نظر شما شعر ما، ظرفیت احراز جایگاه؛ و قابلیت نامزد شدن در جوایز سطوح شعری در جهان را دارد؟
بی شک چشم انداز ادبیات ما به ویژه در حوزه ی شعر امروز، برای رسیدن به نُرم های جهانی، نیازمند به کارآیی و تجربه های فراون تری است.
نخست اینکه ظرفیتِ زبان فارسی، یک زبان همه گیر و همه خوان نیست. لذا برای انتقالِ فضاهای شعری امروز تنها می توان از راه ترجمه به دستاوردهای ادبی تازه تری رسید که آن هم با مشکلاتی از منظر برگرداندن متن و شرکت در جشنواره ها و ساماندهی فرهنگی رو به رو است که در این زمینه کار چندان بهنگامی انجام نگرفته. بنابراین برای جهانی شدن ادبیات فارسی، و در این میدان، برای آشنایی و اشاعه ی شعر امروز، نیازمند تعاملِ فرهنگی با دیگر کشورها و تمدن ها هستیم. ما زبان پیشتازی نداریم، از سوی دیگر، مترجمانی هم نداریم که بتوانند شعر فارسی را به زبان های دیگر برگردانند؛ و اگر داریم بسیار کم یاب و کم تجربه هستند و آنانی که گاهی به این کارها دست می زنند، چه بسا شناخت و وقوف لازم برای انتقال مفاهیم شاعرانه ی اینجا و اکنون را ندارند. لذا ادبیات ما برای رسیدن به جهان غرب و آن طرف آب ها، احتیاج به تالیف و ترجمه ی مطالب ادبی دارد. بی شک ارتباط آن نیز از منظر نیاز خلاقیت فرهنگی و ضرورت توجه به دنیای ترجمه نیز باید درک شود.
نقش حسگر وشکوفایی فردیت خلاق نویسندگان و شاعران را چگونه ارزیابی می کنید؟
طبیعی است که هر شاعر و هنرمندی با شاخک های حسی و ذهنی ای که با خود دارد، در زمینه ی خلاقیت، باز اندیشی و آفرینش یک اثر، نیازمند به دانش و علاقه ی فردی برای شکوفا شدن متن و زاویه های هنرش باید از همه ی ابزارهای موجود بهره مند بوده باشد. از سوی دیگر، ادبیات و هنر، نخستین جایگاهش که با نوعی هستی شناسی و معرفت موضوعی مربوط می شود، همانا ناخودآگاهِ اوست که متن مورد نظر پس از آماده شدن به عرصه ی خودآگاه، گُرده عوض می کند و در نهایت از منظر زیبایی شناختی به مرتبه ای از عینیت می رسد که از پی آن، ضمن ارائه اش به مخاطب، مورد ارزشیابی و درک هنری قرار می گیرد. و بنابر آنچه که وارد میدان داوری ها می شود، لازم است با نگاه و زبانی هنرمندانه و با خلاقیتِ تازه ای همراه باشد و نقشِ حسگر در این میان، همانا دریافت پدیده هاست به یک گفتمان هنری، برای جامعه ی ادبی.
ما در دهه های سی و چهل با انبوه مخاطب رو به رو بوده ایم؛ ولی در دهه های اخیر این انبوه مخاطب انگار از بین رفته است. آیا این مساله، ما را به آنجا نمی رساند که شعر امروز دچار بحران شده است؟
اگر بخواهیم به طور کلی و اساسی داوری کنیم، شعر امرور از سه زاویه دچار بحرانِ «شعر»، «شاعر» و «مخاطب» شده است. متاسفانه در فضای تحولات فرهنگی و بهره گیری از ابزارهای لازم و ارتقای صنعت چاپ و نشر، و جایگاه رسانه ای امروز، موقعیت ادبیات به ویژه تحت تاثیر فضاهای مجازی از یک سو و از سوی دیگر بی انگیزگی مخاطبان به خصوص در میان جوانان کمرنگ شده است. همچنین باید یاد آور شد که شرایط اقتصادی ناموزون جاری، خود باعث گردیده که در این سال ها، بحران مخاطب ابعاد وسیع تر و تازه تری پیدا کند. زیرا که بخش عمده ای از اهالی کتاب و فرهنگ، به علل مختلف به دنیای مهاجرت دلبسته اند و از سرزمین مادری رفته اند که تعداد علاقه مندان در میان شان کم نبوده و نیست. نکته ی دیگر همانا چشم انداز فضای تالیف و ترجمه است که همواره با نابرابری هایی نیز همراه بوده و هست. البته باید گفت، که مقایسه ی دهه های پیشین با دهه های اخیر، شاید چندان درست نباشد؛ چرا که هر دوره ای موقعیت رسانه ای و مخاطبان به دلایل فراوان فرهنگی و سیاسی با هم تفاوت های فراوانی دارد. در این میان باید به کارکرد فضاهای مجازی -که عامل مهمی هستند در جهت تفاوت ها می توانند تاثیر پذیر هم باشد. بنابراین، بحران در ادبیات به ویژه شعر امروز محصول شرایط فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی بوده که خود نشانه ی دوره های تحولات تاریخی یک جامعه ی تک بعدی را در خود دارد.
جناب معتقدی بخشی از روشنفکران ما که طبعا شاعران را نیز شامل می شود انگار به نوعی دچار یک نوع بی تفاوتی به طور اعم و بی تفاوتی سیاسی و اجتماعی به طور اخص شده اند؛ به طوری که مخاطب شعر هم دچار چنین امری شده است. به نظر شما وظیفه ی شاعر روشنفکر در این رابطه چیست؟
سوال به هنگام و درستی مطرح کردید، شکی نیست که روشنفکران، خود از پیشگامان عرصه ی هنر و ادبیات هرجامعه ای هستند و اگر هم شاعر و هنرمند و نویسنده باشند وظیفه ی اجتماعی شان نسبت به مردم بسیار برجسته تر و لازم تر به نظر می رسد. اما از آنجایی که در فضای اجتماعی این روزگار به دلایل زیادی به مقوله ی فرهنگ و هنر بهای زیادی داده نمی شود و از جهت دیگر، سیاست فرهنگی جامعه هم به گونه ای خاص و چه بسا با نگرش گروه های صاحبِ قدرت گره خورده است؛ طبیعی است که سمت گیری، ارتقا و اشاعه ی زمینه های فرهنگیِ اهل فرهنگ، چندان دغدغه ی این نوع گروه ها نیست و نخواهد بود؛ لذا کارگزاران فرهنگی جامعه، چه بسا هم از منظر امکانات و چه از جهت شکوفایی فرهنگ و ادبیات چند صدایی، برای همه ی صاحبان هنر و اندیشه را به یکسان نمی شناسند و در نتیجه با مشکلات اقتصادی موجود سعی دارند جز برای هم اندیشان و منافع گروهی شان به دیگران فرصت لازم داده نشود. لذا جریان فرهنگ و هنر در بسیاری از مقاطعِ تاریخی پیوسته زیر ضرب بی توجهی صاحبان قدرت و مخالفان هنر و ادبیات مدرن و مردمی قرار گرفته و می گیرد؛ در نهایت مساله ی اساسی در این زمینه همانا گسترش این بی تفاوتی است که در نهایت به مطالبات فرهنگی و اجتماعی جامعه ادبی نیز سرایت کرده؛ و تا زمانی که در این روزگار در بسیاری از حوزه ها، ما شاهد امر خودی و ناخودی هستیم مقوله ی فرهنگ و ادبیات، همواره در سایه مانده و خواهد ماند. به عنوان مثال، بحرانی که امروزه در حوزه ی کتاب و کتابخوانی و صنعت چاپ و نشر وجود دارد، خود گویای عدمِ توجه امر مدیریت و چشم انداز بسیاری از ندیدن هاست. متاسفانه در جامعه ی فرهنگی ما مساله ی سانسور نیز خود، پیوسته باعث پژمردگی فرهنگی بوده است که در کنارش باید گفت نبود قدرتِ خرید، سقوط تیراژ کتاب و عدم گردش اقتصاد کتاب و بازگشتِ سرمایه و همچنین چشم انداز پخش کتاب و… همه و همه خود نشانه ی بحران همه جانبه ای است که همواره در قلمرو هنر و ادبیات امروز حضوری جدی دارند و در نهایت باید گفت، از آنجایی که اغلب اهالی ادبیات و هنر دارای استقلال فرهنگی نیستند، در این میان و بخش خصوصی هم چندان راهی به این فضاها ندارد و اگر هم وظیفه ای برای روشنفکران در اشاعه ی فرهنگ قائل باشیم، تا زمانی که ابزار کار در اختیارشان نباشد و جز امر نوشتن، آن هم در خلوت خودشان کار دیگری از آنان ساخته نیست؛ چرا که همه ی ابزار فرهنگی همواره در اختیار کارگزاران و مدیران دولتی قرارد دارد. به قول معروف، انتخاب دیگری و جود ندارد.
به نظر شما ضرورت تشکل شاعران و نویسندگان مستقل چیست؟
طبیعی است که ضرورت تشکل های فرهنگی و مدنی، چه از میان نویسندگان و شاعران و چه میان صنوف دیگر، یک امر قانونی و مردم سالارانه است که در این زمینه دولت باید با کمک های اساسی خود، گسترش این مقوله را مد نظر داشته باشد. اما در روزگار ما، خواستگاه صنوف به خصوص از نوع فرهنگیِ آن، چندان باب طبع کارگزاران و مدیران فرهنگی و هنری نیست؛ اما نباید فراموش کنیم که شکوفایی فرهنگی بر جامعه، متاثر از حقوق شهروندی و مطالبات صنفی است که امروزه جا دارد تشکل های مردم نهاد، به ویژه در حوزه های ادبی و هنری با حفظ هویتِ خود دست به کار شوند. زیرا در این میان مثلا خانه ی موسیقی و سینما باشد، اما خانه ای برای شاعران و نویسندگان در میان نباشد.
شما با شعر شاعران جوان چقدر نزدیک هستید و چقدر این اشعار را می خوانید؟
از آنجایی که پیوسته در زمینه ی ادبیات و شعر سعی می کنم تا حد زیادی روزآمد باشم، کوششم بر این است که تا حد ممکن از چاپ و انتشار کتاب ها با خبر باشم و در این میان، گاهی هم دوستانِ جوان آثار خود را برای نقد و بررسی برایم ارسال می کنند. به طور کلی می توانم بگویم نیمی از شعرها دارای ذهن و زبانی شاعرانه هستند اما گروهی با بها دادن تنها به فرم سعی دارند از حوزه های معنایی شعر فاصله بگیرند که در این زمینه باید گفت شعر امروز در کل دچار بحران و کمبود خواننده است. البته در فضاهای مجازی ما هر روز شاهد شعرها و متن های فراوانی هستیم که با شعر بودن فاصله ی فراوانی دارند و اغلب پیش شعر محسوب می شوند. با این همه بین فضاهای اینترنتی در طول روز، شعرِ بسیاری از دوستان را می خوانم. بعضی از شعرها سطرهای خوبی دارند اما ساده نویسی و زبان نثرگونه، افتِ این نوع شعرها به حساب می آیند.
به نظر نیما هنر بازتاب مسائل اجتماعی است در درون هنرمند که می توان این درون را فردیت نامید. نظر شما چیست؟ شما تکوینِ اثر ادبی را که رابطه ی مستقیمی با خلاقیتِ هنر دارد را چگونه می دانید؟
بی گمان، هر نوع اندیشه ی شاعرانگی، در آغاز خلاقیت خود، از فردیت و خواستگاه درونی و فردی شروع و از منظر زبان و زاویه زبان شناختی به حوزه ی باورهای خردِ جمعی نزدیک می شود؛ چنانکه نیما خود در این راه مقصد شعرش را همانا رسیدن به فضاهای مردمی و نگاه جمعی می دید و لذا یک متن ادبی همانند شعر، بی شک از سفره ی عمومی ارتزاق ذهنی می کند و در میان مخاطبان نیز، مردمی هستند که از دیدگاه و اندیشه های شاعرانه نسبت به پدیده ها نگاه دوباره ای می کنند و چه بسا از دلِ آن، بسیاری از چیزهای عاطفی و درونی را در می یابند و به شناخت و لذت هنری می رسند؛ بنابراین نطفه ی شروعِ شعر ناشی از یک نیاز خلاقانه ی درونی است، که از دنیای فردیت آغاز می شود و مقصد آن همانا رسیدن به گوشِ مخاطبان در سطوحِ مختلف فرهنگی و اجتماعی است. چرا که شعر در نهایت، یک گفتمانِ جمعی است.
اما به نظر می رسد فردیت انسان ایرانی به طور اعم و فردیتِ شاعر به طور اخص تحت تاثیر شرایط خاصِ منطقه ای، از یک نوع استبداد ذهنیِ شرقی لبریز شده است.چه عواملی باعث شده تا فردیت شاعران ما کمرنگ شود؟
جهانِ فردیت از منظر خلاقیت ها و روابط اجتماعی یک امر روانشناختانه و کاملا حسی و درونی است، که می توان گفت خواستگاه آن ریشه در خیلی از باورها و شناخت فرهنگی اجتماعی روزگار ما دارد؛ چرا که، در همه ی دوره ی حیات یک شاعر به صور مختلف می تواند خود را بروز دهد که از فضای فردیت انسانِ ایرانی تا آفرینش فردیت شاعر امروز هم می تواند همسو و هم می تواند جدا از یک دیگر باشد.
البته مقوله ی استبداد شرقی، چه بسا در برجسته کردن این نوع کنش و منش، در مقاطع مختلف تاریخی از گذشته تا به امروز به صورت های گوناگونی در جامعه ما وجود داشته و دارد. این که انسان معاصر یا شاعر امروز درگذشته دچار چنین نگرشی از این نوع فردیت باشد، خود نمی تواند انگیزه ها و دلایل زیادی را با خود داشته باشد اما یادمان نرود یک متن، پس از به میدان آمدن، دیگر به صاحبش تعلق ندارد؛ بنابراین، بسیاری بر این باورند که مخاطب در حوزه ی خوانش، باید به متن توجهی خارج از حضور شاعر داشته باشد. اما گروهی معتقدند که متن جدا از شخصیت و باورهای شاعرش نمی تواند باشد به خصوص در جوامع عقب مانده و استبداد زده؛ البته امروزه این امر تا حد زیادی محل مناقشه و داوری است. البته شرایط تاریخی و حضور زمان و مکان، هم در قلمرو خلاقیت ها و هم در زمینه ی خصلت فردی در این میانه خود امرِ مهمی به حساب می آید.
اساسا لزوم ارتباط بین فردیت و خود انگیختگی جمعی نسبی مردم چقدر اهمیت دارد.
پاسخ به این پرسش را پیش از این کم و بیش داده ایم؛ اما همانطور که اشاره شد این که شاعر از سفره ی اجتماعی تغذیه ی ذهنی و زبانی می کند، در این زمینه اما وقتی تولید و فرآورده های آن به جامعه عرضه می شود حتما مایل است خوانده و داوری شود و زوایای تاریک و روشن آن به نقد کشیده شود، زیرا در نهایت، مهم، حضور و نگاه مخاطب است، البته نه همه ی مردم بلکه آنانی که نسبت به موضوع اشراف لازم را دارند. من فکر میکنم امروزه هیچ هنری- و در این جا شعر- نمی تواند جدا از پیام هنری و انسانی وجود داشته باشد؛ چرا که اگر شاعر نسبت به وقایع و حوادث اطرفش آگاه نباشد؛ یعنی شرایط خود و دیگران را درک نکند و آن ها را در کنار هم نبینند و از سوی دیگر نسبت به وضعیتِ یاد شده، عکس العمل هنرمندانه و خلاقانه ای نشان ندهد، اساسا هنرمند نیست. درپی آن می توان گفت در این میان چه بسا از منظر جامعه شناسی و نشانه شناسی، نگرش شهودی پدیده ها و همچنین عناصر زیادی از مرگ و زندگی از همه جدی ترند. به این ترتیب چشم انداز عدالت و آزادی را از زبان شاعر تا حد زیادی می توان شنید و فهمید. در واقع اگر فردیت نویسنده و هنرمند تنها به شخصیتِ بیرونی و ظاهری اطلاق نشوند، خود به گونه ای این هویت جمعی در نهایت به مخاطب متن نزدیک و نزدیک تر می گردد و در واپسین تحلیل، پیام نهایی متن، همانا بازتاب اجتماعی دردها و مطالبات مردمی است که در کنار هم به سادگی زندگی و به آرمان خواهی هم گوش می کنند. خلاصه این که دست کم امروزه در بسیاری از شعرها پیام های هنری انسانی از دنیای مرگ و عشق و هستی و زیستن، به شیوه های مختلف از فضای تفرد به وجدانِ مخاطب منتقل و شنیده می گردد؛ چرا که شاعر، امروز فرزند زمانه ی خود است و نمی تواند نسبت به پدیده های اطرافش بی تفاوت باشد و نباید با چشمانی بسته سخن بگوید. بی گمان در منظر خلاقیت ها، هیچ خبری بدون پیام نیست.
با توجه به سوال بالا شاعر که خود زاییده شرایط اقتصادی و اجتماعی است یعنی از همین مردم تغذیه می کند تا به آگاهی برسد، تا چه اندازه می تواند و باید مخاطب را در نظر داشته باشد؟
یادمان باشد بسیاری برای متن پیامی نمی شناسند و از سوی دیگر مقوله ی زیبایی شناختی و لذت هنری دم می زنند. اما در این میان هنوز هستند کساتی که نگرش آزادیخواهی و عدالت طلبی اجتماعی را پی می گیرند و برای ادبیات از منظر آگاهی بخشی، رسالتی اجتماعی می شناسند و صد البته این نگرش اخیر، بیشتر برای روشنفکران و نویسندگانِ اردوگاه چپ و آزاد اندیش مطرح می گردد.
شاید میانه ترین داوری در این زمینه این باشد که یک نویسنده یا هنرمند در اصل به سفارش کسی و یا کسانی جیزی نمی نویسد؛ بلکه شاخک هایش در گستره ی فضاهای عمومی، در زمینه ی بازتاب عدالت و آزادی و دفاع از حقوق بشر، حساس تر به نظر می رسد و لذا وی سعی دارد آفریده هایش را به سمت و سویی از اگاهی های جمعی و دفاع از مطالباتِ به حق اجتماعی انسانی حرکت دهد و از همین جاست که چشم انداز ادبیات رئالیستی و رئالیستم انتقادی در طول تاریخ،همواره از سوی شارحان این نوع اندیشه به یمن ادبیات و هنر زمانه ای با خواستگاهی مردمی کشیده می شود، که با نوعی واقع گرایی می تواند علاوه برکارکرد هنری، زمینه ساز نگرش های انسانی در برابر ستم اجتماعی برای اقشار آسیب پذیر باشد. یعنی دستاورد نگاه فردی به سمت نگاه جمعی پیش می راند.
شما رابطه ی فرم و محتوا را چگونه می بینید؟
در مکتب های مدرن و مهم ادبی و تحولات پس از آن در می یابیم که هر نظریه تازه ادبی، در واقع دنباله نگرش و فرضیه های قبلی از خودش بوده است و هر گونه ای نظریه ای در حوزه ی ساختار گرایی تا ساختار شکنی، هرکدام پیشنهاداتی را هم در طولِ تاریخ حیات ادبی شان مطرح کرده اند که در زمینه ی نقد حوزه های هنری و ادبی، می توان از آن ها یاد کرد.
اما سابقه ی این مقوله در منظر شعر، در جامعه ما که با ظهور نیما و دیگر تحولات اجتماعی در امر ادبیات و هتر معاصر به وقوع پیوسته بود امر تغییر و تحول در ساز و کار شعر جدی تر مطرح و مخاطب را با داده های تازه تری اشنا کرده که از پی آن نحله های مختلف شعری چندی از دهه سی به بعد را با خود دارد. گفتمانی که روزگاری در شعر امروز، فرم و محتوا در کنار هم در میدان بوده اند اما در آن سالها پیوسته محتوا حرف نخست را می زد که به دنبال آن در این سالها برعکس گذشته، فرم از محتوا پیشی گرفته است که هنوز هم ادامه دارد.
البته این نوع تجربه ها و نو آوری ها، نشان از زنده بودن ادبیات و دیدگاه تحول خواهان بوده است، که متاسفانه در این میان، ما گاه با افراط و تفریط های چندی هم رو به رو بوده ایم. البته بازتاب این امر در دهه دارای ابعاد گوناگون هم گردید. اما در دو دهه ی اخیر این موج تا حد زیادی فروکش کرده است. لازم به یاد آوری است که در پی هر نوع تحولی در شعر، من براین باورم که فرم و محتوا برای معنا بخشی و حس آمیزی و ایجادِ فضای شعریت، به خصوص در برابر مخاطبان لازم است به گونه ای ساختمند و در نهایت در کنارهم ودر هدایت هم باشند. بی گمان شعر اگر مقصد و پیامی درخود نداشته باشد نمی تواند به راحتی وارد عرصه های خوانش و داوری قرار گیرد. البته جایگاه فرم همواره هنرمندانه به نظر می رسد.
گفته می شود جهان بینی امری است اجتماعی نه فردی؛ با توجه به این مساله قبول دارید که درک هستی شناسانه نمی تواند فردی باشد؟ توجه صرف به فرم بدون در نظر گرفتن ساخت و شرایط اقتصادی اجتماعی و سیاسی و دغدغه های جمعی، خود علت هایی برای کم رنگ شدن مخاطب شعر در دهه های اخیر نیست؟
من بر این باورم که جهان بینی هم می تواتد پدیده ای جمعی باشد و هم می تواند از یک منظر پدیده ای فردی. مهم کارکرد و قبول آن برای تغییر و تحول و رسیدن به مقوله ی شناخت خود و جهان پیرامونی است، که در نهایت با مرزهایی از دست آوردهایی از دنیایی اقتصاد، سیاست و اجتماعی هم در ارتباط باشد. اینکه جهان بینی (باور سیاسی و….) در ارائه ی اندیشه ی شاعرانه بی تاثیر نمی تواند باشد. نکته ی بسیار اساسی این است؛ اما یادمان نرود که جایگاه هنر و ادبیات دست کم در این روزگار سعی دارد که در خدمت مردم زمانه ی خویش، نقش برجسته ای دارد و این که بگوییم شعر امروز به علت دور ماندن از جهان بینی کم رنگ شده است همه ی حقیقت را با خود ندارد چرا که هنر و ادبیات، دور از جهان بینی هم می تواند جریان داشته باشد البته همان طور که پیشتر گفتیم فرم و محتوا در شعر در حوزه ی معنایی و طرح مطالبات اجتماعی با ساختاری نه چندان دشوار هم می تواند سهم اجتماعی و فرهنگی شعر را تا حد زیادی به مخاطب یاد آور شود. اما درک هستی شناسی یک متن و به دنبال آن چشم اندار زیبایی شناسی می تواند ارتباط ماهوی ای با مقوله ی جهان بینی نداشته باشد زیرا فرضیه های سیاسی اجتماعی که از پی شناخت هستی شناسی و زیبایی شناسی هم میتواند با کارکردی اجتماعی به میدان و کارآیی متن بیاید.به عبارت دیگر چشم انداز ایدئولوژی تا حد زیادی بافضای جهان بینی تفاوت دارد که شاعر و هنرمند می تواند به آن دلبسته باشد.
شما اساسا آینده ی شعر را چگونه می بینید؟
البته سوال دشواری است؛ با این همه برابر شرایطی که در این زمینه وجود دارد، هویت شعر هم همانند انسان دارای حرکت و حیات درونی و بیرونی است و سرایندگان همواره در معرض تاثیر پذیری ایده ها و شنیده ها و عملِ اجتماعی مدام در حالِ تحول و تغییرِ شکلی و محتوایی هستند؛ مثلا دگردیسی هایی که در این سالها در حوزه ی فضاهای شعری حادث گردیده است پیوسته با اوج و حضیض هایی نیز همراه بوده است که در این میان، چشم انداز محتوایی شعر در دهه چهل و فضاهای فرم گرایانه ی افراطی در دهه ی هفتاد هرکدام نشانه ی جرقه هایی ست که با توجه به رویکرد عوامل زیادی در این دو مقطع جایگاه خود را نشان داده اند لذا چه بسا ممکن است در آینده ما شاهد تحولات دیگری در زمینه ی نو آوری تناسب ها و تفاوت ها ذهن و زبان شعر امروز باشیم.
من فکر می کنم شعر امروز با همه ی دشواری های موجود همچنان به حرکت تجربه گرایانه ی خویش ادامه می دهد البته گاه به کندی و زمانی هم با شتاب و شورشگری جدی تر و روز آمدتر.
به نظر می رسد که اگر کمبودها در قلمرو نقد و شناخت دانشِ شعری و توسعه ی فضای ادبیات و هنر جبران شود می توان به آینده ی شعر امروز و حرکتش به سمت جلو امیدوارتر بود…
یادمان باشد شعر هم یک پدیده ی اجتماعی و ادبی است که جامعه ی ایرانی با توجه به قدمت آن همواره در پی شناخت و بهره گیری از ادراک هنری در فضاهای سیال بوده و هست. چرا که مقوله ی شعر یک آیینه است که با انبوهی از واژه های هم نشین و جانشین، همراه با آرایه هایی همچون روایت، استعاره، تصویر گرایی و … گره خورده است، همین!
ممنون.
۹ لایک شده