پوچی و زیبایی
نگاهی کوتاه به نهیلیسم کامو
کیوان باژن
اشاره:
« اگزیستانسیالیسم» منکربسته بندی افکاراست.
این فلسفه، شیوه ای است برای اندیشیدن. مفاهیمی از قبیل آزادی، اختیار، تصمیم ومسئولیت، موضوع های این فلسفه اند. اما وقتی در فلسفه ای اصول اعتقادی مشخصی پی گیری نشود و فقط «موضوع» مشترک باشد، طبیعتن هر کسی با دید شخصی خود به موضوع نگاه می کند. آن چه که دامان «اگزیستانسیالیسم» را هم گرفت.
به طورکلی«اگزیستانسیالیست»ها معتقدند انسان «عامل» است و عمل کردن اش بر«اندیشیدن» برتری دارد.
آن چه هست هیچ فلسفه ای در زمانِ خود، تا این حد فراگیر نشده است. البته برای«اگزیستانسیالیسم» این مساله مزیتی محسوب نمی شود. چرا که به دنبالش ابتذال را دربردارد. به همین سبب است که « ژان پل سارتر» می گوید:« اگزیستانسیالیسم با این نوعی که حالا طبقه بندی می شود مورد قبول نیست چرا که شامل همه چیزاست وهیچ چیزنیست.» یعنی بدون این که معنایی داشته باشد همه چیز را دربرمی گیرد.
از طرفی می دانیم که« نهیلیسم» یعنی انکار.«آلبرکامو» نیز در دیدِ نخست، زندگی را انکار می کند. اما تا کجا؟ تا آن جا که بتواند در پله ای بالا تر به اثبات زندگی بپردازد. او خود می گوید:« وارد تونلی ظلمانی شدم، برای آن که به روشنی برسم»
«کامو» وارد تونل «نهیلیسم» و« اگزیستانسیالیسم» می شود، اما همواره کنار می ماند. او هیچ گاه در«گرداب» فلسفی اسیر نمی شود. با این که سوالات مشترکی با این هردو، دارد اما با صداقت و صرافت بیش تری به پیش می تازد. در نظر او« اجتماع» و« مردم» ارزش بیش تری دارند تا نظریه های فلسفی. از این رو پاسخ هایی هم که می دهد، کاملن متفاوت از بقیه است.
***
« آلبرکامو» اندیشه هایش را با دو یاس«اجتماعی» و« مذهبی» می آغازد و درمسیرش با کسب تجربه های اگزیستانسیالیستی، به تونلی می رسد که ارمغان اش «پوچی» است و با جسارت فوق العاده ای درآن گام می نهد. چرا که می داند برای«شناخت»،محافظه کاری، پایان همه چیزاست. سپس برای رهایی ازاین پوچی، جوهراندیشه یی او«انسانی یاغی» را می آفریند.
اومی گوید:«هیچ مسئله ی فلسفی یی مهم تراز این نیست که آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟» این سوال هستی شناسانه، پایه ی تمام جست وجوهای او را تشکیل می دهد. هم چنین او را هرچه بیش تراز مفاهیم اگزیستانسیالیستی دور می کند. کاوشی که برای آرامش دغدغه های او صورت می گیرد و در آن، دیگر، نظریه های شناخته شده ی قبلی جوابگو نیست. از نظر او دو شکل وجود دارد، یا باید ایمان مذهبی بیاوریم ومعتقد باشیم که جهان و زندگی ما معنایی خارج ازخود دارد. یعنی خودِ این جهان، بی معناست ومعنای آن، جای دیگری است که ما قادربه کشف آن نیستیم. درواقع ما نه خود را و نه جهان و نه دیگران را نمی توانیم شناخت و دست و پا بسته اسیر «تقدس»ایم.
شکل دوم اما، « احساس پوچی» است. می گوییم احساس پوچی، نه خود آن؛ و آن چیزی نیست که بتوان گفت از تعقیب کردن یک رشته اندیشه، به وجود می آید. شاید بتوان آن را به نوعی پوچیِ اجتماعی تعبیر کرد درمقابل پوچیِ فلسفی، به معنای انتزاعی آن. ازاین منظر، زندگی اتوما ت انسان ماشینی این عصر،خود، می تواند یکی ازعوامل مهم این احساس، یعنی پوچ بودن باشد. همین مساله باعث می شود اندیشه های «کامو» را پوچ ندانیم درعین این که می توانند کاملن« پوچ» باشند.
«کامو» باطرح پوچی- تنها- نخستین قدم را برمی دارد. اعلام بیهودگی انسان درشرایطی که می زید. اما این، فقط یک روی سکه است. او درقدم های بعدی، مساله ی «عصیان برضد پوچی» و طرح زندگی بهتر را به میان می کشد. در این جا، نه بیهودگی «زیستن» بل، غیرقابل تحمل بودن شرایط این زیست مطرح است. شرایطی که بشرقرن بیستمی را دربرگرفته و روابطی غیرانسانی و ماشینی را که برمبنای« پول» و«روابط پولی» بنا شده، رقم زده است، شرایطی تحمیلی ازسوی سرمایه داری تازه به دوران رسیده که هدف اش صرفن، خرد کردن نفس آدمی درگردابی هولناک به نام «سرمایه» و«روابط پولی» ناشی از«ماشین» است و انسان را چون تارعنکبوتی که حشره ای را گرفتارمی کند، در روابط سودجویانه ی خود گرفتارکرده است. دست و پا زدن این موجود گرفتار، تنها، حلقه را تنگ تر خواهد کرد. همان طورکه تلاشِ این انسان گرفتار«کار» و«سرمایه»،هرچه بیش تر او را به پرتگاه نیستی سوق می دهد. این است که قهرمانان «کامو» همواره دربهت زدگی وتعجبی آمیخته با تمسخر، به محیط اطراف می نگرند.
در رمان«بیگانه» شخصیت اصلی- مورسو- درمقابل حکم اعدام خود نیز، بی تفاوت ومتعجب است. نه اعتراض می کند و نه زاری. صدای او بی اعتناست. بی اعتنا به اتفاقاتی که پیرامون اش درجریان است. حتا مرگ مادرش او را به هیجان نمی آورد. از او می خواهند برای آخرین بار چهره ی مادرش را ببیند. اما او نه تنها میلی ندارد بل، بی مهابا آن را در حضور دیگران ابراز می کند و البته از گریه ی دیگران متعجب است. او پس از دریافت تلگراف ازسرای سالمندان می گوید: «مادرم امروز مرد. شاید هم دیروزبود. نمی دانم. ازپیران سرا، تلگرافی به من رسید:«مادر فوت. دفن فردا. احترامات فائقه …» پیران سرا درهشتاد کیلومتری الجزیره است. ساعت دو سواراتوبوس می شوم و بعد ازظهربه آن جا می رسم.»
در« طاعون»، می بینیم که آدم های یک شهرِ طاعون زده، فقط نظاره گرند. چرا که می دانند فعالیت شان حاصلی نخواهد داشت.
درنمایش نامه ی« سوتفاهم» نیز، برای « مادر» همه چیز در زندگی او و دخترش یکسان است. اگر اقدامی می کند، آن هم درکمال بی انگیزگی است. درواقع برای او دنیا عاقلانه نیست.
درنمایشنامه ی« کالیگولا» فردِ نمونه ی قدرت، تنها می خواهد از قدرتی که آزادی برایش آورده استفاده کند، تا از امرِ اجبارحد فاصل عمرش- میان زندگی و مرگ- بکاهد.
«کامو» خود، درباره ی« کالیگولا» می گوید:« کالیگولا انسانی است که شوقِ زیستن او را به نابودی دیگران برمی انگیزد. او انسانی است که از شدت علاقه به خود، به دیگران بی علاقه شده است. او منکرهمه ی ارزش هاست…»
در«افسانه ی سیزیف» نیز، مفهوم بیهودگی «عمل» انسان امروزی- انسان تنیده شده درمناسبات بی رحمانه ی «سرمایه» و«پول»- با استفاده از اسطوره ای یونانی آورده شده است. سیزیف به سبب شوریدن برخواست زئوس- خدای خدایان- محکوم شده است سنگی را از اعماق، به قله برساند، اما همین که سنگ بر دوش، به قله می رسد، سنگ به فرمان زئوس، دوباره به پایین می غلتد تا باز «سیزیف» فرود آید و سنگ را به بالا به دوش بکشد.
درواقع، این عمل هرروزه ومداومِ سیزیف،خود،« تجسم پوچی» است. تجسمی از «عمل» بشرِ گرفتار در روابط وحشیانه و غیر انسانی سرمایه داری. دراین جا باید به تضاد اندیشه ی کامو با اگزیستانسیالیست ها که معتقدند انسان «عامل» است توجه کرد.
اما همان طورکه گفته شد، این فقط یک روی سکه است. در روی دیگر، زیباییِ زندگی بهتر، مفهوم آینده ودگرگون شدنِ تمام مناسبات احمقانه ی زیست امروزی بشراست که از دلِ این پوچی می تراود و دغدغه ی انسانی اندیشه های« کامو» را تشکیل می دهد. به واقع دراندیشه ی او« بودن» و«شدن» زیباست. تنها چیزی که انسانِ امروزی داراست و باید که پاس اش بدارد. مگر نه این که خودِ« نفسِ حضور» می تواند معنایی باشد برای زیست آدمی؟
«کامو» خودمی گوید:« هرگز نتوانسته ام از نور و شادیِ زیستن و زندگی آزادی که در آن بزرگ شده ام، صرف نظر کنم.»
بنابراین درنظراو دنیا پر از زیبایی و لذت است. زیبایی هایی که می تواند موجب دلبستگی شود. از این رو برای کامو«عشق» تنها راه حل است. همین راه حل یکی ازمواردی است که به مذاق اگزیستانسیالیست ها خوش نمی آید.
اعتباری که کامو به عشق و زیبایی های زیستن آدمی می بخشد، برخلاف بسیاری از اندیشمندان،« انتزاعی» و« دلخوشکنک» نیست. برای او زیبایی ، سبک کردن دل است. ریشخندی استهزا آمیز به تمامِ بی نظمی های ساخته ی خداوندان درون و بیرون که جز از برای تحمیقِ توده ها سخن نمی گویند و عملی انجام نمی دهند.
در رنمایشنامه ی« سوتفاهم» شخصیتِ دختر- مارتا- به مادرش می گوید:
– «آه! مادر وقتی یک پول حسابی جمع کردیم و توانستیم این سرزمینِ درندشت را ترک کنیم، وقتی این مسافرخانه را و این شهربارانی را پشت سر گذاشتیم و این سرزمینِ بی آفتاب را فراموش کردیم، روزی که عاقبت در برابر دریا که من این همه خوابش را می بینم قرار گرفتیم، آن روز بالاخره مرا خواهی دید که می خندم. اما برای این که آدم بتواند آزادانه لبِ دریا زندگی کند، خیلی پول لازم دارد…»
این جا است که «انسانِ شورشی» کامو نیز، ظهورمی کند. البته نه به مفهوم «اگزیستانسیالیستی» آن. از نظر«کامو» انسانِ شورشی، کسی است که انکار می کند و« نه» می گوید و ضمن انکارِ خود، از یک ارزشِ مشترکِ همگانی، صحبت می کند.
به این ترتیب، «کامو» با این ارزشِ همگانیِ مشترک، نه تنها وارد تونلی ظلمانی می شود بل ما را هم به دنبال خود می کشاند. تونلی که یک طرف اش ظلمت است و طرف دیگرش روشنایی. دراین تونل است که هم صدا با اوخواهیم گفت:« تمام مردم، خیال های باطل دارند و افکارِ فاسد باعث لذت و کامرانی آن هاست. دیگران همِ یک روز مانند من محکوم به مرگ می شوند.»(به نقل ازبیگانه)
۵ لایک شده