پیچیده در کتان ماه
یازده شعر از: حمید نعمت الهی
۱
تکفینی در کار نبود
پیچیده در کتان ماه به خاک شان در نهادند
خواهران نجیب درخت
مردانی با گیسوانی بلند
و هیچ کس درچنان شبی گلی بر گورشان نمی توانستی نهاد.
همسفران باد، همرهان درد
چه می بایستی کرد
آنهمه گل، آنهمه پونه، آنهمه خاک.
۲
بر سنگ غسالخانه زلفی شبق گون داشت.
و آب در چشمانش باز ایستاده بود.
دستانی چنان کشیده که تا دورترین ستارگان می رفت
نه به عصر می مانست نه سحرگاهان را ماننده بود.
جامی از چراغ و نقره داشت
تن شویانش گفتند: سیب سهیل، سیب سهیل
و ما گریه می کردیم.
۳
از لاغر کوچه های دراز
فقط اسم تو مانده است
روی سینه ی دیوار.
۴
شهسوار بی اسب سپر به بازار برده است.
نه، دروغ… دروغ… دروغ…!
سواران آشوبی زینت جهان اند.
۵
اسب سکه خوار بی جلال را
اسب بی شیهه نارمنده را
همان به که در آستانه مغازه ای.
۶
از اسب های عصیانی من یکی گریخته است
با شال بلند شیهه اش تا ماه.
۷
آخ اگر که اسب ها بمیرند.
خنده دندان نمای قاطران پیر را چه باید کرد؟!
۸
به سوی آذرخش برجهیدند اسبان عظیم
خداوندگارا چه بشکوه چیزی است اصطبل ویران.
۹
اسب مرد و ماه سوخته بر زمین ریخت
و ما واژگون به سال گریه در آمدیم.
۱۰
اینطوری ها نیست که بی گذر از آتش سیاووشی کنی.
طشت خونت می بایست از پیش بر منظر.
۱۱
اسبت را زین کن!
چه سود که اینهمه گوش بر زمین.
که صدای سوارانی.
۱۲ لایک شده
One Comment
نسرین
با سلام. اولین شعر سطر اول اشتباه تایپ شده.
تکفینی در کار نبود صحیح است