چالش میان زیبایی و هنر
نگاهی کوتاه به رابطه ی هنر و امر زیبایی شناسانه
سعیده فراهانی
اشاره:
هنر چیست؟ زیبایی چه مفهومی دارد؟ دید زیبایی شناختی چه گونه دیدی است؟ آیا کیفیتی است در نگاه تماشاگر؛ یا در ذات اشیاء وجود دارد؟
این ها و سوالاتی از این دست، همواره چالشگرند. سوالاتی که همیشه و با مطالعه ی هر نوشتار هنری، با آن ها برخورد می کنیم و گاهی شاید جواب چندان قانع کننده ای نیز دریافت نکنیم. در این جا- هر چند به اختصار- نگاهی می افکنیم به این مفاهیم؛ و ضمن تعریف این دو مقوله، یعنی «هنر» و«زیبایی»، به کیفیت نگاه زیبایی شناختی، تقدم زیبایی و هنر یا برعکس، و مسائل دیگری که در فلسفه ی هنر جای دارند، می پردازیم. با این توضیح که بحث در مورد این مقولات فلسفی، مجالی دیگر می طلبد و آن چنان هست، که در این مختصر نمی گنجد. این نوشته فتح بابی برای ورود به بحث های جامع تر است.
در یک نگاه کلی ، واژه ی«هنر» Art به طور اعم، در رابطه با «هنرهای تجسمی»(Plastic) و «هنرهای بصری»(Visual) به کار می رود. لیکن در همین مفهوم کلی، هنر، با موسیقی و ادبیات نیز وجه مشترکی پیدا می کند که این ها را به نوعی با یک دیگر متصل می نماید. اما بدیهی است پیش از پرداختن به این اشتراکات، می بایست مفهوم کلی هنر را دریافت. این که اساسن هنر چیست و آن را چه گونه می توان تعریف کرد؟
برای پاسخ به این سوال، از دو دیدگاه واژه شناسی و تاریخی می توان بهره گرفت که البته در ارتباطی دیالکتیکی با هم قرار دارند. می دانیم که هنر از واژه ی لاتین art(به معنای کنش، عمل و مهارت) مشتق شده است. مفهوم هنر در پروسه ی تکامل خود به یک دید معرفت شناسی و زیبایی شناختی تبدیل شد. به عبارتی دیگر وقتی در فاصله ی قرون یازده تا پانزده میلادی، صناعت، به عنوان حرفه و هر کار یدی معرفی می شد، آفرینش و همچنین زیبایی را به رخ می کشید که البته مختص بود به ذات الاهی؛ و از این رو خارج از دسترس بشر تعریف می شد. الوهیت هنر، آن را در هاله ای از تقدس نگاه داشته بود که نقش کلیسا و دین در آن بارز بود. سال ها چنین درکی از هنر وجود داشت تا این که شرایط برای تغییر چنین درکی مهیا شد. یعنی هنر زمانی به معنای کنونی خود دست یافت که خودِ انسان نیز به نقشِ خود در هستی پی برد و به عنوان خالقِ پدیده های پیرامونش شناخته شد و توانست به خلقِ زیبایی ها بپردازد.
در حقیقت از هنگامی که هنرمند به امکانِ عینیت یافتن عقل و احساس در هنر پی برد؛ از زمانی که به شناختِ «خود» رسید و به استقلال فکری خود دست یافت- رها از روحانیت، پیشه وری و حتا صنعت- به این درک رسید که می تواند آن چه را که مظهر زیبائی است خلق کند. از این رو آرمان عالی زیبائی در انسان تجلی یافت. آن چه که به «آرمانی بودن» تعبیر می شود، ناشی از همین درک است. بنابراین می توان گفت زیبایی به مانند هنر، صورت آرمانی همان ذات الاهی به حساب می آمد که هنر از آن جان می گرفت.
این مفهوم آرمانی بودن زیبایی اما، در پروسه ی تاریخی خود، دچار تحول کیفی شد. امروزه چنین درک و دریافتی از هنر و زیبایی از سوی نظریه پردازان، از اساس مورد بازبینی قرار گرفته است. در چنین درکی، هنر، دیگر صورت آرمانی هیچ چیزی محسوب نمی شود. بل که «هنر»، «هنر» است؛ یک فعالیت بشری. مفهومی شگرف و برگرفته از هیجانات، برآشفتگی های ذهنی، حس هم دوستی بشری و غیره غیره…!
به عبارت دیگر هنر همان هنر است. خواه برای زندگی، خواه برای لذت، خواه برای خلق یک ایده ی عامه پسند و دم دستی و یا هر چیز دیگری. در واقع هنر نوعی آفرینش است، آفرینشی که انسان و ذهن او درگیر ساخت و خلقش می شود.
بگذارید مساله را جزیی تر نگاه کنیم. در رابطه با هنر و زیبایی گفتیم تا زمانی که هنر نوعی صناعت و پیشه به حساب می آمد، زیبایی نیز از جمله ملزومات ارزش های انسانی محسوب می شد. در این راستا مفاهیم زیبایی شناسانه ای چون «نظم»، «تناسب» و «تقارن» عناصری بودند که امر زیبا را ممکن می ساختند(رید، ۹۱ :۵). هم چنین از سویی دیگر آن چه که لذتبخش و دلچسب بود نیز، به یک معنی «زیبا» معرفی می شد. بنابراین به خوبی دیده می شود که در چنین درکی، دیگر جایی برای «انتزاع» نبود. یعنی تفکرِ انتزاعی از زیبایی، اساسن محلی از اعراب نداشت. زیبایی همان تعریفی را به دوش خود می کشید که هنر از تعاریفِ قرون وسطایی. در چنین تعریفی زیبایی کیفیتی بود عینی؛ و ناشی از واقعیتی بیرونی. گویی امر زیبایی شناسانه دارای ترازویی است که بر اساس شاخصه هایی، زشتی را از زیبایی تشخیص داده و میزان زیبایی را وزن می کند و به انسان ارائه می دهد. اما همان طور که گفتیم امروزه زیبایی شناسان با نگاهی دیگر به امر زیبا نگاه می کنند که در این نگره، زیبایی، امری ذهنی و وابسته به حالات درونی ما معرفی می شود، نه عینی.
باید خاطر نشان کرد که چنین تفکری در پروسه ی تاریخی خود، و در طی سالیان متمادی و با ظهور اندیشه های «دکارت» بود که قوت گرفت. در دوران رنسانس، هنر و زیبایی بر پایه ی تقلید از طبیعت پیش می رفت. اصلِ تقلید از طبیعت به معنی جعل زیبایی بی کم و کاست از آن نبود. بلکه هنرمند سعی داشت تا زیبایی ای را برگزیند که نشان دهنده ی جلال و جبروت طبیعت و خالق آن باشد. آن ها از ایدههای طبیعت سود میجستند و حقیقت را نه تنها آن گونه که مشاهده می شد، بل که آن طور که باید باشد و آرزوی آدمی است، میدیدند.
می دانیم که زیبایی شناسیِ رنسانسی، بر اساسِ علم ریاضیات و ژرفنمایی(پرسپکتیو) بود. یعنی حکومت عقل بر احساس. شاید انسان به وجودِ خویش آگاهی یافته و خود را از خدا نیز برتر احساس کند، اما هنوز از آن چیزی که خود را فاعل شناسا (سوژه) قلمداد کند فاصله دارد. زیرا انسانِ آفریننده یا همان سوژه، زمانی آفریننده ای کامل به معنای واقعی کلمه به حساب می آید که از میزانِ مناسب عقل و حساسیت در هنر خویش برخوردار باشد. هنرمند رنسانس زیبایی ای اینچنین را نمی شناسد و هنوز آموزه های او سهم کوچکی از معرفی انسان به عنوان سوژه ی آفریننده دارد.
به این ترتیب می توان گفت که زیبایی نه تنها نمی تواند از خود تعریفی ارائه دهد بل که حتا قادر نیست به تعریفی صحیح و موجز از هنر بپردازد. از این رو بدیهی است که تمامی پرسش ها از زیبایی و همین طور تفکیک یا وابستگی آن به هنر، نیز با ابهام و چالش روبه رو می شود. مواجهه ی انسان با این واقعیت که تعاریف او از زیبایی با آرمانگرایی و احساساتی گری متفاوت است، آن چیزی است که زیبایی شناسی جدید سعی در پرداختن به آن دارد.
در این راستا و با توجه به آن چه گفته شد، به نظر می رسد وقت آن رسیده باشد که به جای این که بپرسیم «زیبایی شناسی چیست؟» این سوال اساسی را مورد کنکاش قرار دهیم که اساسن «زیبایی شناسی چه می تواند باشد و درباره ی هنر چه می تواند انجام دهد؟»
تصور امروزه ی ما درباره هنر و زیبایی شناسی، نتیجه ی افکار و نظریه های «کانت»، «هگل»،«دیدرو» و… است. «هگل» زیباشناسی را محدود به فلسفه ی هنر می دانست و معتقد بود که زیبایی یک مقوله ی مستقلی نیست و نسبت مستقیمی با هنر ندارد.(ژیمنز، ۹۳: ۲۲)
مسلم است با شرایطی که هنر پست مدرن و تعاریف وابسته به آن، به وجود آورده اند، زیبایی شناسی برای توضیح و تفسیر هنر، به فلسفه ی هنر نیازمند است. از سویی دیگر «مدرنیسم» فرآیندی را از زیبایی در هنر پدید آورده است که با مبانی اصولی و اجماع شده ی زیباشناسی در تضاد قرار گرفته. در این فرایند دیگر صحبت از زیبایی مطلق، ازلی و الاهی، چندان جایگاهی ندارد. «نسبی گرایی» مقوله ای است که میراثِ مدرنیسم است و به تمام قطعیت ها در هنر پایان داده است. این مفهوم، زیباشناسی را چنان از اصول خود منحرف ساخت که زیباشناسی تعریف و تفسیر از هنر را به فلسفه می سپارد و خود به طرح سوالات و انگیزه های هنری مشغول است. با این حال زیباشناسی در راستای خلق تفکر و ایجاد غرابت و جذابیت، احساسی درباره هنر است. زیرا نیاز انسان به هنر، نیازی از نوع تفکر و دریافت واقعیت در راستای احساسات است و زیباشناسی بیش از هر چیز به تجربه ی حسی مربوط می شود. زیباشناسی قصد دارد نقاط قوت اثر را پررنگ و آن را در کلامی محسوس تعریف کند. در حقیقت سعی دارد قدرت آفرینش را در اثر به رخ بکشد و به آن پاسخ دهد. پاسخی نه از نوع مقولات معقول؛ بلکه راهی برای بیان تجربه های زیستی و حسی هنرمند. اما باید قبول کرد زیباشناسی به چنین چیزی ختم نمی شود، این، تنها بخشی کوتاه از عملکرد زیباشناسی در هنر است. اصطلاح زیباشناسی به یک معنای واحد در هنر ختم نمی شود؛ چرا که حضور اندیشه های هنری مختلف از سمت اندیشمندان، آن را به مسایل دیگری تعمیم داده است. اما قصد ما توضیح این اصطلاح نیست. تعاریف متفاوتی درباره ی این اصطلاح وجود دارد که می توان هر کدام آز آن ها را مرجح دانست و هر یک را جداگانه بررسی کرد. می توان زیبایی را برآوده از لذت دانست. لذت از زیبایی طبیعت، لذت از مزه ی غذاها و خوراکی ها و غیره. اما پرسش این جا است که آیا بر این اساس، هر لذتی زیبایی است و هر زیبایی، ما را به هنر سوق می دهد؟ گاه مردم نظم و تناسب را در کل به زیبایی تفسیر می کنند؛ اما آیا هر تناسبی هنر است و به زیبایی راه دارد؟ شاید بتوان زیبایی را برآورده از کیفیت هایی دانست که از وحدتِ روابط صوری در مدرکات حسی ما پدید می آید؛ تعریف نمود.(گوردون، ۹۴: ۲۹۵)
تعریف اصطلاح زیبایی همان قدر متغیر و ناممکن به نظر می آید که توضیح روابط آن با هنر.آن چه اهمیت دارد این است که توضیح زیباشناسی رابطه مستقیم با خودِ هنر دارد.(رید،۹۱: ۲۲) هر گاه هنر کاربستِ عمیق و متناسبی از خود ارائه داده، زیباشناسی نیز خود را بسط و گسترش داده است. این هنر است که حدود آن را تعریف می کند. آفرینش هنری همان چیزی است که شوک پیشرفت یا پسرفت زیباشناسی است. از همین رو است که اندیشمندان معتقدند برای توضیح زیبایی باید اول مشخص کرد که چه چیزی هنر است و چه چیزی هنر نیست! زیباشناسی فعالیت خود را برای تعریف آفرینش هنری، متوقف می کند و منتظر می ماند تا تفاوت بین زشتی و زیبایی تعیین شود. در مقطعی که هنرمند معتقد است هر آنچه که زشت است نیز می تواند به عنوان هنر معرفی گردد، زیباشناسی شوک هنری را دریافت می کند که با اصلش متفاوت است و مجبور می شود تا توضیح و تفسیر هنر را به فلسفه بسپارد. شاید بتوان گفت، زیباشناسی دوره ی معاصر، واسطه ای است میان «فلسفه ی هنر» و «هنر». برای روشنتر شدن موضوع می توان از آثار حاضر و آماده(ردی مید) «مارسل دوشان» نام برد. هنر در حاضر و آماده های «دوشان» وجود داشت، هر آن چیز که ارائه شد هنر بود اما زیبایی شناسی در آن دخالتی نداشت. این مسئله، خودمختاری و رهایی «هنر» و «زیباشناسی» را بیش از پیش نمود می دهد و به پررنگ شدن فلسفه برای توضیح دوران های هنری، هنرمند و ذهنیاتش و غیره کمک کرد. درست است که هنرمند موادی را در خلق هنرش بکار می برد که حاصل زمانه ی اوست، اما این امر دلیل بر خلق زیبایی نیست. دلیل بر خلق هنر است، دلیل بر حکمرانی نظریات شهودی هنرمند در خلق آثار هنری است. دلیل بر حکم فلسفه برای بیان شروط کافی در چیزی است که هنرمند آن را هنر نامیده.
درست است که زمانی، فلسفه، مرگ هنر را اعلام کرد؛ اما کاربست های موجود در زیباشناسی، چنین نظری را پذیرا نیست و معتقد است تا زمانی که آثار هنری با هر شیوه ی ارائه، مورد توجه مخاطبان خود قرار دارد، ادعای مرگ هنر، بی معنا و خالی از اعراب خواهد بود. زیباشناسی، فلسفه را متقاعد کرده است که باید به میزان برداشت های مخاطبان از آثار هنری، به هنر پرداخت.این برداشت ها چه سطحی و چه عمیق به درک عمیق تر از هنر منجر خواهد شد. هزاران و شاید میلیون ها رویکرد برای تبیین و تفسیر آثار هنری پدید خواهد آمد که ارزش های نهایی و مهم در هنر را قوت می بخشد؛ اما این امر بدان معنا نیست که هنر را تنها در این عنوان محدود نمود و از پیشرفت کاربست های آن در انحای مختلف جلوگیری کرد. این راه یکطرفه، شاید همان مرگ هنر باشد. همچنین نمی توان گفت اساس هیچ هنری زیباشناسی نبوده است که باید هنر دوران ماقبل از معاصر را لغو نمود.
این امر، چالش بزرگ و شگرفی است که فلسفه ی هنر را به این درک رسانده است که همگام با هنر، پیش برود و در توضیح و روشن شدن راه هنر به زیباشناسی کمک نماید. کمکی که باعث می شود هسته و اساس هنر نمود یابد و هنرمند،مخاطب، فلیسوف و نظریه پرداز جایگاه اصلی آن را بیش از پیش بیابند.
منابع
گوردون. گراهام،مسعود علیا: فلسفه هنرها،انتشارات ققنوس،۱۳۹۴
رید، هربرت، نجف دریابندری: تعریف هنر، انتشارات علمی، ۱۳۹۱
ژیمنز، مارک، محمدرضا ابولقاسمی: زیباشناسی چیست،انتشارات ماهی،۱۳۹۳
۱ مرتبه لایک شده