چند شعر از پرشنگ صوفی زاده
برایم دعا کن
.
سپیده دم از خواب می پرم
هراسان…
پنداری تابوت تو را می برند
یادم نمی آید
چندین بوسه بر لبانم خشکیده
یا
در نگاه تو چند لبخند مرده
اما ….
اما بر پیشانی من
-هنوز-
قطره های عرق یخ زده است
گویی
بست نشسته است به قهر!
و تو….
تو بالاتر از تابوت…
روی دیوار نفس می کشی…
برایم دعا کن!
این من نیستم
که اینچنین رنج می کشم
برایم دعا کن…
فردا کارهای زیادی دارم:
-فراموش کردن ستاره ها
-گذشتن از آینه
-تمرین دوباره این زندگی
و….
برایم دعا کن!
*
زاویه
.
در سرم مورچه ای
راه می رود و حرف می زند
-بالا می آورم –
رها که می شوم
از آینه سر می خورم و
به”بعد ” می رسم
روی خط “زاویه” می فهمم:
هیچوقت خودم نبوده ام
حتا چیزی شبیه همین حالای خودم !
تعادلم را از دست می دهم
روی “زاویه ” پرت می شوم
-به همین سادگی-
و “نقطه ” می شوم:
بسان زمین
زیر پای خودم …
به وقت زایش شعر!
*
جای پا
.
چشمانم را
که می بندم
دریا
ستاره را می برد
و ناگهان …
در کف دستانم
جای پای تو چال میشود.
*
چیزی شبیه خانه
.
گاهی چند مربع
تورا
تداعی می کند
گاهی هم
دایره های پیچ در پیچ و
هذلولی های درهم !
اما من ،
تنها
ستاره ای که روی دامنم نشسته است
می شناسم
و …
یک پنج ضلعی که
قاعده ی تمام راس های این ستاره است